eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
828 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
354 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 عاطفه آتنا گفت چه عیبی داره در خونه دختردار باید همیشه به روی خواستگار باز باشه مگه یادت نیست وقتی حجت اومد خواستگاری من.... ماتم‌زده از کنار آتنا گذاشتم که آتنا گفت کجا میری عاطفه بیا برو دوش بگیر آماده شو عزیز برگرده ببینه آماده نیستی شاکی می‌شه تا حالا سابقه نداشت که با عزیز قهر کنم ولی برای اولین‌بار اون‌شب دلخور از تصمیم عجولانه عزیز باهاش قهر کردم هر کاری گفته بود انجام دادم ولی حتی یه کلمه هم باهاش حرف نزدم حاضر و آماده توی آشپزخونه به بخار کتری چشم دوخته بودم و غرق بودم که عزیز گفت توی این اوضاع منم دلم رضا نبود امشب قمر خانوم بیاد این‌جا ولی وقتی گفت عزیز خانوم حاضر نیستی درو به روی مهمون بازکنی مجبور شدم قبول کنم تو به دل نگیر قمر خانوم اینا امشب میان و میرن هیچ اتفاقی هم نمی‌افته نگرانش نباش من دختر به‌زور شوهر نمی‌دم صداقت کلام عزیز باعث شد نگاش کنم و دلخور بگم پس چرا به آتنا سفارش کردین تر تمیز لباس بپوشم چرا رفتین خرید میوه و شیرینی؟ عزیز لبخند زد و گفت می‌خوای ژولیده پولیده ببیننت فرار کنن! اخم کردم و گفتم عزیز عزیز روی شونه‌ام ضربه زد و گفت مهمون حبیب خداست باید به بهترین نحو ازشون پذیرایی بشه بعدشم من امسال خواستگار راه ندم سال دیگه راه ندم ده سال دیگه که سنت رفت بالا بالاخره باید شوهرت بدم دیگه میخوای از همین حالا همه پشت سرمون بگن ندار بودن و نتونستن از مهمونشون پذیرایی کنن یا نکنه تو پیش خودت فکر کردی من، عزیز پنجاه‌ساله عرضه مهمان‌نوازی و بزرگ کردن یه دختر عین پنجه‌ی آفتابو ندارم گفتم نه عزیز من اصلا چنین چیزی نگفتم همه می‌دونن منم بهتر از همه می‌دونم شما چه‌قدر مهمان‌نواز و مهربونین عزیز ابرویی بالا انداخت و گفت پس چرا لبات آویزونو اخمات عین حسین نجار درهم لبخند زدم  گفتم ترسیدم عزیز آتنا یه جوری با آب‌وتاب از داداش قمر خانوم گفت که فکر کردم شما راضی عزیز گفت عقلم کمه تو رو با این سن بسپارم دست غریبه نفس راحتی کشیدم و گفتم ببخشید عزیز فکر کنم منم عین فریبا زود بدون دونستن اصل موضوع قضاوت کردم عزیز مقابلم ایستاد با وسواس یقه‌ی لباسم رو مرتب کرد و گفت تو اشتباه بقیه رو تکرار نکن تا صدای زنگ در حیاط بلند شد آتنا اومد توی آشپزخونه و گفت وا چه زود اومدن عزیز گفت برو مادر برو چادر منو بردار بیار مژگانم بفرست در رو باز کنه حرف‌های عزیز باعث شد دلگرم شم که قرار نیست اتفاق بیفته ولی خب راستش یه دلهره خاصی داشتم چند دقیقه‌ای بیشتر طول نکشید که آتنا با صدای بلند گفت عزیز رقیه خانوم آخیشی گفتم طوری که عزیز متعجب نگام کرد و گفت بفرما داخل رقیه خانوم جان صدای رقیه خانوم نزدیک‌تر به گوش رسید که گفت مزاحم نمی‌شم عزیز خانوم رقیه خانوم با تعارف عزیز و آتنا اومد داخل من هم چنان توی آشپزخونه بودم ولی صداها رو می‌شنیدم عزیز سوالی و نگران پرسید چی شده رقیه خانوم چرا رنگ به رو ندارین؟ رقیه خانوم انگار نفس بلند کشید و گفت چی بگم والا عزیز خانوم عزیز رو به آتنا گفت آتنا برو یه لیوان آب بیار آتنا اما تا در آشپزخونه اومد اما رو به من گفت عاطفه یه لیوان آب خنک بیار تنبلی زیر لب گفتم و یه ظرف گذاشتم زیر لیوان آب اونو بردم برای رقیه خانوم رقیه خانوم اما واقعاً انگار حال ندار بود تکیه‌اش رو از پشتی گرفت سرتا پامو نگاه کرد برای اولین‌بار بود این‌طور واضح براندازم می‌کرد بشقاب رو نزدیک‌تر بردم و گفتم بفرمایید رقیه خانوم لبخندی زد لیوان رو برداشت و گفت دستت درد نکنه دخترم اون لحظه بود که نگاهشو از من گرفت اما رو به عزیز گفت ببخشید من بدموقع مزاحم شدم انگار مهمون دارین عزیز گفت اختیار دارید شما مراحمی رقیه خانوم آهی کشید و گفت چی بگم من هر بار می‌خوام ثواب کنم کباب می‌شم مائده طفلی بچه‌ام با روح‌الله اُخت شده بهش خو گرفته عین بچه خودش ازش نگهداری میکنه ولی سیامک شاکی شده دلش نمی‌خواد مائده به این بچه دل ببنده پاشو تو یه کفش کرده الاوبلا این بچه باید از این خونه بره ما هم که خودتون بهتر می‌دونید از مادر این بچه هیچ نشونی پیدا نکردیم قاسم آقا امروز دوباره رفتن ملاقات محمود آقا میگه عین مرغ سر کنده پشت میله‌ها پی زنشو می‌گیره نمی‌دونم دیگه به خدا عقلم به‌جایی قد نمی‌ده آتنا پیش‌دستی کرد و پرسید چرا آقا سیامک دوست نداره روح‌الله پیش مائده خانوم باشه؟ رقیه خانوم دوباره آهی کشید و گفت بچه اولشون که مرده به دنیا اومد نذر حضرت حضرت علی‌اصغر کردم چند سال بعد دوباره بچه‌دار شدن ولی اونم یه مریض شد و یه سالش نشده شب شهادت حضرت علی فوت شد رقیه خانوم یهو زد زیرگریه که عزیز نزدیک‌تر به رقیه خانوم نشست ودلجویانه گفت حکمت و قسمت خدا این بوده ╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ بما بپیوندید 👇 .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌸🍃 عاطفه رقیه خانون چشم‌های خیسشو با گوشه روسریش پاک کرد و گفت سیامک از همون موقع حتی حرف بچه رو هم‌دیگه منع کرده توی زندگی‌شون این چند روز هم که روح‌الله پیش مائده است اوقات‌تلخی می‌کنه عزیز فکر کرد و گرفته گفت روح‌الله رو بیارین این‌جا من سرپرستی این بچه رو تا روزی‌که پدر آزاد و مادرش پیدا بشه به‌عهده می‌گیرم رقیه خانوم گفت به خدا شرمنده‌ام عزیز خانوم شما که ما رو بعد سی سال همسایگی خوب میشناسی آدمی نیستیم که در خونمونو به روی کسی ببندیم به خصوص این طفل معصوم دوماهه عزیز گفت این چه حرفیه رقیه خانوم بلاخره باید به آقا سیامک هم حق داد مائده نباید به این بچه دل بسپاره رقیه خانوم سر تکون داد و گفت می‌گه چهار صبای دیگه که پدر و مادرش اومدن این بچه رو بردن مائده می‌مونه و افسردگی‌های که بعد اون بچه‌اش گرفته عزیز گفت از پاسگاه خبری نرسید؟ رقیه خانوم با تأسف گفت نه والا انگار دیگه واقعاً یه بلایی سر این زن بیچاره اومده عزیز دستی به صورتش کشید و گفت خدا خودش بخیر بگذرونه همون لحظه در زدن مژگان از جا پرید و گفت آخ جون خواستگاران اومدن تا فوری بلند شدم رقیه خانوم نگام کرد و گفت ای وای شرمنده به خدا من بدموقع مزاحم شما شدم بلند شد و گفت ببخشید عزیز خانوم عزیز گفت بشین رقیه خانوم غریبه نیست قمر خانمه راستیتش آمدن دیدن عاطفه رقیه خانوم دوباره نگام کرد خبری از اون لبخند همیشگی و چهره گشادش نبود اما اون لبخند کش‌داری زد و گفت مبارکه ان‌شاءالله عزیز گفت از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون قمر خانوم قبل غروب اومد اصرار اصرار که همین امشب با مادر و خواهرش بیان دیدن عاطفه منم روم نشد نه بگم دوباره صدای زنگ بلند شد که آتنا گفت مژگان برو دیگه برو در رو باز کن خانوم‌ها این‌قدر غرق صحبت با هم شده بودن که من دو دور چایی برده بودم براشون   تنها تو آشپزخونه خسته و بی‌حوصله سرمو به گوشه یخچال تکیه دادم و چشمامو بستم تا وقتی که مژگان تکونم داد و پرسید خاله خوابیدی؟ سریع به خودم اومدم و گفتم نه مژگان کنار گوشم گفت مامان گفت بیام بهت بگم بیای پیشش بشینی خمیازه‌ای کشیدم و گفتم باشه میام تو برو متنفر بودم از نگاهای خیره که همراه بود با پچ‌پچ و درگوشی نگاه من متغیر به گل قالی بود و نگاه بقیه به من زیر سنگینی نگاهشون کم مونده بود آب بشم که قمر خانوم مخاطب قرارم داد و گفت امسال دیپلم می‌گیرم عاطفه جان؟ این موضوعو به‌خوبی می‌دونست مثلاً می‌خواست منو به حرف بگیره منم که دستشو خونده بودم فقط آهسته گفتم بله خانم مسنی که کنارش بود گفت عزیزمخانوم حالا شما چرا این‌قدر کم بچه‌ای؟ عزیز گفت خدابیامرز محمدعلی پدر بچه‌ها مریض‌احوال بود عاطفه نوزاد بود که به رحمت خدا رفت اون خانم مسن دوباره نگاه خریدارانی بهم کردو گفت خدا رحمتشون کنه خدا رو شکر اومدن آقا حجت باعث شد اونا بلند شدن و بالاخره دل بکنن و برن آتنا یه چای گذاشت مقابل آقا حجت و گفت جوری که فهمیدم پسرشون دیپلم نداره از بچگی تو حجره باباش بوده حالا که کاربلد شده باباش یه حجره بخودش داده مژگان گفت من فهمیده اون خانوم یواشکی به اون یکی دیگه چی گفت آتنا گفت چی می‌گفت مگه؟ مژگان گفت می‌گفت چه قدبلند به داداش‌مون میاد آتنا خندید و گفت معلوم بود عاطفه رو پسند کردن به‌همین خاطر بلند نمی‌شدن برن عزیز چادر به سر از اتاق بیرون اومد که گفتم عزیز کجا میری؟ عزیز گفت میرم روح‌الله رو بیارم آتنا گفت عزیز شما مطمئنین می‌خواین ازش نگهداری کنین ؟ عزیز گفت آره مادر اون بچه گناهی نداره تا پدرش آزاد نشه صغیر محسوب می‌شه اقا حجت گفت عزیز خانوم بهتره پدرش هم از این تصمیم خبردار کنید عزیز گفت فردا صبح میرم ملاقاتش و بهش می‌گم اون بیچاره که توی زندان دستش از همه‌جا کوتاهه پیدا کردن زنشم به ما سپرده فردا یه هفته می‌شه که کوثر آب شده رفته توی زمین عزیز آه غمناکی کشید و گفت خدا آخر عاقبت مارو بخیر کنه اون مهمون کوچولوی ناخونده با ورودش به خونمون یه نوع متفاوت هیاهو به‌همراه داشت به‌نظرم مائده حق داشت که به روح‌الله دل‌بسته بود اون بچه خون‌گرمی بود که فقط کافی بود شیرشو به‌موقع بخوره عزیز ازم می‌خواست شبا تو اتاقم بخوابم تا گریه‌های گاه‌وبیگاه شبانه روح‌الله بیدارم نکنه اما من قبول نمی‌کردم لمس دست های کوچولوی روح‌الله وقتی کنارش می‌خوابیدم این حس رو بهم می‌داد که عزیز برام یه داداش کوچولو به دنیا آورده و من دیگه توخونه تنها نیستم ╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ بما بپیوندید 👇 .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما به اشتراک بزارید خیلی مهمه ╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ بما بپیوندید 👇 .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان 🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋 🌹 🌹 🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @khorshidebineshan
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
🌺 ═══✼🍃🌹🍃✼═══ دعای عهد کم حجم ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
❣️ بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ ❣️ ⭐️اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ ⭐️و رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ ⭐️و رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُور ⭐️و مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ ⭐️و رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ ⭐️و مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ ⭐️و رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ ⭐️والْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ ⭐️اللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ ⭐️و بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ ⭐️و مُلْکِکَ الْقَدیمِ یا حَىُّ یا قَیُّومُ ⭐️أسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ ⭐️و بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ ⭐️یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ ⭐️و یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ ⭐️و یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ ⭐️یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ ⭐️یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. ⭐️اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ ⭐️صلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ ⭐️عنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ ⭐️فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها ⭐️سهْلِها وَ جَبَلِها ⭐️و بَرِّها وَ بَحْرِها ⭐️و عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ ⭐️و مِدادَ کَلِماتِهِ ⭐️و ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ ⭐️و أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. ⭐️أللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا ⭐️و ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً ⭐️و بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى لا أَحُولُ عَنْها وَ لا أَزُولُ أَبَداً. ⭐️اللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِه ⭐️والذّابّینَ عَنْهُ وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ ⭐️فى قَضاءِ حَوائِجِه ⭐️والْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ ⭐️والْمُحامینَ عَنْهُ والسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ ⭐️والْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. ⭐️اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ ⭐️الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً ⭐️فأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى ⭐️مؤْتَزِراً کَفَنى ⭐️شاهِراً سَیْفى ⭐️مجَرِّداً قَناتى ⭐️ملَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فى الْحاضِرِ وَالْبادى. ⭐️اللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ ⭐️و الْغُرَّةَ الْحَمیدَة ⭐️واکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ ⭐️و عَجِّلْ فَرَجَهُ ⭐️و سَهِّلْ مَخْرَجَهُ ⭐️و أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ ⭐️واسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ ⭐️و أَنْفِذْ أَمْرَهُ ⭐️واشْدُدْ أَزْرَهُ ⭐️واعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ⭐️و أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ ⭐️فإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ⭐️ظهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ🌷 ⭐️فأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ ⭐️وابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک ⭐️حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ ⭐️و یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ ⭐️واجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ ⭐️و ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ ⭐️و مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ ⭐️و مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ ⭐️و سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ⭐️واجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ. ⭐️اللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ ⭐️و مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ ⭐️وارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ. ⭐️اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ ⭐️و عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ ⭐️إنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً ⭐️برَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. 👈 آنگاه سه بار بر ران خود دست می‌زنی و در هر مرتبه می‌گویی: 🌷الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کریم استاد معتز آقایی حدود۳۰دقیقه ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ ظهور فرمانده ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ به نیابت از تا دفاع مقدس هدیه به محضر عج(علیه السلام) ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پایان رویای صاحب خانه شدن؟ 💢 خانم فرزانه مالواجرد وزیر پییشنهادی راه و شهرسازی دولت آقای پزشکیان هست و خب طبق شنیده هایی که از ایشون داریم وحرف هایی که خودشون در رسانه ها زدن، شاید باید یه 8 سالی با رویای خانه دار شدن خداحافظی کنیم! ╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ بما بپیوندید 👇 .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🔴 ١٢معیار رهبری برای تشکیل یک کابینه متدین 🔸رهبر معظم انقلاب امروز به تعامل مجلس با دولت جهت تشکیل کابینه تاکید کردند. البته این تعامل بی‌قید و شرط نبود، ١٢ معیار مهم برای انتخاب وزرا ازجانب دولت و تایید آنها توسط مجلس مطرح کردند که عبارت بود از: 🔸امین باشد، 🔸صادق باشد، 🔸متدین باشد، 🔸از بُن دندان به جمهوری اسلامی به نظام اسلامی معتقد باشد. 🔸ایمان یک شاخص مهم است. 🔸امید به آینده و نگاه مثبت به افق. آنهایی که افق به نظرشان تاریک است، کاری نمی‌شود کرد، نمیشود به اینها مسئولیت داد، مسئولیت‌های اساسی و کلیدی داد. 🔸تشرّع و متشرّع بودن. یکی از معیارهای مهم است. 🔸اشتهار به پاکدستی، به صداقت یک معیار است. 🔸سابقه سوء نداشته باشند، این یک معیار است. 