⚜امام زمان(عج)فرمودند:
🎗به شیعیان ما بگویید
✨خدا را بحق عمه ام
✨حضرت زینب ع✨
قسم دهند که فرج مرا نزدیک گرداند
🌸 اللهم عجل لولیک الفرج به حق زینب کبری 🌸
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌹
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃🍃┅🌺 🍃┅
در راه برگشت صدای اذان آمد احمد گفت
"کجا نگه می داری تا نماز بخوانیم؟"
گفتم "۲۰دقیقه ی دیگر به شهر می رسیم
وهمانجا نماز می خوانیم"
از حرفم خوشش نیامد و نگاه معنا داری به من کرد و گفت "من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه ی دیگر زنده باشم! و نمی خواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم!!!!
دوست دارم نمازم با نمازامام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در همان وقت به سوی خدا برود"️
#شهیداحمد_مشلب
شادی روح مطهرشان صلوات🌹
#شهیدانه
#شهید_مهدی_زین_الدین
#قسمت_یازدهم
شهید زین الدین از زبان خانواده
برخورد اولی که با ایشان داشتم، تمام مسائل را برای من گفته بود. او می گفت: «انتهای راه من شهادت است. اگر جنگ هم تمام شود و من شهید نشوم هرکجا که جنگ حق علیه باطل باشد، آنجا می روم تا شهید شوم.» مشکلات نبودن در خانه را چون قبلا برایم گفته بود، پذیرش و تحمل آن برای من راحت بود. برای این که سراپا محبت بود. دوست داشت همه از دستش راضی باشند. با این وجود هیچ گونه وابستگی به خانه نداشت.» (دیدار آشنا - آذر 1380، شماره 18) ظرف های شام معمولاً دو تا بشقاب و یک لیوان بود و یک قابلمه. وقتی می رفتم آنها را بشویم، می دیدم همانجا در آشپزخانه ایستاده، به من می گفت: «انتخاب کن، یا بشور یا آب بکش». به او می گفتم: مگر چقدر ظرف است؟ در جواب می گفت: هر چه هست، با هم می شوییم. یک روز خانواده مهدی همه منزل ما مهمان بودند. با پدر، مادر، خواهر و برادر مهدی همه با هم سر سفره نشسته بودیم. من بلند شدم و رفتم از آشپزخانه چیزی بیاورم. وقتی آمدم، دیدم همه تقریباً نصف غذایشان را خورده اند، ولی مهدی دست به غذایش نزده تا من برگردم.(گلبرگ - اردیبهشت 1388 - شماره 109)
🆔 @khoddam_almahdy313
✨️بِسمِ رَبِّ المَهدی✨️
به همت یکی از اعضای اصلی گروه جهادی #خدام_المهدی (عج)، بسته معیشتی شامل:
۱_ یک عدد مرغ
۲_ یک عدد روغن
۳_ دو عدد ماکارونی
۴_ یک و نیم کیلو سیبزمینی
۵_ یک عدد سویا
۶_ یک بسته نمک
تهیه شد و به خانوادهای که دو فرزند معلول جسمی داشت و پدر خانواده، بخاطر بیماری قادر به کار کردن نبود، تحویل داده شد.
خدا به شما خیر بده دوست عزیز🌱
#کمک_مومنانه_19
راه ترک #گناه 👆🍃
راه ترک گناه تقویت نماز است.
راه تقویت نماز، اول وقت خواندن نماز است.
نمازت را دو دستی بگیر!
یعنی در وقت نماز مشغول هیچ چیز نشو غیر نماز!
چهره ی پیامبر وقت نماز دگرگون می شد.
حاج آقای حق شناس انقدر محو نماز می شد در اول وقت که درس و بحث را نمی فهمید.
نماز نماز نماز
اذکار نماز را باید از زبان به قلب منتقل کرد تا وقتی نماز می خوانی کل وجودت ذکر گوید.
استاد اخلاق آیت الله جاودان
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
#شهیدچمران چہ زیبا🌸 میگہ:
|•° #حسیـنجانم...
دردمندم...
