#شهیدانه
#شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_هشتم_خاطرات
فراموش نمی کنم. یک بار حضرت آیت الله حق شناس نماز خواندن ایشان را دید. آن موقع احمد آقا در سنین نوجوانی بود. بعد به حجت الاسلام حاج حسین نیری (برادر احمد آقا) گفت: من به حال و روز این جوان غبطه می خورم!
و من شک ندارم که همۀ اینها از توجه فوق العادۀ احمد آقا به نماز نشئت می گرفت. او بندۀ واقعی پروردگار بود.
منبع: عارفانه ص40
شادی ارواح طیّبه شهدا صلوات؛ برگرفته از سایت شهید نیری
nayeri.blog.ir
@khoddam_almahdy
#شهیدانه
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#قسمت_هشتم_خاطرات
صبح پنجشنبه در دانشگاه بودم وآنقدر حالم بد بود که برای اولین بار بعداز 45 روز از رفتن محمدرضا داستان رفتنش به سوریه را برای یکی از همکلاسیهایم گفتم.بعد از تعریف داستان همکلاسیام شروع به گریه کرد و من هم همراه او گریه میکردم واحساس میکردم که یک اتفاقاتی در این عالم در حال رخ دادن است وبا تمام وجودم این قضیه را احساس میکردم. ساعت 2 بعد از ظهر که به خانه آمدم مشغول آماده کردن وسایل ناهاربودم که یک لحظه حال عجیبی به من دست دادوناخوداگاه قلبم شکست وشروع به گریه کردم واحساس کردم دیگرمحمدرضا رانمیخواهم و انرژی عظیمی ازمن بیرون رفت. این حالت که به من دست داد خیلی منقلب شدم و رو به قبله برگشتم و یک سلام به اباعبدالله دادم وبا یک حالت عجیبی گفتم خدایاراضیام به رضای تو و گفتم آنچه ازدوست رسد نیکوست ونمیدانم چرا این حرفهارا با خودم زمزمه میکردم.
از ساعت حدود سه ونیم بعداز ظهر به بعد لحظه به لحظه حالم بدترمیشد ساعت 7 بعد از ظهر که شد من در آشپزخانه بودم وگریه میکردم و نمیدانم چرا این حالت را داشتم. آن شب,شب خیلی سختی بودوخیلی سخت به من گذشت وسعی کردم با خواندن دعای ... ادامه دارد
🆔 @khoddam_almahdy313
#شهیدانه
#شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_هشتم_خاطرات
در صفحاتی از کتاب «سلام بر ابراهیم»، خاطرهای از همرزمان شهید عنوان شده است: یک ماه از مفقود شدن ابراهیم میگذشت. بچههایی که با ابراهیم رفیق بودند هیچکدام حال و روز خوبی نداشتند. هر جا جمع میشدیم از ابراهیم میگفتیم و اشک میریختیم.
برای دیدن یکی از بچهها به بیمارستان رفتیم، رضا گودینی هم اونجا بود. وقتی که رضا رو دیدم انگار که داغش تازه شده باشه بلند گریه میکرد. بعد گفت: بچهها دنیا بدون ابراهیم برای من جای زندگی نیست. مطمئن باشید من تو اولین عملیات شهید میشم.
یکی دیگه از بچهها گفت: ما نفهمیدیم ابراهیم کی بود. اون بنده خالص خدا بود که اومد بین ما و مدتی باهاش زندگی کردیم تا بفهمیم معنی بنده خالص خدا بود.
در کتاب «سلام بر ابراهیم»، خاطرهای از خانواده شهید هادی عنوان شده است: پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت. هر چه مادر از ما پرسید؛ چرا ابراهیم مرخصی نمیآد؟ با بهانههای مختلف بحث رو عوض میکردیم و میگفتیم: الان عملیاته، فعلاً نمیتونه بیاد تهران و... خلاصه هر روز چیزی میگفتیم. تا اینکه یکبار دیدم مادر اومده داخل اتاق و روبهروی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریزه، اومدم جلو و گفتم: مادر چی شده؟
🆔 @khoddam_almahdy313