🔸نگرش ملی داشته باشند. یعنی غرق در مسائل جناحی و سیاسی و اینها نشوند، نگاه ملی به کشور داشته باشند. ۱۴۰۳/۴/۳۱ 🔹فردا هنگام رأی اعتماد برای وزرا یه‌عده نیان بگن رهبری این‌همه فرمودند با دولت تعامل کنید ولی نمایندگان مجلس چوب لاچرخ دولت گذاشتن درحالیکه حضرت آقا معیار هم برای کابینه معرفی کردن فقط نگفتن تعامل کنید. 🌟 ╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ بما بپیوندید 👇 .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ به مجلس، برای آینده 🔹سال ۹۲ مجلس نهم با اکثریت اصولگرا،به زنگنه و ظریف و آخوندی و..رای داد و یک سال بعد متوجه خطای خود شد اما دیگر کار از کار گذشته بود و آن اکثریت در مجلس دهم هم جایی نداشت و خانه نشین شد!( در واقع اصول گرایان مجلس نهم، با رای به امثال زنگنه ، ظریف و آخوندی هم به انقلاب و نظام خیانت کردند و هم به خودشان!) 🔹 این بار هم مجلس در برابر فهرستی قرار گرفته که برخی از آنها لیاقت و شرایط قانونی و شرعی اداره یک مرغداری را هم ندارند و برای پرداخت سهم طیفهای قدرت طلب جبهه اصلاحات وارد فهرست پیشنهادی وزرا شده اند! کسانی که سوابق و عملکردهای آنها نشان می دهد که چقدر از شروط مورد تاکید رهبر انقلاب یا نیازهای کشور فاصله دارند ! 🔹نمایندگان مجلس متوجه باشند که موافقت آنها با وزرای پیشنهادی در کارنامه آنها ثبت می شود و بدیهی است که نمی توانند حساب خود را از عملکرد و تخلفات و خطاهای وزرایی که ممکن است با لابی گری یا منفعت طلبی برخی از نمایندگان رای آورند،جدا کنند! 🔹بر اساس مصالح و ضرورتهای حال و آینده جامعه و نظام و شرایط اعلام شده از جانب رهبر انقلاب،افراد زیر نباید مورد اعتماد مجلس قرار بگیرند و رای اعتماد به آنها به زیان کشور، مردم و انقلاب اسلامی خواهد بود : ▪️وزیر پیشنهادی بهداشت و درمان (به دلیل همراهی با ضد انقلاب در آشوبهای سالهای ۸۸ و ۱۴۰۱ و...) ▪️وزیر پیشنهادی نفت(به دلیل تداوم مسیر فاجعه بار زنگنه در وزارت نفت و...) ▪️وزیر پیشنهادی فرهنگ و ارشاد (به دلیل عملکرد فاجعه بار در وزارت ارشاد دولت روحانی و..) ▪️وزیر پیشنهادی صمت(به دلیل عدم تطابق سوابق و توانایی ها با گستردگی ماموریتهای وزارت صمت) ▪️وزیر پیشنهادی راه و شهرسازی (به دلیل تجربه صفر در حوزه حمل و نقل و نگرشهای غلط در حوزه مسکن) ▪️وزیر پیشنهادی ورزش و جوانان (به دلیل بی توجهی و عدم برنامه برای مقابله با مفاسد مالی و فرهنگی در عرصه ورزش) ▪️وزیر پیشنهادی کار و تعاون(به دلیل تعارض با ولایت فقیه و..) ▪️وزیر پیشنهادی امورخارجه(به دلیل تفکر و عملکردهای مغایر با خطوط قرمز حضرت امام و رهبری نظام در وزارت امور خارجه) ▪️وزیر پیشنهادی میراث فرهنگی ( به دلیل عدم تجربه و دانش حداقلی در ماموریتهای این وزارتخانه و...) ▪️وزیر پیشنهادی علوم و تحقیقات ( به دلیل نداشتن تفکر و برنامه برای بازسازی و تحول در دانشگاهها و...) ▪️وزیر پیشنهادی اقتصاد و دارایی ( به دلیل سوابق فاجعه بار در مدیریت نظام بانکی و پولی کشور ) 🔹ممکن است مجلس به برخی از این افراد رای اعتماد بدهد و حیثیت و عنوان انقلابی خود را برای آنها هزینه کند اما حتما و قطعا در آینده باید پاسخگوی اشتباهات ، ناتوانی‌ها و تخلفات و ... این افراد در کسوت وزارت باشد. ❇️ در مورد سایر وزرای پیشنهادی دو نکته قابل توجه است : ▪️برخی مانند وزرای پیشنهادی دفاع، کشور، اطلاعات و..از سوابق ، تجربیات و عملکردهای قابل قبولی برخوردارند. ▪️برخی هم(مانند وزرای پیشنهادی ارتباطات و آموزش و پرورش و..) ناشناخته اند و مجلس برای رای به آنها باید حداکثر دقت را بکار بگیرد. ✍دکتر کوشکی ╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ بما بپیوندید 👇 .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روانبخش، مخالف وزیر پیشنهادی کار: ما با اصلاح‌طلبانی که دنبال زدن اصول نظام هستند مخالفیم 🔹این‌ بخش از اصلاح‌طلبان معتقدند قرآن قابل نقد است، امام زمان را می‌شود استیضاح کرد و ولایت و عصمت و ولایت فقیه معنا ندارد. 🔹آقایان ظفرقندی و میدری از این گروه هستند. ما با این اصلاح‌طلبان زاویه‌ داریم. 🔹البته ما با دستۀ اول اصلاح‌طلبان که خواستار اصلاح در روش‌ها و اهداف میانی هستند موافقیم. ╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ بما بپیوندید 👇 .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
