دعای عهد.mp3
9.72M
🌺
═══✼🍃🌹🍃✼═══
دعای عهد کم حجم
✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
📣 ( این خطبه را پس از شکست شورشیان خوارج، در سال ۳۸ هجری برای بسیج کردن مردم جهت مبارزه با شامیان در نخیله کوفه ایراد فرمود.)
1⃣ نكوهش از سستی و نافرمانی كوفيان
♦️نفرين بر شما کوفيان که از فراوانی سرزنش شما خسته شدم. آيا به جای زندگی جاويدان قيامت به زندگی زودگذر دنيا رضايت داديد؟ و به جای عزّت و سربلندی، بدبختی و ذلّت را انتخاب کرديد؟ هرگاه شما را به جهاد با دشمنتان دعوت می کنم، چشمانتان از ترس در کاسه می گردد، گويا ترس از مرگ، عقل شما را ربوده و چون انسان های مَست از خود بيگانه شده، حيران و سرگردانيد. گويا عقلهای خود را از دست داده و درک نمی کنيد. من ديگر هيچ گاه به شما اطمينان ندارم و شما را پشتوانه خود نمی پندارم. شما ياران شرافت مندی نيستيد که کسی به سوی شما دست دراز کند. به شتران بی ساربان می مانيد که هرگاه از يک طرف جمع آوری گرديد، از سوی ديگر پراکنده می شويد.
2⃣ علل عقب ماندگی مردم كوفه
♦️ به خدا سوگند، شما بد وسيله ای برای افروختن آتش جنگ هستيد؛ شما را فريب می دهند امّا فريب دادن نمی دانيد، سرزمين شما را پياپی می گيرند و شما پروا نداريد. چشمِ دشمن برای حمله شما خواب ندارد ولی شما در غفلت به سر می بريد. به خدا سوگند، شکست برای کسانی است که دست از ياری يکديگر می کشند. سوگند به خدا، گمان می کنم اگر جنگ سخت درگير شود و حرارت و سوزش مرگ شما را در برگيرد، از اطراف فرزند ابوطالب، همانند جدا شدن سر از تن جدا و پراکنده می شويد. به خدا سوگند، آن که دشمن را بر جان خويش مسلط گرداند تا گوشتش را بخورد و استخوانش را بشکند و پوستش را جدا سازد، عجز و ناتوانی اش بسيار بزرگ و قلب او بسيار کوچک و ضعيف است. تو اگر می خواهی اينگونه باش، امّا من به خدا سوگند از پای ننشينم و قبل از آنکه دشمن فرصت يابد با شمشير آبديده چنان ضربه ای بر پيکر او وارد سازم که ريزه های استخوان سرش پراکنده شود و بازوها و قدم هايش جدا گردد و از آن پس خدا هر چه خواهد انجام دهد.
3⃣ حقوق متقابل مردم و رهبری
♦️ ای مردم! مرا بر شما و شما را بر من حقّی واجب شده است. حقّ شما بر من، آن که از خيرخواهی شما دريغ نورزم و بيت المال را ميان شما عادلانه تقسيم کنم و شما را آموزش دهم تا بی سواد و نادان نباشيد و شما را تربيت کنم تا راه و رسم زندگی را بدانيد. و امّا حقِّ من بر شما اين است که به بيعت با من وفادار باشيد و در آشکار و نهان برايم خيرخواهی کنيد، هرگاه شما را فرا خواندم اجابت نماييد و هرگاه فرمان دادم اطاعت کنيد.
📜 #نهج_البلاغه ، #خطبه34
┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
#ثواب_یهویی ♡
دستتو یک دقیقه بزار رو سینت
زمان بگیر و مدام بگو #یامهدی
حداقلش اینه که روز قیامت میگی قلبم
روزی یه دقیقه به عشق #آقام زده🥀♥️☺️
@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلمکوتاهامامهم بهمناسبت هفتهبهداشتروان
☺️دوبار ببینید😌
✅دراین فیلم کوتاه،نشانداده میشود که:
تاچهاندازه سلامت روان هریک از ما، در گرویِ سلامت دیگر افراد جامعه میباشد.
چگونگیانتقالاحساسات میانانسانها دریک جامعه...
🔹ما انرژی"بد و خوب"را بهیکدیگر تزریقمیکنیم
🔹آثار کوچکترین بدرفتاری اخلاقی هرنفر بهطور زنجیروار در اعماق لایههای جامعه نفوذ میکند
من "تو" هستم
و
تو "من" هستی
👌مدیریت سلامت وبهداشت روانی و اجتماعی جامعه، در گرو فهم همین مسئله است.
شروع"تغییر"باشیم، سرآغازِ "حالِ خوب" باشیم واین اتفاقِ بزرگ را بایک لبخندِ کوچک آغازکنیم...
