📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈نود و ششم ✨
بعد از عقد وحید گفت:
_کجا دوست داری خونه بگیریم؟😊
گفتم:
_یا نزدیک خونه آقاجون یا نزدیک خونه بابا.🙈😅
وحید هم نزدیک خونه بابا، خونه خوبی اجاره کرد....
جهیزیه منم که آماده بود.وسایلی که به عشق زندگی با امین تهیه کرده بودم،حالا داشتم به عشق زندگی با وحید از تو کارتن درمیاوردم.😍👌
دو هفته از عقد من و وحید گذشت...
دو هفته ای که هر روز بیشتر از روز قبل عاشقش بودم.😍💓
مشغول چیدن وسایل خونه مون بودیم. خسته شدیم و روی مبل نشستیم.وحید نگاهم میکرد. نگاهش یه جوری بود.
حدس زدم میخواد بره مأموریت.لبخند زدم و گفتم:
_وحید...میخوای بری مأموریت؟😒
از حرفم تعجب کرد.گفت:
_زن باهوش داشتن هم خوبه ها.😁😍
غم دلمو گرفت...
ندیدنش حتی برای یک روز هم برام سخت بود.ولی لبخند زدم و گفتم:
_چند روزه میری؟😊😒
-یک هفته
نفس بلندی کشیدم و گفتم:
_یک هفته؟!!😧😒
چشمهاش ناراحت بود.نمیخواستم ناراحت باشه.بالبخند و شوخی گفتم:
_پس خونه رو به سلیقه خودم میچینم. وقتی برگشتی حق اعتراض نداری.☺️☝️
لبخند زد؛لبخند غمگین.
وحید رفت مأموریت....
خیلی برام سخت بود.دو روز یه بار تماس میگرفت.اونم کوتاه،در حد احوالپرسی.🙁 وقتی وحید تماس میگرفت سعی میکردم صدام عادی باشه که وحید بدونه زهرا قویه.😊💪حتی پیش بقیه هم بیشتر شوخی میکردم و میخندیدم که وقتی وحید برگشت همه بهش بگن زهرا حالش خوب بود.☺️😔
ولی در واقع قلبم از دلتنگی مچاله شده بود. 😣خودم هم نفهمیدم کی اینقدر عاشقش شدم. وحید اونقدر خوب بود که عشقش مثل اکسیژن تو خون من نفوذ کرده بود.
شب بود.قرار بود وحید فرداش بیاد...
خیلی خوشحال بودم.😍ساعت ها به کندی میگذشت. صدای زنگ آیفون اومد.تصویر رو که دیدم از تعجب خشکم زد.
بابا گفت:
_کیه؟
-انگار وحیده😧
-پس چرا باز نمیکنی؟!!😊
درو باز کردم.اومد تو حیاط و درو بست. روی ایوان بودم.واقعا خودش بود.تازه فهمیدم خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکردم دلم براش تنگ شده بود...
تا منو دید ایستاد.خیلی خوشحال بودم، چشم ازش نمیگرفتم.وحید هم فقط به من نگاه میکرد.بعد مدتی گفتم:
_سلام..☺️😅
خندید و گفت:
_سلام.😍
تو دستش گل بود.چهره ش خسته بود. چشمهاش قرمز بود ولی باز هم مهربان بود.گفت:
_از خواب و استراحتم میزدم تا زودتر کارمو تموم کنم که چند ساعت زودتر ببینمت.😊
پانزده روز به عروسی مونده بود....
همه کارها رو انجام داده بودیم.خونه مون آماده بود.تالار و آرایشگاه رزرو شده بود.کارت عروسی هم آماده بود.🤗😍
وحید گفت:
_بهم مأموریت دادن.هرچی اصرار کردم که پانزده روز دیگه عروسیمه قبول نکردن.😒
گفتم:
_چند روزه باید بری؟😒
-سه روزه
-خب برمیگردی دیگه.☺️😒
از حرفم تعجب کرد.خیلی جا خورد.😳😟😧 انتظار نداشت اینقدر راحت قبول کنم.
وحید رفت مأموریت و برگشت.... همه برای عروسی تکاپو داشتن.