#دلشڪستهام💔
و احساس مۍڪنم ڪه
جز تو، و #راه_تــو دارویی دیگر
تسڪین بخشِ #قلب سوزانم 👆
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج 🌹
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
⚘﷽⚘
📌شرح در عکس....👆
ماجرای خواب شهید علي الهادي از شهيد احمد مشلب💔😔
#شهيد_علي_الهادي_حسين
#شهيد_احمد_مشلب
🌟شادی ارواح مطهر شـهدا صلوات
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
#سلام_صبحتون__شهدایی
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا
🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥معجزه عجیب قرآن کریم 👌
حتما ببینید و نشر دهید .
✅کانال #میثم_تمار 👇
@meysame_tammarr
هرگاه که نمازت قضا شد و نخواندی
در این فکر نباش که وقت نماز خواندن نیافتی
بلکه!
فکر کن چه گناهی را مرتکب شدی
که خداوند نخواست در مقابلش بایستی!
شهـــید#نوید_صفری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
#آیه_گرافی 🌱
«إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ»
«اگه خدا کمکتون کنه هیچکسی نمیتونه بر شما پیروز بشه»✨️
فقط بهش اعتماد کن🌱
داعشی ها محاصره اش کردن
تا تیر داشت مقاومت کرد و جنگید،
تیرش که تموم شد، داعشی ها نیت کرده بودن زنده بگیرنش
همون موقع حاج قاسم هم توی منطقه بود
خلاصه اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد.
ولی یک لحظه هم سرشو از ترس پایین نیاورد...
تشنه بود آب جلوش می ریختن روی زمین
فهمیدن حاج قاسم توی منطقه اس
برای خراب کردن روحیه حاج قاسم بیسیم رضا اسماعیلی رو گرفتن جلو دهن رضا و چاقو رو گذاشتن زیر گردنش
کم کم برا این که زجر کشش کنن آروم آروم شروع کردن به بریدن سرش و بهش می گفتن به حضرت زینب فحش بده پشت بیسیم
اینقدر یواش یواش بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید...
ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خر خر گلو آمد این پسر فقط چند تا کلمه گفت: اصلا من آمدم جون بدم برای دختر مظلوم علی...
اصلا من آمدم فدا بشم برای حضرت زینب...
اصلا من آمدم سرم رو بدم...
یا علی یا زهرا...
میگن حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه می کرد.😭
بعدم سر رضا رو گذاشتن جعبه و فرستادن برای حاج قاسم... 😭😔
امنیت ما اتفاقی نیست عزیزان، چقدر سرها و خون ها دادیم تا توانستیم به این آرامش برسیم...
شهید مدافع حرم تیپ فاطمیون🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢رضایت امام زمان"عج" بخاطر خدمت به مادر
👈دو داستان بسیار زیبا
🎙استاد هاشمی نژاد
🔺اهمیت فوق العاده به نماز
عارف توحیدی آیت الله انصاری همدانی
میفرمود: "خداوند تمام اسرار عرفان را در نماز جمع کرده است."
اینگونه بود که به نماز، بسیار اهمیت میداد و دیگران را هم به آن توصیه میفرمود و از آنان میخواست که نوافل را نیز به جا آورند و حتی اگر نمازهای مستحبی – و بهویژه نماز شب – ترک شد؛ قضای آن را به جا آورند.
امام صادق (ع):
هرکس سوره جمعه را
در هر #شب_جمعه بخواند
کفاره گناهان
ما بین دوجمعه خواهد بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹آهِ امام زمان (عجل الله فرجه) برای دیدن شیعیانش
🔸آیت الله جوادی آملی
میدونی بدترین صحنه چیه؟ 💔
امام_زمان (عج) با اشک به پروندهٔ اعمالت نگاه کنه و بگه:
این که قول داده بود ... 😔
#خود_سازی
❤️اَللّهمَّ اجعَل عَواقِبَ اُمورِنا خَیراً
❣️ شهیدمهدی زینالدین
هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید
آنها شما را نزد #امام_حسین یاد می کنند.🌱
📌 #شب_جمعه هوایت نکنم میمیرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸احمـد که جلوه گاه
🎊عنایات سرمد است
🌸برجمله خلایق
🎊عالم سرآمد است
🌸خواهی اگر صلاح و
🎊فلاح و نَجاح و جاه
🌸در سایه محمّد
🎊و آل محمّد است
🎊میلاد فرخنده پیامبر اکرم
🌸حضرت محمد (ص)
و هفته وحدت مبارک🎈🎊💐
@estekhaare
🌹😭 دوقلوهای شهیدی که هیچوقت طعم پدر ومادر را نچشیدند😭🌹
گذرتان به بهشت زهرا تهران افتاد حتماً بر سر مزار این دوقلوهای شهید بروید! برادران دو قلوی شهیدی که هیچگاه مادر و پدری زائر مزارشان نبوده است!!