توضیح: فیلم از میلس دپنسینس کارگردان و بازیگر اهل فرانسه ارائه شده در جشنواره فیلم کوتاه نیکون می باشد.
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان🔰
@khorshidebineshan
با ما همراه باشید 🌸
آنان که به مقصد رسیدهاند
میگویند میان ما و شما
تنها همین خون فاصله است...
#شهید_آوینی
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥هماکنون تجمع ضد واکسن مقابل مجلس شورای اسلامی
✍️بیداری ملت
@bidariymelat
مادر مهمترین منبع قابل دسترسی برای تقویت ریشه های اعتماد بنفس برای کودک به شمار میرود به طوری به بررسی ها نشان میدهد مادرانی که فرزند خود را مورد شماتت قرار میدهند، فرزندانی با اعتماد به نفس پایین تربیت می کنند.
طرح اولیه شکل گیری شخصیت افراد ناشی از برخورد مادر و کودک است به طوری که ریشه همه برداشت های کودک در آینده است که تغییر آن به سختی صورت می گیرد.
بعد از پدر ومادر،خواهر و برادر و همسالان نقش مهمی در برداشت کودک از خودش را دارند.
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
در یک تحقیق به گروه اول گفته شد به خرس سفید فکر نکنند. اما هر زمان به خرس سفید فکر کردند زنگ بزنند.
به گروه دوم گفته شده به خرس سفید فکر کنند و هر زمان به خرس سفید فکر کردند زنگ بزنند.
نتایج نشان داد گروه اول که قرار بود به خرس سفید فکر نکنند بیشتر از گروه دوم زنگ زدند. این تحقیق و تحقیقات دیگر نشان میدهد به میزانی که فرزندتان را از کاری نهی کنید و "نکن" و "نباید" بگویید در حقیقت به صورت ناخودآگاه رفتار بد او را تقویت میکنید. به علاوه هیچ کار خوبی به او نیاموختید.
اگر کار فرزندتان خطرناک و آسیب زننده نیست بهتر است حواس او را معطوف به کار دیگری کنید به جای آن که "نه" و "نکن" بگویید.
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان 👇
Join @khorshidebineshan
سلام شبتان مهدوی
🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله #قسمتجدیدبودنتهست* تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 #بودنت_هست #سهم181 آب را روی سنگِ سرد جاری می کند و دستش را به آن می کشد. نگاهِ خیسش ر
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋
#بودنت_هست
#سهم182
حوله را روی شانه اش رها می کند و دستانش را در موهایش فرو می برد. پا کِشان به
طرف خانه ی پدری اش می رود. دمپایی هایش را درآورده و سلام بلندی می دهد. جلوی درِ
آشپزخانه ایستاده و گردن می کشد؛ سپیده کنار سفره نشسته است. حوله را از روی شانه اش
می کشد و در جوابِ سلام بقیه لبخندی نثارشان می کند. وارد آشپزخانه شده و روبه روی
سپیده، کنار سفره می نشیند. حوله را روی پایش می گذارد و در چهره ی گرفته ی خواهرش
دقیق می شود.
- چی شده آبجی؟! چرا گرفته ای؟!
سپیده نفس عمیقی می کشد و زیر لب می گوید: -هیچی
حبیب تکه ای از نانِ سرِ سفره جدا کرده و لقمه می کند و بدون نگاه کردن به سپیده میگوید: -دروغ میگی
سپیده آه می کشد و صدای خش دارَش نشان از بغضِ بدش دارد:
-دروغم چیه؟!..
سرفه ی مصلحتی ای می کند و نگاهش را به کناره های سفره می دوزد:
- تو چرا اومدی اینجا صبونه میخوری داداش؟!
حبیب تکه نانِ در دستش را روی سفره می گذارد: -خورشید خوابه... دیشب بچه ها اذیتش
کردن، گفتم بیشتر بخوابه..
و البته نگفت که خودش هم عضوی از این اذیت کننده ها بود!
دست به سینه می شود و گردن کج می کند و جدی و با صدای بم شده ای می پرسد:
-حالا تو دقیق بگو چی شده؟!
سپیده تکه نان در دستش را بین انگشتانش میچرخاند و تمام تلاشش را می کند که
چانه ی لرز گرفته و بغضِ بدش به گریه نرسد:
-یه کم دلم گرفته
حبیب نفس عمیقی می کشد:
-چرا؟!
سپیده سرش را به طرفین تکان می دهد و بی قرار می گوید:
-بچه مو میبینم، میگم...
میگم که دخترکم حسرت بغل بابا رو داره... خودِ من حسرت این که دوباره کنار سعید... وقتی
میرفت گفتم راضیَم به رضای خدا... الانم هستم... به خدا که شکایتی ندارم..
