#شهیدانه
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#قسمت_نوزدهم_خاطرات
حتی یکبارمن ازسرکاربه خانه آمدم و اینقدربوی عطرش زیادبودکه با تعجب رفتم و تلفن را برداشتم که به شوهرم زنگ بزنم وقتی تلفن رابرداشتم دیدم خودتلفن بوی عطر میدهد و برایم خیلی عجیب بودمجلس شهیدرسول خلیلی که ازمادعوت کرده بودندو رفته بودیم,من اصلاطاقت نداشتم در این مجلس بنشینم وآنقدر از محمدرضاو رسول صحبت کردندکه حالم خیلی بد شدهمین که نیت کردم بلند شوم یک لحظه بوی عطر محمدرضا آمدوکنار من صندلی خالی بود و احساس کردم محمدرضاکنار من نشسته که حتی برخورد شانههایش را احساس کردم.
درخانه مدام احساسش میکنیم وبا او حرف میزنیم صبح که دلم برایش تنگ میشود و گریه میکنم شب به خوابم میآید و من را دعوا میکند و میگوید «برای چه ناراحتی؟»از نحوه شهادتش هیچ کسی چیزی به من نمیگفت و دوستش که درسوریه بااو بودازجواب دادن طفره میرفت. هنوز پیکر محمدرضادفن نشده بود,درشب شهادت امام رضاحالم خیلی بدشدوخوابیدم همین که سرم را روی بالش گذاشتم محمدرضا به خوابم آمد و به صورت واضح میگفت «فلانی را اینقدر سوالپیچ نکن وقتی سوال میکنی اون غصه میخوره,دوست داری نحوه شهادت من را بدانی من ...ادامه دارد
🆔 @khoddam_almahdy313