eitaa logo
𝒌𝒉𝒐𝒅𝒅𝒂𝒎_𝒂𝒍𝒎𝒂𝒉𝒅𝒚313
94 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
50 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 «إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ» «اگه خدا کمکتون کنه هیچکسی نمیتونه بر شما پیروز بشه»✨️ فقط بهش اعتماد کن🌱
داعشی ها محاصره اش کردن تا تیر داشت مقاومت کرد و جنگید، تیرش که تموم شد، داعشی ها نیت کرده بودن زنده بگیرنش همون موقع حاج قاسم هم توی منطقه بود خلاصه اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد. ولی یک لحظه هم سرشو از ترس پایین نیاورد... تشنه بود آب جلوش می ریختن رو‌ی زمین فهمیدن حاج قاسم توی منطقه اس برای خراب کردن روحیه حاج قاسم بیسیم رضا اسماعیلی رو گرفتن جلو دهن رضا و چاقو رو گذاشتن زیر گردنش کم کم برا این که زجر کشش کنن آروم آروم شروع کردن به بریدن سرش و بهش می گفتن به حضرت زینب فحش بده پشت بیسیم اینقدر یواش یواش بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید... ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خر خر گلو آمد این پسر فقط چند تا کلمه گفت: اصلا من آمدم جون بدم برای دختر مظلوم علی... اصلا من آمدم فدا بشم برای حضرت زینب... اصلا من آمدم سرم رو بدم... یا علی یا زهرا... میگن حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه می کرد.😭 بعدم سر رضا رو گذاشتن جعبه و فرستادن ‌برای حاج قاسم... 😭😔 امنیت ما اتفاقی نیست عزیزان، چقدر سرها و خون ها دادیم تا توانستیم به این آرامش برسیم... شهید مدافع حرم تیپ فاطمیون🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢رضایت امام زمان"عج" بخاطر خدمت به مادر 👈دو داستان بسیار زیبا 🎙استاد هاشمی نژاد
🔺اهمیت فوق العاده به نماز عارف توحیدی آیت الله انصاری همدانی می‌فرمود: "خداوند تمام اسرار عرفان را در نماز جمع کرده است." اینگونه بود که به نماز، بسیار اهمیت می‌داد و دیگران را هم به آن توصیه می‌فرمود و از آنان می‌خواست که نوافل را نیز به جا آورند و حتی اگر نمازهای مستحبی – و به‌ویژه نماز شب – ترک شد؛ قضای آن را به جا آورند.
امام صادق (ع): هرکس سوره جمعه را در هر بخواند کفاره گناهان ما بین دوجمعه خواهد بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹آهِ امام زمان (عجل الله فرجه) برای دیدن شیعیانش 🔸آیت الله جوادی آملی
می‌دونی بدترین صحنه چیه؟ 💔 امام_زمان (عج) با اشک به پروندهٔ اعمالت نگاه کنه و بگه: این که قول داده بود ... 😔 ❤️اَللّهمَّ اجعَل عَواقِبَ اُمورِنا خَیراً ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❣️ شهیدمهدی زین‌الدین هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید آنها شما را نزد یاد می کنند.🌱 📌 هوایت نکنم می‌میرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸احمـد که جلوه گاه 🎊عنایات سرمد است 🌸برجمله خلایق 🎊عالم سرآمد است 🌸خواهی اگر صلاح و 🎊فلاح و نَجاح و جاه 🌸در سایه محمّد 🎊و آل محمّد است 🎊میلاد فرخنده پیامبر اکرم 🌸حضرت محمد (ص) و هفته وحدت مبارک🎈🎊💐 @estekhaare
🌹😭 دوقلوهای شهیدی که هیچوقت طعم پدر ومادر را نچشیدند😭🌹 گذرتان به بهشت زهرا تهران افتاد حتماً بر سر مزار این دوقلوهای شهید بروید! برادران دو قلوی شهیدی که هیچ‌گاه مادر و پدری زائر مزارشان نبوده است!! بخوانید قصه مظلومانه برادران دو قلو شهید دفاع مقدس از شیرخوارگاه تا آسمان شهیدان ثابت و ثاقب شهابی نشاط. نوجوان‌هایی که سال ۶۱ امدادگران خستگی‌ناپذیر گردان سلمان بودند. عملیات مسلم ابن عقیل در منطقه سومار اولین‌باری بود که آنها پا به جبهه گذاشته بودند. همرزمان این دو شهید می‌گویند وقتی نامه‌ به خط مقدم می‌آمد، معمولاً ثابت و ثاقب غیبشان می‌زد! یک‌بار یکی از رزمندگان متوجه شد وقتی همه گرم نامه خواندن هستند و خبر سلامتی خانواده و عکس‌هایشان را با وجد نگاه می‌کنند، دوقولوها دست در گردن هم در کنج سنگر، گریه می‌کنند. بعدها که موضوع را جویا شدم، فهمیدم آنها بی‌سرپرست