روز عروسی رسیدگفتم:
✨خدایا خودت میدونی ما هر کاری کردیم تا مجلسمون #گناه نداشته باشه.خودت کمک کن جشن اول زندگی ما با #گناه_دیگران تیره نشه.🙏✨
قبل از اینکه آرایشگر شروع کنه #وضو گرفتم که بتونم نمازمو اول وقت بخونم.😍✨
لباس عروسم خیلی زیبا بود.یه کت مخصوص هم براش سفارش دادم که پوشیده هم باشه..
درسته که همه خانم هستن ولی من معتقدم حتی خانم ها هم نباید هر لباسی پیش هم بپوشن.لباس عروسم با اینکه پوشیده بود خیلی شیک و زیبا بود.👌
تو ماشین نشستیم.حتی صورتم رو هم با کلاه شنل پوشیده بودم.وحید خیلی اضطراب داشت، 😥برعکس من.بهش گفتم:
_کاری هست که باید انجام میدادی و ندادی؟😊
-نه.
-وقتی هرکاری لازم بوده انجام دادی پس چرا استرس داری؟میترسی خدا مجلست رو بهم بریزه؟
-معلومه که نه.😕
-شاید هم مجلس به هم ریخت..حتی اگه...
ادامه دارد...
•🚗🖇•
#خودسازیباشهدا🌹
(نماز اول وقت📿)
🔘با همرزمانش نشسته بود و صحبت می کرد.
وقت نماز شد.
محمد به پا خواست و به طرف منبع آب🚰 رفت و #وضو گرفت.
دوستانش گفتند:
-بیا، یک چایی☕️ بخوریم،
بعد همگی می رویم و نماز می خوانیم.📿
محمد لبخند زنان گفت:
-امام حسین (ع) ظهر عاشورا اول نماز خواند،🌱 بعد چایی را با فرشتگان در بهشت خورد.
او به سنگر رفت و به نماز ایستاد.
خمپاره ای 💣فرود آمد و محمد را #آسمانی کرد🕊
_شهیدمحمدگلچین🌷
••¦⇢ #خودسازی
••¦⇢ #نماز_اول_وقت
#امام_زمان
#شهیدانه
#عید_غدیر
با همرزمانش نشسته بود و صحبت می کرد.
وقت نماز شد.
محمد بلند شد و به طرف منبع آب رفت و #وضو گرفت.
دوستاش گفتن:
-بیا، یه چایی بخوریم،
بعد همگی می ریم نماز می خونیم.
محمد لبخند زنان گفت:
-امام حسین ع ظهر عاشورا اول نماز خوند، بعد چایی رو با فرشتگان تو بهشت خورد.
به سنگر رفت و به نماز ایستاد.
خمپاره ای فرود اومد و محمد را #آسمانی کرد(:🕊
#شهید_محمد_گلچین
ـ🌸🌺🌸
#خاطرات_طنز_جبهه 😍
#لطیفه
اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً... 😂
⭕️استاد سرکار گذاشتن بچهها بود.
روزی از یکی از برادران پرسید:
«شما وقتی با #دشمن روبهرو میشوید برای آنکه کشته نشوید و توپ و تانک آنها در شما اثر نکند چه میگید؟ 😳🤔
آن برادر خیلی جدی جواب داد:
«البته بیشتر به #اخلاص برمیگرده 🤭
والا خودعبادت به تنهایی دردی رو دوا نمیکنه.
اولاً باید #وضو داشته باشی،
ثانیاً رو به قبله و آهسته به
نحوی که کسی نفهمد🤫
بگی:👇
اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدستنا یا پاینا
و لا فی جای حساسـنا
برحمتک یا ارحمالراحمین. 🤲
😁😁😂😂
طوری این کلمات را به #عربی ادا کرد
که او باورش شد و با خود گفت:
این اگه آیه نباشد حتماً حدیث است. 🤩
اما در آخر که کلمات #عربی را به فارسی ترجمه کرد، شک کرد و گفت:
«اخوی غریب گیر اوردیا؟
😉😁😂
🌷🌹🌷🌹🌷🌷🌹
🔰#نمازهای واجب 6 تاست:
۱. #نمازهای روزانه(۱۷رکعت)
۲. #نماز آیات
۳. #نماز میّت
۴. #نماز طواف واجب خانه کعبه
۵. #نماز قضای پدر و مادرکه بر پسر بزرگتر واجب است
۶. #نمازی که بواسطه اجاره و نذر
و قسم و عهد واجب میشود.
╰══• ❤️ •══╯