بخوانید قصه مظلومانه برادران دو قلو شهید دفاع مقدس از شیرخوارگاه تا آسمان شهیدان ثابت و ثاقب شهابی نشاط.
نوجوانهایی که سال ۶۱ امدادگران خستگیناپذیر گردان سلمان بودند. عملیات مسلم ابن عقیل در منطقه سومار اولینباری بود که آنها پا به جبهه گذاشته بودند. همرزمان این دو شهید میگویند وقتی نامه به خط مقدم میآمد، معمولاً ثابت و ثاقب غیبشان میزد! یکبار یکی از رزمندگان متوجه شد وقتی همه گرم نامه خواندن هستند و خبر سلامتی خانواده و عکسهایشان را با وجد نگاه میکنند، دوقولوها دست در گردن هم در کنج سنگر، گریه میکنند.
بعدها که موضوع را جویا شدم، فهمیدم آنها بیسرپرست هستند و هر بار دلشان میشکند که کسی آنسوی جبهه چشم انتظارشان نیست. عکسهای کودکی و زنبیل قرمزی که در آن سر راه گذاشته شدهاند را بغل کرده گریه میکنند.
چندی بعد ثاقب در مجتمع نگهداری خودش به دلیل مجروحیت دعوت حق را لبیک گفته و ثابت نیز بعد از چند سال تحمل مجروحیت از استنشاق گازهای شیمیایی به نزد برادر میشتابد و او نیز شهد شهادت را مینوشد.
روزی شخصی ثاقب و ثابت را پشت به یکدیگر داخل آن زنبیل کوچک قرمز رنگ گذاشته بود و زیر شرشر باران کنار درب ورودی بهزیستی رهایشان کرده بود. حال درد نان بود یا درد جان،کسی نمیدانست.
از آن پس بود که آن زنبیل کوچک شد تنها یادگاری از مادر ندیدهشان.
ثاقب و ثابت سالها از کرمانشاه و غرب کشور گرفته تا اهواز و خرمشهر، به هر کجا که اعزام میشدند، در درون ساکشان اعلامیههایی را به همراه داشتند که عکسی از دوران کودکیشان به همراه دست نوشتهای بود که به در ودیوار شهرها میچسبانیدند:
"مادر، پدر! از آن روز که ما را تنها در کنار خیابان رها کردید و رفتید سالها میگذرد. حال امروز دیگر ما برای خودمان مردی شدهایم ولی همچنان مشتاق و محتاج دیدار شماییم..."
اما هیچگاه روزی فرا نرسید که قاب عکسی باشد و عکسی از ثاقب و ثابت وخانوادهشان در کنار یکدیگر.
آنچه که امروز از ثاقب و ثابت شهابی نشاط باقی است، ۲ قبر مشکی رنگ شبیه به هم و در کنار هم در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) است.
اگر گذارمان به گلزار شهدای بهشت زهرا افتاد، جایی ما بین قبور قطعه ۵۰، ردیف ۶۷، شماره ۱۹ وردیف ۶۶ شماره ۱۹، دو برادر شهیدی آرام کنار یکدیگر خفته اند که شبهای جمعه، هیچگاه مادر و پدرشان زائر مزارشان نبود.
روحشان شاد و یادشان گرامی
#شادیارواحطیبهشهداصلوات
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
پاتوقِ فرشته ها
🆔 https://eitaa.com/patoghe_fereshteha
بہ افرادیکہنمازهایشان
قضامیشد...
