eitaa logo
𝒌𝒉𝒐𝒅𝒅𝒂𝒎_𝒂𝒍𝒎𝒂𝒉𝒅𝒚313
92 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
52 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
توصیه‌نامه شهید: توصیه می‌کنم شما را به عمل صالح و انجام دادن هرچه بهتر تکالیف دینی‌تان. همواره خداوند را در اعمال خود در نظر داشته باشید و در تحصیل علوم مختلف بکوشید و سعی کنید با مسائل روز آشنائی کامل داشته باشید تا بتوانید پاسخگوی مردم باشید و در مراسمات مذهبی مثل اعتکاف، نماز جمعه، دعای کمیل و... حضور فعالانه داشته باشید. باشد که در دنیا و آخرت رستگار شوید. 🆔 @khoddam_almahdy313
همسر شهید:19اردیبهشت سال 1390. شب خانه خاله‌ام بودیم. فردا صبح با خاله‌ام و خود سجاد رفتیم بیمارستان. آزمایش‌ها را انجام دادیم گفتند: باید برای زایمان سریع بستری شود. سجاد یک شور و شوق خاصی داشت. سه نفری رفتیم بیمارستان. پشت در اتاق عمل سجاد و خاله‌ام منتظر بودیم و دعا می‌خواندند. اذان ظهر بوده و خاله‌ام در حال دعا خواندن که سجاد او را بغل می‌کند و می‌گوید‌: مامان بچه‌ام به دنیا آمد. قرار شد آن شب را خاله‌ام پیش من بماند. سجاد مدام به بهانه‌های مختلف تماس می‌گرفت. اینکه بچه شبیه کیه؟ چه جوریه؟ 🆔 @khoddam_almahdy313
👆 🌱حجاب بانوان اونایی که میگن ما چرا حجاب داشته باشیم خوب پسرا نگاه نکنن ، لطفاااا این کلیپ و کلیپ های بعدی در رابطه با این موضوع رو نگاه کنید .
بروجردی و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهید بروجردی جزو هسته اولیه تشکیل‌دهنده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که تشکیل نیروی آموزش دیده و منسجم از بچه‌های سپاه را بر عهده داشت به دلیل این اقدامات بی بدیل بارها به وی پیشنهاد فرماندهی سپاه داده‌شده بود اما ایشان این پیشنهاد را نپذیرفت و حتی وقتی شهید محلاتی نماینده‌ امام در سپاه؛ فرماندهی کل سپاه را به بروجردی پیشنهاد کرد، او درخواست کرد تا فرماندهی تیپ ویژه‌ شهدا را به او بدهند بنا به گفته بسیاری از نزدیکان وی علت قبول نکردن این مسوولیت را لزوم خدمت‌رسانی به مردم کردستان عنوان کرد، چراکه.... 🆔 @khoddam_almahdy313
حاجی عبد الرزاق شیخ زین الدین پدر مهدی زین الدین در خصوص بارزترین و برترین ویژگی پسرش می‌گوید: در چند ساله‌ جنگ که بنده با شهید زین الدین برخورد داشتم، هیچ گاه ندیدم، نیرویی را طرد کند. جاذبه عجیبی داشت و در ساختن افراد، استعدادی خارق العاده. اگر می‌دید شخصی در مسوولیت خودش از لحاظ مدیریت ضعیف است، طردش نمی‌کرد؛ او را از آن مسوولیت بر می‌داشت، می‌آورد پیش خودش در فرماندهی. آن وقت هر جا می‌رفت، او را هم با خودش می‌برد و به این شکل روحیه مسوولیت پذیری و حسن انجام وظیفه را عملاً به او می‌آموخت و بعد دوباره از او در جایی دیگر استفاده می‌کرد. با همین روحیه‌ کریمانه بود که به هر دلی راهی می‌گشود. 🆔 @khoddam_almahy313
