#داستان_زندگی 🌸🍃
عاطفه
با روبهراه شدن کارگاه و اومدن شاگردای عزیز اون دیگه نمیتونست طبق عادت روحالله روی پاش بخوابونه و مراقبش باشه و وقتی من خونه بودم عزیز این کارو به من میسپرد
اوایل سخت بود با داشتن یه داداش کوچولو درس خوندن ولی انگار منم کمکم بهش خو گرفتم
رفتوآمد رقیه خانوم به خونمون بعدازظهرا بود
اون دل مهربونی داشت هر دفعه میاومد دیدن روحالله ازین بابت که نتونسته ازش نگهداری کنه ابراز تاسف میکرد و اینو بهتر و بیشتر ثابت میکرد که اون واقعاً زن مهربونیه
نمیدونم شاید به قول عزیز توی همه این ماجرایه حکمتی نهفته بود
مثل اینکه ورود روحالله بخونمون غم رفتن فریبا رو برام کمرنگ کرد
با شروع امتحانای ثلث دوم مریم هم بیشتر از قبل به خونهی ما میومد به قول خودش اون به وجود یه نوزاد توی خونه عادت داشت
دونفری همدرس میخوندیم هم بهخوبی از روحالله مراقبت میکردیم
حتی شب امتحان آخر که حسابم بود با رضایت سکینه خانم مریم خونه ما خوابید و این باعث شد من با مریم و احساسات درونیش بیشتر آشنا بشم
اون خودشو درگیر جزئیات نمیکرد غم و غصه زیادی بابت هیچ چیزی به دلش راه نمیداد و از هر موضوع تلخی بهزودی گذر میکرد و اینو به منم یاد میداد که زندگی ارزش غصه خوردن بیشاز حد رو نداره
فردا صبح هرچی من مضطرب و نگران بودم مریم فارغ و آسوده با خداحافظی از عزیز خونه رو ترک کرد
دست مریم رو گرفتم و گفت
ببین باز وقت امتحان حسابشد و دستوپای من یخ زد
مریم با دستای گرمش دستمو فشرد و گفت
نمیفهمم چرا اینقدر نگرانی؟
حالا من نگران باشم یهچیزی
توکه کل کتابو بلدی
گفتم
نه بابا اینجوری هم که فکر میکنی نیست
مریم اخم کرد و گفت
پس کی دیشب تندتند مسائل رو حل میکرد عمه من؟
خندیدم و گفتم
مسائل دیشب کجا و مسائل این امتحان کجا
مریم گفت
ما بهاندازه کافی دیشب درس خوندیم باقیشو دیگه بسپار دست خدا
توی اون لحظه حرف مریم باعث شد واقعاً نگرانیم کم بشه
اما خب وقتی برگه امتحانی رو گذاشتن مقابلم بیشک مطمئن شدم معلم حساب قصد داره با این سوال های سخت ما رو یه مَحک حسابی بزنه
اون واقعاً چطور میتونست این مسائل سخت رو طرح کنه؟
مثل همیشه بعد هر امتحان حساب لبولوچه همه بچهها آویزون بود
بیشتریا که مطمئن بودن نمره نمیارن
بحث اون معلم و امتحانای سختش حسابی بین هممون داغ بود که مریم کنارم ایستاد و گفت
عاطفه اون دختره رو میشناسی؟
به سمت نگاهش نگاه کردم
یه دختر ریزنقش چشم رنگی که با فاصله نهچندان دوری از ما مقابلمون ایستاده بود و زل زده بود بهمون
متوجه نگاه هر دوی ما شد بههمین خاطر فوری راهشو گرفت و رفت
گفتم
نه نمیشناسمش اما فکر کنم سال اولی چطور مگه ؟
مریم گفت
چند روزیه متوجهم با نگاهش ما رو توی مدرسه تعقیب میکنه
بهش شک کردم ولی امروز خودش اومد و قبل امتحان ازم اسم تو رو پرسید البته اسمتو میدونست فقط میخواست مطمئن بشه خودتی یا نه!