هستند و هر بار دل‌شان می‌شکند که کسی آنسوی جبهه چشم انتظارشان نیست. عکس‌های کودکی و زنبیل قرمزی که در آن سر راه گذاشته شده‌اند را بغل کرده گریه می‌کنند. چندی بعد ثاقب در مجتمع نگهداری خودش به دلیل مجروحیت دعوت حق را لبیک گفته و ثابت نیز بعد از چند سال تحمل مجروحیت از استنشاق گازهای شیمیایی به نزد برادر می‌شتابد و او نیز شهد شهادت را می‌نوشد. روزی شخصی ثاقب و ثابت را پشت به یکدیگر داخل آن زنبیل کوچک قرمز رنگ گذاشته بود و زیر شرشر باران کنار درب ورودی بهزیستی رهای‌شان کرده بود. حال درد نان بود یا درد جان،کسی نمی‌دانست. از آن پس بود که آن زنبیل کوچک شد تنها یادگاری از مادر ندیده‌شان. ثاقب و ثابت سالها از کرمانشاه و غرب کشور گرفته تا اهواز و خرمشهر، به هر کجا که اعزام می‌شدند، در درون ساکشان اعلامیه‌هایی را به همراه داشتند که عکسی از دوران کودکی‌شان به همراه دست نوشته‌ای بود که به در ودیوار شهرها می‌چسبانیدند: "مادر، پدر! از آن روز که ما را تنها در کنار خیابان رها کردید و رفتید سالها می‌گذرد. حال امروز دیگر ما برای خودمان مردی شده‌ایم ولی همچنان مشتاق و محتاج دیدار شماییم..." اما هیچگاه روزی فرا نرسید که قاب عکسی باشد و عکسی از ثاقب و ثابت وخانواده‌شان در کنار یکدیگر. آنچه که امروز از ثاقب و ثابت شهابی نشاط باقی است، ۲ قبر مشکی رنگ شبیه به هم و در کنار هم در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) است. اگر گذارمان به گلزار شهدای بهشت زهرا افتاد، جایی ما بین قبور قطعه ۵۰، ردیف ۶۷، شماره ۱۹ وردیف ۶۶ شماره ۱۹، دو برادر شهیدی آرام کنار یکدیگر خفته اند که شب‌های جمعه، هیچ‌گاه مادر و پدرشان زائر مزارشان نبود. روحشان شاد و یادشان گرامی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎پاتوقِ فرشته ها 🆔 https://eitaa.com/patoghe_fereshteha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بہ‌ افرادی‌کہ‌نمازهایشان‌ قضا‌میشد... میفرمودند‌کہ‌سوره‌یس‌ و‌زیارت‌‌عاشورا‌بخوانید؛ تا‌قلبتان‌ازظلمات‌وتاریکۍبہ‌نورِقرآن وزیارت‌عاشورا‌روشن‌وهدایت‌شود آیت‌اللھ‌حق‌شناس‌!🌟
همه شما دعوتید؛ 🔹 جشن بزرگ مهمانی امت احمد(ص) در سنندج 🔹با حضور بازیگران، مجریان و خوانندگان کشوری 🔹زمان: جمعه هفتم مهرماه ساعت ۱۶ 🔹مکان: پیاده راه فردوسی سنندج 🔹با اجرای برنامه‌های شاد و مفرح ویژه کودکان، نوجوانان و عموم مردم وپذیرایی @nehzaat
°•|🌿🕊 گاهی خدا با آدم هایی که سر راه زندگیت قراره میده بهت نشون میده که حواسش همه جوره بهت هست(:♥️" °•|🌱🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 نگاه‌ها همه بر روی پرده سینما بود. اکران فیلم شروع شد، شروع فیلم، تصویری از سقف یک اتاق بود. دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق… سه،چهار، پنج… هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق! صدای همه در آمد. اغلب حاضران سینما را ترک کردند! ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین و به جانباز قطع نخاع خوابیده روى تخت رسید. در آخر زیرنویس شد: این تنها ۸ دقیقه از زندگى این جانباز بود! ‌
                     💠نوع جارو كردنش كمى ناشيانه بود ؛ تا حالا ، در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست ؛ بنا بر شمّ پليسي م، رفتم تو نخش ؛ 💠كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مخم ، در كيوسک رو باز كردم و صداش كردم «عزيز ، خوبى ؟ يه لحظه تشريف بيار» ... 💠خيلى شق و رق ، اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش ، خيلى شسته رفته جواب داد : «سلام ، در خدمتم سركار ، مشكلى پيش اومده ؟» 💠از لحن و نوع برخوردش جا خوردم ، نفس هاش تو سرماى سحرگاه ابر مي شد ؛ به ذهنم رسيد دعوتش كنم داخل ... 💠لحنمو كمى دوستانه تر كردم : «خسته نباشى ، بيا داخل يه چايى با هم بزنيم »... 💠بعد تكه پاره كردن يه چندتا تعارف ، اومد داخل و نشست ، اون يكى هدفون هم از گوشش درآورد . دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد . 💠پرسيدم «چى گوش ميدى ؟» گفت : «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه» ... 💠كنجكاوتر شدم : «انگليسى ؟! موضوعش چيه ؟» گردنشو كج كرد و گفت : «در زمينه اقتصادسنجى» ... شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد ! «فضولى نباشه ؛ واسه چى يه همچه چيزى رو مى خونى ؟». 💠با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت : «چيه ؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه ؟ ... به خاطر شغلمه» ... 💠استكانى رو كه داشتم بالا مى بردم وسط راه متوقف كردم و با حالت متعجب تر پرسيدم : «متوجه نميشم ، اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره ؟». 💠نگاشو يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت : «من استاد هستم تو دانشگاه». 💠قبل از اينكه بخوام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم و ادامه داد : «من پدرم پاكبان اين منطقه است . آقاى عزيزى ، در مورد شما و دو تا دختر باهوش شما هم براى ما خيلى تعريف كرده جناب حيدرى پور ... 💠من دكتراى اقتصاد دارم و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره. هرچى بش ميگيم زير بار نمى ره که بازخريد شه ؛ ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه ، هم كمكش كرده باشيم هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند ». 💠چند لحظه سكوت فضاى كيوسك رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل بود. استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش ، بغلش كردم و گفتم: درود به شرفت مرد ، قدر باباتم بدون ، خيلى آدم درست و مهربونيه .. ✍بر اساس داستانى واقعى ، به قلم على رضوى پور ، روانشناس و مربى زندگى
هم رزمان و خاطرات شهید زین الدین وقتی رسیدیم به نقطه ای که باید مستقر می شدیم، چادرها را علم کردیم و پست های نگهبانی را چیدیم. من پاس یکی مانده به آخر بودم. پست بعد از من ناصری بود. می دانستم کجا می خوابد. وقتی پاس من تمام شد، برگشتم و رفتم بالای سرش. پتو را کشیده بود رویش. اسلحه را گذاشتم روی پایش و گفتم: پاشو! نوبت نگهبانی توست. او هم بلند شد و بدون این که چیزی بگوید، رفت سر پست. تازه چشم هایم گرم خواب شده بود که دیدم کسی تکانم می دهد.چشم ریز کردم، ناصری بود. گفت: الان کی سرپسته؟ گفتم: مگه نرفتی؟ نه، می بینی که! پاشدم و سرجایم نشستم. خودم اومدم بالای سرت بیدارت کردم. و با دست اشاره کردم به گوشه چادر. ولی من امشب اونجا نخوابیدم. جا نبود، مجبور شدم این طرف بخوابم. تو کی رو فرستادی سر پست؟ شانه بالا انداختم که یعنی نمی دانم. هر دو بلند شدیم و رفتیم پست نگهبانی. دیدیم زین الدین است. اسلحه را انداخته بود روی دوشش و داشت با تسبیح ذکر می گفت. آن شب، مهدی زین الدین همراه جواد دل آذر آمده بودند سرکشی. قبلش هم شناسایی بودند. شب را همان جا توی چادر ما خوابیدند. هر چه کردیم که اسلحه را بدهد و برود بخوابد، نداد. گفت: من این جا کار دارم. باید نگهبانیم رو بدم. شما برین. ماند تا پستش تمام شود. (دیدار آشنا - اردیبهشت 1388 - شماره 103) 🆔 @khoddam_almahdy313
✨ در قنوت برای من دعا کنید. 💠 سال های بسیاری در قنوت، آیت الله بهاء الدینی آیات نورانی قرآن کریم و دعاهای معصومین علیهم السلام شنیده می شد، و ناگهان نوع کلمات و عبارات ایشان تغییر  یافت و در قنوت برای امام عصر عجل الله دعا کردند《 اللّهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعة، ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا.》.  روزی که در این باره از ایشان پرسش شد به یک جمله بسنده کرد : 🌱 حضرت پیغام داده اند در قنوت برای من دعا کنید. 📚 افلاکیان خاک نشین صفحه ۱۸
[ بِسْم‌الله‌الْرَحمٰن‌الْرَحیٖم•••🌿 جلسات صوتی شامل (۵۵)جلسه توسط حجة‌الاسلام مصطفی امینی‌خواه تقدیم‌ شما میگردد.. لطفا نشر بدین و در ثوابش سهیم باشید🌷 ↩️ 👇
6228257122.mp3
21.98M