شهید محمود خادمی  حدود 2 ماه بعد،در 14 مهر سال 59 ،محمود خادمی فرمانده اطلاعات سپاه بانه در حالی که داوطلب شده بود که دوست بیمارشان را به بیمارستان برساند،ماشینش توسط ضد انقلاب مورد حمله قرار گرفت .او تا اخرین گلوله خود مقاومت کرد.افراد مهاجم، غافل از این که او راننده ماشین نیست ،بلکه محمود خادمی  فرمانده اطلاعات سپاه بانه است،پس از به شهادت رساندن وی برای خاموش کردن آتش خشم وکینه خود،قسمتی از صورت او رانیز با شلیک گلوله های تخم مرغی از بین بردند.وبه این ترتیب بود که محمود خادمی نیز پس از 2 ماه جدایی از صدیقه به او پیوست تا همانطور که خود گفته بود"عقدشان در دنیایی دیگر ودر آسمانها بسته شود..." 🥀مزار شهید صدیقه رودباری،قطعه 24/ردیف32/شماره8 بهشت زهرا(س)   🆔 @khoddam_almahdy313
عملیات والفجر ۸ و فریب نیرو‌های عراقی اندکی قبل از انجام عملیات والفجر ۸ که به فتح فاو منجر شد، شهید علی هاشمی اقداماتی برای فریب نیرو‌های عراقی انجام داد تا توجه عراق را از فاو به هور جلب کند. به عنوان مثال او دستور می‌داد روز‌ها چندین کامیون از ستاد به سمت هور حرکت کنند (او این کامیون‌ها را شبانه برمی‌گرداند). به علاوه تعداد زیادی سنگر در هور ساخت تا وانمود کند قرار است نیرو‌های زیادی در منطقه هور مستقر شوند. ضمنا شکل برخی سنگر‌ها را با لوله‌های پولیکا به گونه‌ای طراحی کرد که در تصاویر هوایی شبیه تانک به نظر برسند. تحرکات تصنعی در قرارگاه نصرت (واقع در هور) این تصور را برای عراق پدید آورد که حمله اصلی قرار است از جانب هور انجام شود؛ لذا هنگام شروع حمله به فاو، عراق تا مدتی از پاتک جدی خودداری نمود. به علاوه بخشی از نیرو‌های عراقی مستقر در منطقه فاو به نزدیکی هور منتقل شدند تا جلوی حمله‌ای که تصور می‌شد از ناحیه هور قرار است آغاز شود را بگیرند........ 🆔 @khoddam_almahdy313
وصیت نامه شهید حسین یاغی از این شهید مدافع حرم، وصیت‌نامه‌ای خواندنی باقی مانده است که در بخشی از آن می‌خوانیم: «مادرم! مرا ببخش. رضایت تو مدخل بهشت است. دوست داشتم تو را در آغوش بگیرم و ببوسم اما هر بار خجالت می‌کشیدم و دور می‌شدم. حرارت دستانت شوق را در من بر می‌انگیزد. فرزندم! ‌ای فرشته‌ام؛‌ ای بزرگ‌ترین دارایی که خداوند به من بخشید؛‌ ای شادی عمرم؛ ‌ای گنج گران‌بهایم تو را با قلب و روحم در آغوش می‌کشم و شوقم را به تو منتقل می‌کنم، آن زمان که احساس دلتنگی کردی، رفتم و وصیتم را برای تو گذاشتم. تو را می‌بینم و صدایت را می‌شنوم و لبخندت مرا تسلی می‌دهد…خواهر عزیزم، همسرم و همسایه‌ها و فرزندانم! مرا یاد کنید. با من سخن بگویید؛ من می‌شنوم. مزارم را تنها نگذارید و مرا رها نکنید. برایتان قصه خود را خواهم گفت. من همانم که در غم‌ها و شادی‌هایتان شرکت کردم و کنارتان بودم. هنگام کودکی فرزندانم «کرار» و «آدم» در کنارشان نخواهم بود. به‌ تربیتشان بپردازید و دست نوازش بر سرشان بکشید…عزیزم، دوست و پسر عمه‌ام «محمدعلی شراره» در نبرد تموز (جنگ ۳۳ روزه) مرا تنها گذاشت. زمانی که عکسش را در دستم می‌گیرم و آن را در کنار عکس سایر شهدایی که زینت اتاقم هستند قرار می‌دهم، به چشمانش نگاه می‌کنم و به او می‌گویم: «دوستم، دیدارمان طولانی نخواهد شد؛ سفرم نزدیک است. پسر عمه جان مشتاق دیدار توام.»   🆔 @khoddam_almahdy313
