#داستان_تحول
#بر_اساس_واقعیت🕊
پای این عشق اویس قرنت میمانم
•بر اساس واقعیت🌱
•داستان مهدوی🌱
•چه بودم به کجا رسیدم🌱
•بابا مهدی🌱
•راهیان_نور
🔰از امشب رأس ساعت:22
در کانال زیر👇
https://eitaa.com/joinchat/3365077106Cdcd77b0f8b
|خُذنےْمَعكٰ|
#داستان_تحول #بر_اساس_واقعیت🕊 پای این عشق اویس قرنت میمانم •بر اساس واقعیت🌱 •داستان مهدوی🌱 •چه بو
#قسمت_اول
#داستان_تحول🌱
#براساس_واقعیت
موضوع: عقلم که سرجایش نبود!!
روز های خیلی بد بود برایم ان موقع که خیلی لذت بخش بود
ولی الان که فکر می کنم خیلی متنفرم عه عه چقد خل و چل بودم من...
هییعی ای خدا از سر تقصیرات ما بگذرد
دقیقا 5سال از ان ماجرا می گذرد
دختر آرومی بودم
ولی کمی لجباز .. زیر بار حرف هیچکس نمی رفتم
در خانواده ایی مذهبی به دنیا امدم برادرم پاسدار بود و خانوادم ولایی ولی من از بین خواهر برادر هایم
کم جور نبودم
یعنی شهدا را دوست داشتم ولی درکی نداشتم که شهادت فلان فلان فلان بهمان چیست
از ان موقع ها با طرز تفکرم جدی می گویم عاشق رهبری بودم ☺️
خانواده هم خیلی ماثر بودند اما راهیی که آنها بودند من نبودم
بد حجاب نبودم ولی چادری هم نبودم! مانتویی بودم...
موهایم را هم در نمی اوردم ولی خوب این برای یک شیعه کافی نیست!😊
از کجا شروع کنم😁🧐
هوم سن تکلیف!
خب جو گیر بودیم از جشن تکلیف برگشتیم نماز ظهر را که خواندیم
مارو بخیر و شمارو بسلامت😂💔
که از ان نماز ظهر به بعدش پایمان لنگید و نماز نمی خواندیم!!
خدا ببخشد مارا ان شاءالله !
خلاصه گذشت گذشت البته این را بگویم در بین اینها
خانواده ام به من تذکر می داند
نماز نماز!
ولی پدرم خیلی منطقی بود جوری نبود که از سر اجبار بخواهد مجبورم کند!
ولی هیچ حس و علاقه ایی به نماز نداشتم
هیجان یا اشتیاق نبود
دنبال بهانه و فرار بودم....
حتی گاهی اوقات برای اینکه در
مدرسه مقبول شوم.......
ادامه دارد
#کپی_ممنوع‼️‼️
|خُذنےْمَعكٰ|
#قسمت_اول #داستان_تحول🌱 #براساس_واقعیت موضوع: عقلم که سرجایش نبود!! روز های خیلی بد بود برایم ان م
#قسمت_دوم
#داستان_تحول❣
#بر_اساس_واقعیت
موضوع: احساس کمبود معنوی می کردم!!
در مدرسه مقبول شوم..
خودم را به ان می زدم
خیلی سر نمازم در مدرسه حساس بودم نماز جماعت مدرسه شرکت می کردم😢
خدا ببخشد..
همه فکر می کردند که من از ان دختر های خیلی خیلی مذهبی که سر گناه و... خیلی حساس است
احساس می کردم چیزی کم دارم
خدا را موقع هایی یاد میکردم
که، جایی پایم گیر بود
این روز ها همین طور گذرا بودن
هرچه بزرگ تر میشدم
تنهایی را احساس می کردم
فکر میکردم این تنهایی
با خوش گذرانی و... درست میشود
من از غذای روحم غافل بودم
این غفلت کار دستمان داد
هرکس هم می گفت دختر نمازت را بخوان می گفتم: من جهنم را دوست دارم !
دوست دارم رفتن به جهنم را
بعضی موقع ها هم خودم را مجبور می کردم اما سر همان رکعت اول ول می کردم نمازم را......😔
ادامه دارد....