🎧 1⃣ جلسه اول ◉معنای صحیح أَحْسَنَ الْقِصَصِ ◉ تسبیح و تقدیس ◉ زیباترین قصه‌گویی خداوند چه بود؟ ◉ قرآن چگونه قصه می‌گوید؟ ◉ مأموران خداوند ◉تمدن مصر باستان ◉ بیت العتیق چیست؟ ◉تنور؛ سرچشمه آبی که دنیا را در خود فرو می برد! ◉ ماجرای قارون ⏰ مدت زمان: 41:39 📆 1389/12/14
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم به امیرالمؤمنین فرمودند: ای علی! «یس» را بخوان که در آن ده اثر است: هر که آن را قرائت کند: 1) اگر گرسنه باشد سیرگردد؛ 2) اگر تشنه باشد، سیراب گردد؛ 3) اگر عریان باشد، پوشانیده گردد؛ 4) اگر عزب باشد، ازدواج کند؛  5) اگر ترسان باشد، امنیت یابد؛ 6) اگر مریض باشد، عافیت یابد؛ 7) اگر زندانی باشد، نجات یابد؛ 8) اگر مسافر باشد، در سفرش یاری شود؛ 9) نزد میت خوانده نمی شود مگر اینکه خدا بر او آسان گیرد؛ 10) اگر گمشده داشته باشد، گمشده اش را پیدا کند المصباح کفعمی، ص182
شهد شیرین شهادت در آبان سال 1363 شهید زین الدین به همراه برادرش مجید (که مسئول اطلاعات و عملیات تیپ 2 لشکر علی بن ابیطالب(ع) بود) جهت شناسایی منطقه عملیاتی از باختران به سمت سردشت حرکت می کنند. در آنجا به برادران می گوید: من چند ساعت پیش خواب دیدم که خودم و برادرم شهید شدیم! موقعی که عازم منطقه می شوند، راننده شان را پیاده کرده و می گویند: خودمان می رویم. حتی در مقابل درخواست یکی از برادران، مبنی بر همراه شدن با آنها، برادر مهدی به او می گوید: تو اگر شهید بشوی، جواب عمویت را نمی توانیم بدهیم، اما ما دو برادر اگر شهید بشویم جواب پدرمان را می توانیم بدهیم. فرمانده محبوب بسیجی ها، سرانجام پس از سالیان طولانی دفاع در جبهه ها و شرکت در عملیات و صحنه های افتخارآفرین، در درگیری با ضدانقلاب شربت شهادت نوشید و روح بلندش را از این جسم خاکی به پرواز درآمد تا در نزد پروردگارش ماوی گزیند. همان طور که برادران را توصیه می کرد: ما باید حسین وار بجنگیم؛ حسین وار جنگیدن یعنی مقاومت تا آخرین لحظه؛ حسین وار جنگیدن یعنی دست از همه چیز کشیدن در زندگی؛ ای کاش جانها می داشتیم و در راه امام حسین(ع) فدا می کردیم؛ از همرزمانش سبقت گرفت و صادقانه به آنچه معتقد بود و می گفت عمل کرد و عاشقانه به دیدار حق شتافت. 🆔 @khoddam_almahdy313
محسن نوری از دوستان شهید «احمدعلی نیّری» تعریف می‌کند که: «یک بار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمی‌دانم چرا در این چند سال اخیر شما این قدر رشد معنوی کردید اما من... لبخندی زد و می‌خواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم. نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت: احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اونجا رودخانه است برو اونجا آب بیار من هم راه افتادم. راه زیادی نبود از لابه‌لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم و همانجا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمی‌دانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم: «خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تو از این گناه می‌گذرم.» بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین‌طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: «هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم!» احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت: «تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.» @shohada15
1_1180478663.mp3
21.85M
🎧 2⃣ جلسه دوم ◉ محوریت داستان حضرت موسی ع در سوره قصص ◉مخاطب داستان حضرت موسی ع در سوره قصص ◉چرا سرگذشت حضرت موسی ع پس از شیرخوارگی تا بزرگسالی در قرآن بیان نشده است؟! ◉تفاوت داستان گویی ما و قرآن ◉ صفات شیطانی ◉ چرا حضرت موسی ع ده سال بیابان نشین شد؟ ◉دلیل به تاخیر افتادن مبارزه حضرت موسی ع @yabaghiyatala
هروقت‌میری‌رختخوابٺ یه‌سلامۍ‌هم‌به‌امام‌زمانٺ‌بده ۵دقیقه‌باهاش‌‌حرف‌بزن چه‌میشودیه‌شبی‌به‌یاد‌کسی‌باشیم‌که هرشب‌به‌یادمان‌هست... •┈┈••••✾• 🌸 •✾•••┈┈•