وصیت نامه شما که صدای من را می شنوید از هر جایی که هستید: دوستید، فامیلید، رزمنده اید، نیروی واحدید، بسیجی هستید. خلاصه از هر کجا و در هر کجا که هستید، اولین وصیّتی که دارم این است: به وصیّت شهدا عمل شود. واقعاً شما ببینید، این شهدای ما از بزرگشان، از بسیجیان و پاسداران ما، ارتشی های ما و از مسؤلین ما که شهید شده اند، اینها هر کدام وصیّت داشته اند. شما ببینید، الان که صدای من را می شنوید، آیا به وصیّت آنها عمل شده که می خواهید به وصیّت من گوش کنید؟ اولین وصیت من این است که وصیت آنها عملی بشود. چیزهایی که آنها می خواستند بر در و دیوارها در کتاب ها و نوارهاست؛ از آنها نگذرند. امام عزیزمان راجع به این وصیت نامه ها می گویند، شما پنجاه سال عبادت کردید. إن‌شاءالله خدا قبول کند، اما یک سری هم به وصیت بچه های ده-پانزده ساله بزنید. واقعاً سر بزنیم، ببینیم چه کار می کنیم. سرمان در لاک خودمان نباشد. ببینیم توی چه دنیایی زندگی می کنیم. جایی داریم زندگی می کنیم که یک گوشۀ آن بسیجیان ما، ارتشی های ما، پاسداران ما دارند جان می دهند، ایثار می کنند. آیا درست است که گوشۀ دیگرش مسائل مادی به حدّ وفور باشد و به مادّیات بیشتر برسیم؟ خلاصه این اولین وصیت من بود. اما وصیتی که همۀ ما داریم، یعنی بر هر مسلمانی امروز واجب است، اطاعت از حضرت امام و مسئولین نظام و پشتیبانی از آنها. برادران عزیز، خواهران عزیز! اسلام امروز در ایران است. خدا به ما لطف کرده اسلام را سر بلند کرده به دست مردم ایران، به دست شما عزیزان، به دست شهدای ما. حالا که اسلام سر بلند شده، خدای نکرده به خاطر کوتاهی ما، این سربلندی راکد حتی بماند؛ نمی گوییم حالا شکست خدای نکرده بخورد. همین طور در همین حد که هست، بماند. ما مسئولیم پیش خون شهدا. ما مسئولیم پیش خانواده های شهدا، ما مسئولیم پیش جانبازان، ما مسئولیم پیش اون بچه هایی که دارند شکنجه می شوند در زندانهای بغداد. ما مسئولیم پیش اینها، اگر کارهای مان باعث کندی این راه بشود. باید با اعمال و رفتار خود، با کار خود، باعث پیش برد اهداف این انقلاب بشویم؛ اما خوب، یک سری مسائل هست و مسئولین مملکت هم می فهمند. ما نمی گوییم حکومت اسلامی صد در صد در ایران پیاده شده، اما خیلی واقعاً چشمگیر بود. شما امام را ببینید. هر وقت برای مردم صحبت می کنند، مقایسه می کنند. بیائید مقایسه کنیم حالا را با زمان طاغوت. نه اینکه حالا هر چی می بینید که به نظرتان بد می آید، بگوئید این چه است. به قول معروف آدم نباید مثل مگس باشد که فقط روی زخم می نشیند. چرا مثل آیینه نباشیم؟ مثل آیینه باشیم. شما وقتی توی آیینه نگاه می کنید به شما نشان می دهد که همۀ جای شما تمیز است، این جای شما لک دارد. اول خوبی های شما را نشان می دهد، شما اول خوبی هایتان را می‌بینید. این قدر خوبی نشان می دهد که آن مقدار بدی کم پیداست؛ ولی مگس بر عکس، فقط روی زخم و جایی که خوبی نیست، می نشیند. آیینه صفت باشیم إن‌شاءالله؛ در مقایسه هامان اول خوبی ها را بگوئیم. آن همه فاحشه خانه ها، مشروب فروشی ها، کاباره ها و مراکز فساد بسته شد. دخترهای مردم جرأت نداشتند از جایی رد بشوند. حالا الحمدلله نعمت جمهوری اسلامی آمده و از آن مسائل خبری نیست. مساجد را نگاه کنید. جبهه ها را ببینید. ببینید جوانهای بیست ساله، پانزده ساله و … چه کار می کنند. چه روحیّاتی دارند. خب، اینها نتیجۀ تحولات انقلاب است. باید اینها را در نظر بگیریم. نه اینکه