دستش را به سینه اش می فِشُرَد و اشکش بیمهابا می چکد:
-ولی یه وقتا دلم میگیره از این که... از این که سعیدم حتی قبر نداره..
فوراً اشک هایش را پاک کرده و با یک سرفه صدایش را صاف می کند اما هنوز هم خشدار است:
- مامان و بابای سعید باز اومدن... به خدا دیگه کلافه م... یه دفعه ی دیگه بیان، میترسم حرمت نگه ندارم... انگار که من شدم بی صاحاب شده که افتادن به هول! بابا من نمیخوام زنِ متین شم... پس فردا آهِ اون دخترِ بنده خدا دامنمو میگیره... من اصن نمیخوام عروسی کنم
حبیب چهارزانو می نشیند؛ یک دستش را روی سینه چلیپا کرده و کف دستِ دیگرش را
روی گونه اش می گذارد. جوابی ندارد که به بیتابیِ خواهرش بدهد. واقعاً جوابی هم نمیماند که بتواند کمی از این داغ را سرد کند. نفس عمیقی می کشد و اخم کمرنگی روی پیشانی اش مینشیند. هنوز نمُرده که بگذارد خواهرش بدونِ این که بخواهد، زنِ متین بشود؛ اما از این بابت هم خیالش راحت است که پدرش به هیچ وجه اجازه ی این وصلت را نمی دهد! و خدا را شکر که مَش حیدر هوایِ دخترش را دارد! و اصلاً دختر برای پدرش است!
****ادامه دارد...
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 #بودنت_هست #سهم182 حوله را روی شانه اش رها می کند و دستانش را در موهایش فرو می برد. پا
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋
#بودنت_هست
#سهم183
گفته بود که بی خبر از او جایی نرود ولی حالا دل دل می زند برای خبر دادن به او! آخر
خورشیدش خواب است. نفس عمیقی می کشد و ساک را کنار دیوار می گذارد. به هیبت شیر
درآمده و کودکانش بین دو دستش قرار میگیرند. سیر تماشایشان می کند و نگاهش رنگ غم
می گیرد. قلبش می خواهد دربیاید و گوشه ی همین تشک بماند اما نمی شود! سر خم کرده وگونه و پیشانیِ کودکانش را بوسه می زند. بینیاش را روی سینه و زیر گلویشان می گیرد؛ پلک می بندد و عمیق اما آرام نفس می کشد. با تمام وجود عطر علی و زهرایش را به مشام میکشد و حالا جدایی چه قدر سختتر است! و حالا جنگ چه قدر منحوستر است! و حالا پدر بودن چه قدر درد دارد!
نمی خواهد اما نق نق کردنِ علی که آغاز میشود، از بوئیدن و بوسیدنِ آن ها دست برمیدارد. چهارزانو می نشیند و کف دستِ بزرگش را چند بار آرام به سینه ی پسرک می زند و قربانش
می رود؛ کم کم پلک های علی دوباره روی هم میافتند و لبخند همیشگی اش برمی گردد. حبیب
دل می کَنَد اما دل که کنده نمی شود!! با دست خودش را به سمت خورشید می کشاند. روی او
خیمه می زند و ساعدش را کنارِ سرِ او روی بالشت می گذارد. نگاه غمگینش با ولع جزء به جزءِ صورت خورشید را می کاود!! لبش را درون دهانش جمع می کند. سر خم کرده و پلک روی هم می گذارد و پیشانیِ بلند او را هدف قرار میدهد. بینی اش را به گونه ی سبزه ی او میچسباند و پلک های لرزانش را شکار می کند.
خورشید کم کم پلک باز می کند. نگاه تارِ اولش به صورت حبیب دوخته می شود. اول درک درستی از موقعیت ندارد اما کم کم اخمی روی پیشانیاش می نشیند. با دیدنِ لباسِ خاکی
رنگِ تنِ حبیب، غم دلش را چنگ می زند. طپش قلبش به آنی بالا می رود. مردمک هایش بیقرار می شوند. چشمانش اشکی شده و بغض در گلویش می نشیند. حبیب لبخندِ مهربانی به او
می زند و صاف می نشیند. خورشید هم برخاسته و چرا نفس نیست؟! چرا سینه اش از همیشه
تنگتر است؟!
به پیراهن حبیب چنگ می زند و بی قرار نامش را می خواند:
-حبیب؟!
حبیب دست دور تنِ او حلقه می کند:
-جانم؟!
خورشید سرش را در سینه ی او پنهان می کند و پیراهنِ او را محکمتر در مشت می گیرد:
-نرو! حبیب نرو!..
خود را بالاتر کشیده و دستش را محکم دور گردن او حلقه می کند؛ گویی می خواهند حبیب را از او بگیرند و او نمی گذارد:
-نرو حبیب! پیشم بمون! این دفعه نرو!