میفرمودندکہسورهیس
وزیارتعاشورابخوانید؛
تاقلبتانازظلماتوتاریکۍبہنورِقرآن
وزیارتعاشوراروشنوهدایتشود
آیتاللھحقشناس!🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان و توصیه های آیت الله جاودان در حرم امام رضا علیه السلام درباره #نماز_اول_وقت
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
همه شما دعوتید؛
🔹 جشن بزرگ مهمانی امت احمد(ص) در سنندج
🔹با حضور بازیگران، مجریان و خوانندگان کشوری
🔹زمان: جمعه هفتم مهرماه ساعت ۱۶
🔹مکان: پیاده راه فردوسی سنندج
🔹با اجرای برنامههای شاد و مفرح ویژه کودکان، نوجوانان و عموم مردم وپذیرایی
@nehzaat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬سه معجزه بی نظیر برای دائم الوضوها..!
🎙 استاد حجةالاسلام دریایی
#سدرةالمنتهی
#داستان_کوتاه
🔹 نگاهها همه بر روی پرده سینما بود. اکران فیلم شروع شد، شروع فیلم، تصویری از سقف یک اتاق بود. دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق… سه،چهار، پنج… هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق! صدای همه در آمد. اغلب حاضران سینما را ترک کردند!
ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین و به جانباز قطع نخاع خوابیده روى تخت رسید. در آخر زیرنویس شد:
این تنها ۸ دقیقه از زندگى این جانباز بود!
#بیان_یک_واقعیت
💠نوع جارو كردنش كمى ناشيانه بود ؛ تا حالا ، در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست ؛
بنا بر شمّ پليسي م، رفتم تو نخش ؛
💠كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مخم ، در كيوسک رو باز كردم و صداش كردم «عزيز ، خوبى ؟ يه لحظه تشريف بيار» ...
💠خيلى شق و رق ، اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش ، خيلى شسته رفته جواب داد : «سلام ، در خدمتم سركار ، مشكلى پيش اومده ؟»
💠از لحن و نوع برخوردش جا خوردم ، نفس هاش تو سرماى سحرگاه ابر مي شد ؛ به ذهنم رسيد دعوتش كنم داخل ...
💠لحنمو كمى دوستانه تر كردم : «خسته نباشى ، بيا داخل يه چايى با هم بزنيم »...
💠بعد تكه پاره كردن يه چندتا تعارف ، اومد داخل و نشست ، اون يكى هدفون هم از گوشش درآورد . دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد .
💠پرسيدم «چى گوش ميدى ؟»
گفت : «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه» ...
💠كنجكاوتر شدم : «انگليسى ؟! موضوعش چيه ؟» گردنشو كج كرد و گفت : «در زمينه اقتصادسنجى» ...
شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد !
«فضولى نباشه ؛ واسه چى يه همچه چيزى رو مى خونى ؟».
💠با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت : «چيه ؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه ؟ ... به خاطر شغلمه» ...
💠استكانى رو كه داشتم بالا مى بردم وسط راه متوقف كردم و با حالت متعجب تر پرسيدم : «متوجه نميشم ، اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره ؟».
💠نگاشو يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت : «من استاد هستم تو دانشگاه».
💠قبل از اينكه بخوام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم و ادامه داد : «من پدرم پاكبان اين منطقه است . آقاى عزيزى ، در مورد شما و دو تا دختر باهوش شما هم براى ما خيلى تعريف كرده جناب حيدرى پور ...
💠من دكتراى اقتصاد دارم و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره. هرچى بش ميگيم زير بار نمى ره که بازخريد شه ؛ ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه ، هم كمكش كرده باشيم هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند ».
💠چند لحظه سكوت فضاى كيوسك رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل بود. استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش ، بغلش كردم و گفتم:
درود به شرفت مرد ، قدر باباتم بدون ، خيلى آدم درست و مهربونيه ..
✍بر اساس داستانى واقعى ،
به قلم على رضوى پور ، روانشناس و مربى زندگى