ما رفتیم در فلان اداره، چنان شد. رفتیم در فلان جا، بهمان شد. البته اینها هم باید درست شود، اما این دلیل بر آن نمی شود که ما فقط نقطه ضعف ها را بیان کنیم. و بعد، پشتیبان امام و رزمندگان باشیم تا این که خداوند نصرتی را که می‌خواهد، بدهد. زودتر بدهد. خدا می‌دهد؛ منتهی بنده ها را غربال می‌کند. آن خوب خوب ها که ماندند، به آنها پیروزی می‌دهد. آن وقت همه ما و آن کسانی که خود را کنار کشیدند و یا نق زدند، انگشت به دهان بمانیم و افسوس بخوریم که ای کاش ما هم با آنها بودیم، که آن موقع هم سودی ندارد… برادران، خواهران! اگر تا امروز با دیدن شهدا، خانواده های شهدا و جانبازان، هنوز آن طوری که خدا می‌خواهد، حرکت نکرده ایم، آن طور که امام و انقلاب از ما می‌خواهد، نیستیم، باید تجدید نظر بکنیم. به خدا قیامت نزدیک است، به خدا همۀ ما می‌رویم. بروید، قبرستان ها را نگاه کنید. ببینید آیا یک روزی مثل ما نبودند، فرزند و بچه نداشتند؟ اما حالا کجا هستند؟ همه مردند،اما هر کدام یک جوری؛ یک سری رفتند و شهید شدند و جایشان توی بهشت است…بالأخره خدا برای ما تعیین تکلیف کرده. این قدر خرده نگیرید!به خدا فردا سؤال می شود ازما که چرا کمک نکردید؛ لااقل اگر کمک نمی کردید، چرا با حرف هایتان وبا کارهایتان ضربه می زدید.انسان می تواند با فکر به بهشت وجهنم برود. ادامه👇
شهادت حجت اللّه رحیمی شهید رحیمی در حالی‌که تنها ۶ روز تا تولّد ۲۲ سالگی‌اش باقی مانده بود در ساعت ۷:۴۵ صبح مورخه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸در خرمشهر مقابل پادگان دژ زمانی که مشغول هدایت اتوبوس کاروان راهیان نور بسیج دانشجویی استان لرستان به سمت یادمان عملیات والفجر ۸ در منطقه‌ی اروند کنار آبادان بود، بر اثر برخورد یکی از اتوبوس‌های راهیان نور به وی از ناحیه‌ی پهلو مانند مادرش حضرت زهرا و کبود شدن صورت، دعوت حق را لبیک گفت و به فوز شهادت نائل آمد. 🆔 @khoddam_almahdy313
وقت اذان شده بود . جلسه مهم استانداری هنوز ادامه داشت ، آقای استاندار در حال صحبت بود که حاج مهدی از پشت میز بلند شد و جانمازش رو همانجا پهن کرد و بدون اینکه خجالت بکشد با قامت رعنا به نماز ایستاد ، الله اکبر .......   🆔https://eitaa.com/khoddam_almahdy313
انجام وظیفه درحالی‌که شش سال بود که در جبهه حضور داشت؛ اما یک روز به خانه آمد و گفت، «من هنوز سربازی نرفته و به کشور خودم خدمت نکرده‌ام. باید بروم و در سپاه اسم بنویسم و به عنوان یک سرباز وارد میدان شوم.» در سپاه که نام نویسی کرد، دلش راضی شد. می‌گفت، «الان تازه دارم انجام وظیفه می‌کنم.» نقل از مادر شهید آخرین دیدار کنارش نشست و گفت، «مامان! امروز می‌خواهم تمام وقت درکنار شما باشم.» این را گفت و به اتاقش رفت. برای اولین بار کت‌وشلوارش را پوشید و جلوی مادر ایستاد. نگاه عمیقی به چشمش انداخت و گفت، «مامان جان، الهی قربانتان بشوم، حالا راضی شدی؟!» ادامه داد، «مامان! خدا به من و شما لطف کرد که یک بار دیگر، هم‌دیگر را دیدیم.» طی آن مدت به دیدار تمام اعضای فامیل رفت و از آن‌ها حلالیت طلبید. یک جعبه شیرینی هم برای دوستان خود گرفت و به جبهه برد. دیگر همه می‌دانستند این آخرین دیدار است. نقل از مادر شهید