حبیب که این بی قراری برایش خیلی عجیب است، موهای او را نوازش می کند:
-چرا عزیز دلم؟! چرا نَرَم؟!
و خورشید نمی داند چرا! فقط می داند که قلبش دارد از سینه در می آید. فقط می داند که کل وجودش پر از حسِ مبهمی است. با تمام قدرت دستش را دور گردن حبیب حلقه نگه میدارد. پیشانی اش را به شانه ی او فشار می دهد. حبیب سر خم می کند. حرفی نمی زند تا خود خورشید آرام شود.
خورشید کم کم آرام خواهد شد، اما..
خورشید کم کم دستش را از دور گردنِ او باز خواهد کرد، اما..
خورشید کم کم مثلِ چند بارِ گذشته او را بدرقه خواهد کرد، اما..
اما این دفعه، عجیب یک چیزی جور نیست.. یک چیزی درد می کند.. یک چیزی می سوزد.. این دفعه یک حسی عجیب جولان می دهد.. آتش میافکند.. این دفعه اصلاً جورِ
عجیبیست.. حسِ عجیبیست.. رفتنِ عجیبیست.. حالِ دل را حسِ مبهمی بد کرده است! و حبیب
می رود.. و هر دو می سوزند..
و این دفعه، عجیب یک چیزی جور نیست!
****ادامه دارد...
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان #حضـــرتصاحـــبالـــزمانعج🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
🌹 #سلام_بر_حسین_علیهالسلام 🌹
🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @khorshidebineshan
دعای عهد.mp3
9.72M
🌺
═══✼🍃🌹🍃✼═══
دعای عهد کم حجم
✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
📣 ( در سال ۳۶ هجری به هنگام عزيمت به شهر بصره، جهت جنگ با ناكثين فرمود)
(ابن عباس می گويد در سرزمين ذی قار، خدمت امام رفتم كه داشت كفش خود را پينه می زد، تا مرا ديد فرمود: قيمت اين كفش چقدر است؟ گفتم بهايی ندارد. فرمود: به خدا سوگند، همين كفش بی ارزش نزد من از حكومت بر شما محبوب تر است مگر اينكه حقی را با آن به پا دارم، يا باطلی را دفع نمايم. آنگاه از خيمه بيرون آمد و برای مردم خطبه خواند)
1⃣ آثار بعثت پيامبر اسلام
♦️همانا خداوند هنگامی محمد(صلی الله علیه و آله) را مبعوث فرمود که هيچ کس از عرب، کتاب آسمانی نداشت و ادّعای پيامبری نمی کرد. پيامبر(صلی الله علیه و آله) مردم جاهلی را تا به جايگاه کرامت انسانی پيش برد و به رستگاری رساند، که سرنيزه هايشان کندی نپذيرفت و پيروز شدند و جامعه آنان استحکام گرفت.
2⃣ ويژگيهای نظامی و اخلاقی امام علی(علیه السلام)
♦️به خدا سوگند، من از پيشتازان لشکر اسلام بودم تا آنجا که صفوف کفر و شرک تار و مار شد. هرگز ناتوان نشدم و نترسيدم، هم اکنون نيز همان راه را می روم، پرده باطل را می شکافم تا حق را از پهلوی آن بيرون آورم.
3⃣ شكوه از فتنه گری قريش
♦️مرا با قريش چه کار، به خدا سوگند آن روز که کافر بودند با آنها جنگيدم و هم اکنون که فريب خورده اند، با آنها مبارزه می کنم. ديروز با آنها زندگی می کردم و امروز نيز گرفتار آنها می باشم. به خدا سوگند! قريش از ما انتقام نمی گيرد جز به آن علّت که خداوند ما را از ميان آنان برگزيد و گرامی داشت. ما هم آنان را در زندگی خود پذيرفتيم، پس چنان بودند که شاعر گفته است: «به جان خودم سوگند، هر صبح از شير صاف نوشيدی و سرشير و خرمای بی هسته خوردی. ما اين مقام و عظمت را به تو بخشيديم در حالیکه بلند مرتبت نبودی. و در اطراف تو با سواران خود تا صبح نگهبانی داديم و تو را حفظ کرديم.»
📜 #نهج_البلاغه ، #خطبه33
┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
چنانچه زندگی كودک پر از تنبیه و سرزنش باشد، او دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد؛
در نتیجه تلاشی هم برای از بین بردن رفتارهای نامناسب خود نخواهد كرد.
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان 👇
Join @khorshidebineshan
کودک بیمار وسرما خورده درمان میشود. کودک باحوصله از شیر گرفته میشود. کودک گرسنه غذا میخورد
ولی کودکی که مادری نا امن ومضطرب دارد آسیب خواهد خورد و تا آخر عمر اسیر این آسیب خواهد ماند
{دکتر رومی}
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان 👇
join @khorshidebineshan