کپی🚫🚫
|خُذنےْمَعكٰ|
#قسمت_دوم #داستان_تحول❣ #بر_اساس_واقعیت موضوع: احساس کمبود معنوی می کردم!! در مدرسه مقبول شوم.. خو
#قسمت_سوم
#داستان_تحول
#براساس_واقعیت🌱
کپی‼️🚫🚫
شخصیتم چگونه بود؟
نمازم را ول میکردم چقدر تباه بودم...
بعد ها فهمیدم چه چیزی هایی را از دست دادم !!
اینکار هایم ادامه داشت
بی نمازی
دروغ ،غیبت،قضاوت همه اینها برایم عادی بود اصلا هم به اخر عاقبتش فکر نمی کردم...
برایم هم حقیقتا مهم نبود که چع میشود
چون مصمم بودم بر این جمله:من دوست دارم برم جهنم
ترسی نبودم البته نچشیده بودم😅
جو گیر بودیم
درمورد شخصیت خودم هم در ان موقع اگر بخواهم بگویم
محجبه بودم اما چادر سر نمی کردم البته بعد ها به پیشنهاد برادرم
و چون او را خیلی دوست داشتم
قبول کردم چادر سر کنم اما!
چادر سر کردن را محدود کرده بودم یعنی همه جا سر نمی کردم
شاید در ذهن شما بگویید:مذهبی نما
واقعا هم مذهبی نما بودم!
طرفدار تجملات نبودم
اینکه آرایش کنم یا موهایم را بیرون بیاروم خیر!
فقط خیلی ساده و مانتویی!
از ان جایی که سن نوجوانی خیلی حساس بود!
طوری که نوجوان زود تحت تاثیر واکنش ها و اتفاقات اطراف قرار می گرفت!
من همین گونه بودم! در موضوعات خیلی حساس و حیاتی
تحت تاثیر قرار می گرفتم شاید موجب انحراف من میشد
مثلا همین فیلم های ماهواره ایی!
با گوشی خیلی زیاد نگاه می کردم
اینها دست کمی از جدایی راه من از خدا نبود!
از داستان تحول بنده پرسیدن
مربوط به سال ۹۷_۹۸📍!
از اونجا شروع شد که ما ب ی بن بستی خوردیم
و فهمیدم این مسیری که اومدم بلکل غلطه!
خیلی خلاصه صادقانه از خدا کمک خواستم.
و به اجبار مادرم که خدا خیرش بده
رفتم روضه حضرت ام البنین ،
هنوز هم یادم میاد ی گوشه تو تاریکی نشسته بودم و تو دلم می گفتم
یعنی میشه منم آدم خوبی بشم؟!
چند روز گذشت
و من خواب دیدم اقا عج تو خواب
به ما گفت دست را به من بده خودم راه درست رو بهت نشون میدم ، و کسی جز من نمی تونه کمکت کنه!..
خلاصه من این خواب رو دیدم
و متوجه شدم که باید چیکار کنم!
چند روز دوباره گذشت ایندفعه تو خواب به من نشون دادن
که اعمال من دارن با زندگی من چیکار می کنن؟
و دقیقا شیطان داشت چطوری زندگی ام رو نابود می کرد و گولم می زد
رک بگم
بهم نشون دادن الان جز جایگاه تباهی و سیاهی چیزی نیست!!!
از همون موقع من دیگه مسیرم تغییر کرد و این تحول حدود دو سال طول کشید من به مرور تغییر می کردم
شهادت حاج قاسم، سفر راهیان نور، جانباز مدافع حرم، و....
اینا همش توی تحول تأثیر زیادی داشتن!
و خب رسیدیم به اینجا الحمدلله
توی اون مدت هم به شدت روی ارتباطم با آقا کار میکردم!
و واقعا قلبا من عاشق امام زمان عج شدم!
یادم میاد روزی و شبی نمی گذشت مگر اینکه من برای اقا نامه نمی نوشتم!
این کانال هم با اقا شراکت بستم!
گفتم شما دست مارو تو این کار بگیر من هم قول میدم و به بقیه میگم
شما چقدر بابایِ مهربونی هستید:).🕊
#خادم_یک✍
#داستان_تحول #خلاصه
[ @khodaaa112±∞ ]