اگر پس از رسیدن به مرز متوجه نبودن یا مفقودی و فراموشی همراه داشتن پاسپورت هر یک از اعضا تیم شدید 🥶🥶🥶 به واحد سرشیفت گذرنامه مستقر در مرز مراجعه کنید. 👍🏼👍🏼 ماموران با استعلام انجام شده، پاسپورت جا مانده در منزل را باطل و پاسپورت جدید صادر می کنند. با مبلغ ۶۵ تومان هزینه و حدود ۲ ساعت انتظار ، پاسپورت چاپ و در نهایت مشکل حل می شود. این مورد فقط شامل حال افرادی می شود که از قبل برایشان پاسپورتی صادر شده باشد، چه زیارتی چه بین المللی 😊😊😊 ╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ بما بپیوندید 👇 .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولد فرزند دوم تاثیرات زیادی بر کل خانواده بویژه فرزند اول دارد به خصوص در ماههای اول تولد که والدین به شدت از توجه به فرزند بزرگتر غافل می‌شوند. کودکان در مقابل ورود نوزاد جدید واکنشهای متفاوتی از قبیل خشونت، لجبازی، چسبندگی به مادر و اضطراب جدایی، مشکلات خواب، مشکلات مربوط به غذا خوردن و رفتارهای بچه گانه‌ای از خود بروز می‌دهند. لازم که والدین خود را برای واکنشهای کودک اول آماده کرده، از تنبیه و سرزنش وی خود داری کنند. مدت زمان بیشتری را با او بگذرانند و از دادن مسئولیت نگهداری فرزند جدید به کودک اول خود داری کنند. ╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ بما بپیوندید 👇 .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
بهتره بدونین که احساسات کودک دوساله روی خوابش تاثیر میذاره! دنیای واقعی کودک دو ساله بیشتر از این‌ که یک دنیای منطقی باشه یک دنیای هیجان‌انگیز است و همین باعث می‌شه نسبت به اطراف بی‌تفاوت نباشه و برای خوابیدن مقاومت کنه. ‌ کودک دوساله دوست داره از موقعیت‌ها یا تغییرات زندگی شما سردر بیاره، از نظر اون در دنیا هر اتفاقی که بیوفته بخاطر اونه! مثلاً اگر مامان و بابا دعوا کنن فکر می‌کنه اون مقصره و همین فکر می‌تونه خوابش رو بهم بریزه. یا گم شدن عروسکش ممکنه اون رو نیمه‌های شب از خواب بیدار کنه. ‌ کودک دوساله شما نمی‌تونه دنیا رو از دید شما ببینه. گاهی نصف شب شما رو صدا می‌کنه و انتظار داره شما پیشش برین، اون متوجه این نیست که ممکنه با این کارش شما رو از خواب بیدار ‌کنه. اون فقط می‌دونه که شما رو میخواد، همین! ‌ کودک دو ساله مثل یک نوجوان از مرحله‌ی رشدی خاصی می‌گذره که در اون خواسته‌هاش برای خودش قابل کنترل نیست. منبع: کتاب راه‌های درمان بی‌خوابی نوزادان و کودکان نوپا به زبان آدمیزاد. ╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ بما بپیوندید 👇 .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
سلام روزتان مهدوی 🌹۵ صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید ان شاءالله داستان جدید خاطرات واقعی * تقدیم نگاه مهربانتان میشود.👇👇👇
🌸🍃 عاطفه با روبه‌راه شدن کارگاه‌ و اومدن شاگردای عزیز اون دیگه نمی‌تونست طبق عادت روح‌الله روی پاش بخوابونه و مراقبش باشه و وقتی من خونه بودم عزیز این کارو به من می‌سپرد اوایل سخت بود با داشتن یه داداش کوچولو درس خوندن ولی انگار منم کم‌کم بهش خو گرفتم رفت‌وآمد رقیه خانوم به خونمون بعدازظهرا بود اون دل مهربونی داشت هر دفعه می‌اومد دیدن روح‌الله ازین بابت که نتونسته ازش نگهداری کنه ابراز تاسف می‌کرد و اینو بهتر و بیشتر ثابت می‌کرد که اون واقعاً زن مهربونیه نمی‌دونم شاید به قول عزیز توی همه این ماجرایه حکمتی نهفته بود مثل این‌که ورود روح‌الله بخونمون غم رفتن فریبا رو برام کم‌رنگ کرد با شروع امتحانای ثلث دوم مریم هم بیشتر از قبل به خونه‌ی ما میومد به قول خودش اون به وجود یه نوزاد توی خونه عادت داشت دونفری هم‌درس می‌خوندیم هم به‌خوبی از روح‌الله مراقبت می‌کردیم حتی شب امتحان آخر که حسابم بود با رضایت سکینه خانم مریم خونه ما خوابید و این باعث شد من با مریم و احساسات درونیش بیشتر آشنا بشم   اون خودشو درگیر جزئیات نمی‌کرد غم و غصه زیادی بابت هیچ چیزی به دلش راه نمی‌داد و از هر موضوع تلخی به‌زودی گذر می‌کرد و اینو به منم یاد می‌داد که زندگی ارزش غصه خوردن بیش‌از حد رو نداره فردا صبح هرچی من مضطرب و نگران بودم مریم فارغ و آسوده با خداحافظی از عزیز خونه رو ترک کرد دست مریم رو گرفتم و گفت ببین باز وقت امتحان حساب‌شد و دست‌وپای من یخ زد مریم با دستای گرمش دستمو فشرد و گفت نمی‌فهمم چرا این‌قدر نگرانی؟ حالا من نگران باشم یه‌چیزی توکه کل کتابو بلدی گفتم نه بابا این‌جوری هم که فکر می‌کنی نیست مریم اخم کرد و گفت پس کی دیشب تندتند مسائل رو حل می‌کرد عمه من؟ خندیدم و گفتم مسائل دیشب کجا و مسائل این امتحان کجا مریم گفت ما به‌اندازه کافی دیشب درس خوندیم باقیشو دیگه بسپار دست خدا توی اون لحظه حرف مریم باعث شد واقعاً نگرانیم کم بشه اما خب وقتی برگه امتحانی رو گذاشتن مقابلم بی‌شک مطمئن شدم معلم حساب قصد داره با این سوال های سخت ما رو یه مَحک حسابی بزنه اون واقعاً چطور می‌تونست این مسائل سخت رو طرح کنه؟ مثل همیشه بعد هر امتحان حساب لب‌ولوچه همه بچه‌ها آویزون بود بیشتریا که مطمئن بودن نمره نمیارن بحث اون معلم و امتحانای سختش حسابی بین هممون داغ بود که مریم کنارم ایستاد و گفت عاطفه اون دختره رو میشناسی؟ به سمت نگاهش نگاه کردم یه دختر ریزنقش چشم رنگی که با فاصله نه‌چندان دوری از ما مقابلمون ایستاده بود و زل زده بود بهمون متوجه نگاه هر دوی ما شد به‌همین خاطر فوری راهشو گرفت و رفت گفتم نه نمی‌شناسمش اما فکر کنم سال اولی چطور مگه ؟ مریم گفت چند روزیه متوجهم  با نگاهش ما رو توی مدرسه تعقیب می‌کنه بهش شک کردم ولی امروز خودش اومد و قبل امتحان ازم اسم تو رو پرسید البته اسمتو می‌دونست فقط می‌خواست مطمئن بشه خودتی یا نه! اون دختر از ما دور شده بود اما دوباره نگاش کردم و گفتم نمی‌دونم من نمی‌شناسمش مریم گفت فکر کنم از تو خوشش اومده خندیدم و گفتم طفلی چند سال از من کوچک‌تره مریم گفت نه برای رفاقت متعجب به مریم نگاه کردم که گفت لابد تو رو نشون کرده برای کسی با خنده سر تکون دادم و گفتم ازدست تو مریم بهمه بدبینی مریم ابرویی بالا انداخت و گفت حالا باشه که ببینی کتابمو گذاشتم توی کیفم و گفتم بهتره زودتر برگردیم خونه روح‌الله تنهاست مریم برگه چرک‌نویس دستشو مچاله کرد و گفت این امتحانم ان‌شاءالله نمره بیارم دیگه واقعاً واقعاً یه هدیه برات می‌خرم اخم کردم و گفتم مگه من برای هدیه باهات حساب تمرین کردم گفت نه تو که از این اخلاقا نداری ولی بالاخره من باید یه جوری برات جبران کنم دستشو گرفتم دنبال خودم کشوندم و گفتم همین‌که یه رفیق خوب هستی برام خودش یه جبران راهی شدیم سمت خونه که مریم با تردید گفت اون رفیقت رفت؟ با مکث آهی از عمق وجود کشیدم و گفتم فکر می‌کنم مریم گفت تو اونو بابت تهمتی که بهت زد می‌بخشی؟ فکر کردم و گفتم نمی‌دونم توی این ده سال تحصیلی جوری به وجود فریبا وابسته بودم که امسال به خاطر نبودش غمبرک زده بودم برای رفاقتمون ارزش قائل بودم و فریبا رو واقعاً عین خواهرم دوست داشتم ما روزهای بد و خوب زیادی با هم تجربه کرده بودیم مریم گفت نشده توی این ده سال قهر کنین؟ گفتم چرا خیلی زیاد ولی شاید باورت نشه همه‌اش از یکی دو ساعت بیشتر طول نمی‌کشید مریم گفت یه چیزی می‌پرسم اگر دوست داشتی جواب بده مکث کرد و ادامه داد فریبا و پسر رقیه خانوم خاطرخواه هم بودن؟ سر تکون دادم و گفتم قبل اومدن پسرعمه فریبا شاهرخ به ایران آره ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮ بما بپیوندید 👇 .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌸🍃 عاطفه توهم خاطرخواهی؟ مریم خندید و گفت اگر باشم رفاقت تو با من بهم می‌زنی؟ غمگین گفتم نه ولی... مریم دوباره خندید و گفت نترس بابا نه من خاطرخواه کسی‌ام نه کسی این‌قدر دیوانه است که خاطرخواه من بشه نفس آسوده‌ای کشیدم و گفتم خب خدا رو شکر مریم گفت اون یه راز دیگه است گفتم اگر دوست داری بهم بگو مریم گفت بابای منم وقتی عین روح‌الله بودم گذاشته و رفته چشمام از تعجب گرد شد که مریم گفت بابای الانم بابای واقعیم نیست هرچند چیزی برام کم نذاشته و من واقعاً عین بابای واقعیم دوسش دارم توی این محل کسی ازین قضیه چیزی نمی‌دونه البته به‌جز حاجی زنگنه که معرف ما به این‌جا بود لبخند غمگینی زدم و گفتم از این‌که اولین کسی‌ام که این راز رو بهش گفتی خوشحالم بهت قول می‌دم راز توی قلب پنهان می‌مونه سرمو انداختم پایین و گفتم بابت گذشته هم متأسفم مریم به راه افتاد و گفت تو رازی نداری که بخوای بهم بگی؟ کنارش رفتم و گفتم فعلا نه مریم خندید و گفت پس فعلا نه هر دو با هم می‌خندیدیم که متوجه شدم اون دختر به همراه یک مرد دیگه از کوچه کناری گذشتن مشکوک به انتهای کوچه نگاه کردم که مریم گفت چیزی شده؟ اون لحظه دیگه کسی توی کوچه نبود به‌همین خاطر گفتم نه چیزی نیست فکر کنم اشتباه دیدم مقابل مسجد از مریم جدا شدمو تنها راهی شدم خونه توی حیاط با شنیدن صدای قمر خان م فوری و آهسته رفتم توی اتاقم و درو بستم رو به روی طاقچه ایستادم و به عکس دونفره خودمو فریبا دستی کشیدم دلم براش تنگ شده بود اصلا نمی‌خواستم آخر رفاقتمون این‌طوری تلخ بشه توی همین افکار بودم که قمر خانوم رفت توی حیاط و شنیدم که می‌گه خلاصه عزیز خانم تعریف نباشه داداشم ماشاءالله یه پارچه آقاست شما برین از اول تا آخر کاسبای بازارچه بپرسین اگه یه نفر ازش بد گفت من دیگه اصرار نمی‌کنم ولی خدا بهتر می‌دونه چقدر این بچه خوب و مستقل تا الان بهونه‌ی امتحانای عاطفه جان بود ولی دختر خواهرم که توی مدرسه عاطفه است می‌گفت دیگه امتحانا تموم‌شده شما اجازه بدین ما فردا شب مزاحمتون بشیم شما داداش منو ببینید والا که با دیدنش یقین میارین به حرف‌های من عزیز گفت من که نمی‌گم خدای‌نکرده شما دروغ می‌گی حرف‌های شما برای من متین ولی باور کنید این بچه هنوز سن ازدواجش نیست همش سرش توی دفتر کتاباش بوده من نذاشتم قدم توی آشپزخونه بذاره قمر خانوم فوری گفت ای بابا عزیز خانم دخترای الان همه ماشالا درس خونن مردا هم که دیگه عین مردهای قدیم نیستن سخت بگیرن همین مجید ما قربونش برم همیشه تو کارای خونه به مامانم کمک می‌کنه عزیز گفت حالا شما اجازه بدین من دوباره باهاش صحبت کنم اگر موافق بود  چشم بهتون خبر می‌دم قمر خانوم با مکث گفت خیلی خب باشه پس خبر از شما عزیز گفت حالا بودین یه چایی دیگه با هم می‌خوردیم قمر خانوم بی‌توجه به حرف عزیز گفت میگم عزیز خانوم این بچه قراره برای همیشه با شما باشه ؟ عزیز گفت تا پیدا شدن مادرش و آزاد شدن پدرش بله قراره با ما باشه قمر خانوم گفت مسئولیت سنگینی به‌عهده گرفتین یه وقت مشکلی پیش نیاد  این زنو شوهر مرموز به‌نظر میومدن عزیز گفت اونا به کمک نیاز داشتن منم هر کاری از دستم بربیاد براشون انجام می‌دم بخصوص برای این بچه طفل معصوم که گناهی نداره قمر خانوم انگار رفت سمت در خروجیو گفت البته شکی هم نیست شما مثل همیشه نسبت بهم احساس مسئولیت می‌کنید خدا خیرتون بده همیشه ذکر خیرتون توی خونه ما هست ان‌شاءالله با هم وصلت کنیم قوم‌وخویش بشیم عزیز آهسته خندید و گفت خوبی از خودتونه قمر خانوم در رو باز کرد و گفت پس خبر از شما من منتظر خبرتون هستم عزیز گفت چشم حتما نه انگار این قمر خانوم ول‌کن نبود عزیز بلافاصله اومد سراغم در اتاقو باز کرد و گفت کی اومدی عاطفه ؟ سلام کردم و گفتم یه ده‌دقیقه‌ای می‌شه عزیز به روح‌الله که خواب بود نگاهی انداخت اومد توی اتاق و گفت امتحانات تموم شد ؟ گفتم بله خدا رو شکر بی‌مقدمه اما با مکث عزیز گفت خودت که شنیدی اصراردارن باخانواده بیان تا الان بهانه امتحاناتو آوردم حالابهونه سن توکدبانونبودنت ولی اصراراشون تمومی نداره می‌گم بذاربابزرگتراشون یه جلسه‌ بیان هان؟ چشمام گردشدومتعجب گفتم عزیز عزیزکه انگاراز اصرارهای این چند وقته قمرخانوم که هم تلفنی بودهم حضوری کلافه شده بودپوفی کشیدوگفت چی‌کار کنم مادرخودت که بودی دیدی هیچ عذر وبهونه‌ای رونمی‌پذیرن گفتم عذرو بهونه چیه یه کلام بگیدنه وخلاص عزیز گفت گفتم مادرچندبارم گفتم ولی می‌گن چرانه ندیده نشناخته چرانه میگین بیشترازاین نه بگم فکرمی‌کنن توعیبی ایرادی چیزی داری که مامیخواییم ازشون پنهون کنیم بلندوشاکی تقریبادادزدم یعنی چی عزیزاین حرفا چیه من نمی‌فهمم انگارخودتونم مایلین ها 👇 .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان 🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋 🌹 🌹 🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @khorshidebineshan