اون دختر از ما دور شده بود اما دوباره نگاش کردم و گفتم
نمیدونم من نمیشناسمش
مریم گفت
فکر کنم از تو خوشش اومده
خندیدم و گفتم
طفلی چند سال از من کوچکتره
مریم گفت
نه برای رفاقت
متعجب به مریم نگاه کردم که گفت
لابد تو رو نشون کرده برای کسی
با خنده سر تکون دادم و گفتم
ازدست تو مریم بهمه بدبینی
مریم ابرویی بالا انداخت و گفت
حالا باشه که ببینی
کتابمو گذاشتم توی کیفم و گفتم
بهتره زودتر برگردیم خونه روحالله تنهاست
مریم برگه چرکنویس دستشو مچاله کرد و گفت
این امتحانم انشاءالله نمره بیارم دیگه واقعاً واقعاً یه هدیه برات میخرم
اخم کردم و گفتم
مگه من برای هدیه باهات حساب تمرین کردم
گفت
نه تو که از این اخلاقا نداری ولی بالاخره من باید یه جوری برات جبران کنم
دستشو گرفتم دنبال خودم کشوندم و گفتم
همینکه یه رفیق خوب هستی برام خودش یه جبران
راهی شدیم سمت خونه که مریم با تردید گفت
اون رفیقت رفت؟
با مکث آهی از عمق وجود کشیدم و گفتم
فکر میکنم
مریم گفت
تو اونو بابت تهمتی که بهت زد میبخشی؟
فکر کردم و گفتم
نمیدونم توی این ده سال تحصیلی جوری به وجود فریبا وابسته بودم که امسال به خاطر نبودش غمبرک زده بودم
برای رفاقتمون ارزش قائل بودم و فریبا رو واقعاً عین خواهرم دوست داشتم
ما روزهای بد و خوب زیادی با هم تجربه کرده بودیم
مریم گفت
نشده توی این ده سال قهر کنین؟
گفتم
چرا خیلی زیاد ولی شاید باورت نشه همهاش از یکی دو ساعت بیشتر طول نمیکشید
مریم گفت
یه چیزی میپرسم اگر دوست داشتی جواب بده
مکث کرد و ادامه داد
فریبا و پسر رقیه خانوم خاطرخواه هم بودن؟
سر تکون دادم و گفتم
قبل اومدن پسرعمه فریبا شاهرخ به ایران آره
#ادامه_دارد
᯽────❁────᯽
╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮
بما بپیوندید 👇
.@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#داستان_زندگی 🌸🍃
عاطفه
توهم خاطرخواهی؟
مریم خندید و گفت
اگر باشم رفاقت تو با من بهم میزنی؟
غمگین گفتم
نه ولی...
مریم دوباره خندید و گفت
نترس بابا نه من خاطرخواه کسیام نه کسی اینقدر دیوانه است که خاطرخواه من بشه
نفس آسودهای کشیدم و گفتم
خب خدا رو شکر
مریم گفت
اون یه راز دیگه است
گفتم
اگر دوست داری بهم بگو
مریم گفت
بابای منم وقتی عین روحالله بودم گذاشته و رفته
چشمام از تعجب گرد شد که مریم گفت
بابای الانم بابای واقعیم نیست
هرچند چیزی برام کم نذاشته و من واقعاً عین بابای واقعیم دوسش دارم
توی این محل کسی ازین قضیه چیزی نمیدونه البته بهجز حاجی زنگنه که معرف ما به اینجا بود
لبخند غمگینی زدم و گفتم
از اینکه اولین کسیام که این راز رو بهش گفتی خوشحالم
بهت قول میدم راز توی قلب پنهان میمونه
سرمو انداختم پایین و گفتم
بابت گذشته هم متأسفم
مریم به راه افتاد و گفت
تو رازی نداری که بخوای بهم بگی؟
کنارش رفتم و گفتم
فعلا نه
مریم خندید و گفت
پس فعلا نه
هر دو با هم میخندیدیم که متوجه شدم اون دختر به همراه یک مرد دیگه از کوچه کناری گذشتن
مشکوک به انتهای کوچه نگاه کردم که مریم گفت
چیزی شده؟
اون لحظه دیگه کسی توی کوچه نبود بههمین خاطر گفتم
نه چیزی نیست فکر کنم اشتباه دیدم
مقابل مسجد از مریم جدا شدمو تنها راهی شدم خونه
توی حیاط با شنیدن صدای قمر خان م فوری و آهسته رفتم توی اتاقم و درو بستم
رو به روی طاقچه ایستادم و به عکس دونفره خودمو فریبا دستی کشیدم
دلم براش تنگ شده بود اصلا نمیخواستم آخر رفاقتمون اینطوری تلخ بشه
توی همین افکار بودم که قمر خانوم رفت توی حیاط و شنیدم که میگه
خلاصه عزیز خانم تعریف نباشه داداشم ماشاءالله یه پارچه آقاست
شما برین از اول تا آخر کاسبای بازارچه بپرسین اگه یه نفر ازش بد گفت من دیگه اصرار نمیکنم
ولی خدا بهتر میدونه چقدر این بچه خوب و مستقل
تا الان بهونهی امتحانای عاطفه جان بود ولی دختر خواهرم که توی مدرسه عاطفه است میگفت دیگه امتحانا تمومشده
شما اجازه بدین ما فردا شب مزاحمتون بشیم شما داداش منو ببینید والا که با دیدنش یقین میارین به حرفهای من
عزیز گفت
من که نمیگم خداینکرده شما دروغ میگی حرفهای شما برای من متین ولی باور کنید این بچه هنوز سن ازدواجش نیست همش سرش توی دفتر کتاباش بوده من نذاشتم قدم توی آشپزخونه بذاره
قمر خانوم فوری گفت
ای بابا عزیز خانم دخترای الان همه ماشالا درس خونن مردا هم که دیگه عین مردهای قدیم نیستن سخت بگیرن
همین مجید ما قربونش برم همیشه تو کارای خونه به مامانم کمک میکنه
عزیز گفت
حالا شما اجازه بدین من دوباره باهاش صحبت کنم اگر موافق بود چشم بهتون خبر میدم
قمر خانوم با مکث گفت
خیلی خب باشه پس خبر از شما
عزیز گفت
حالا بودین یه چایی دیگه با هم میخوردیم
قمر خانوم بیتوجه به حرف عزیز گفت
میگم عزیز خانوم این بچه قراره برای همیشه با شما باشه ؟
عزیز گفت
تا پیدا شدن مادرش و آزاد شدن پدرش بله قراره با ما باشه
قمر خانوم گفت
مسئولیت سنگینی بهعهده گرفتین یه وقت مشکلی پیش نیاد این زنو شوهر مرموز بهنظر میومدن
عزیز گفت
اونا به کمک نیاز داشتن منم هر کاری از دستم بربیاد براشون انجام میدم بخصوص برای این بچه طفل معصوم که گناهی نداره
قمر خانوم انگار رفت سمت در خروجیو گفت
البته شکی هم نیست شما مثل همیشه نسبت بهم احساس مسئولیت میکنید خدا خیرتون بده
همیشه ذکر خیرتون توی خونه ما هست انشاءالله با هم وصلت کنیم قوموخویش بشیم
عزیز آهسته خندید و گفت
خوبی از خودتونه
قمر خانوم در رو باز کرد و گفت
پس خبر از شما من منتظر خبرتون هستم
عزیز گفت
چشم حتما
نه انگار این قمر خانوم ولکن نبود
عزیز بلافاصله اومد سراغم
در اتاقو باز کرد و گفت
کی اومدی عاطفه ؟
سلام کردم و گفتم
یه دهدقیقهای میشه
عزیز به روحالله که خواب بود نگاهی انداخت اومد توی اتاق و گفت
امتحانات تموم شد ؟
گفتم
بله خدا رو شکر
بیمقدمه اما با مکث عزیز گفت
خودت که شنیدی اصراردارن باخانواده بیان تا الان بهانه امتحاناتو آوردم حالابهونه سن توکدبانونبودنت ولی اصراراشون تمومی نداره
میگم بذاربابزرگتراشون یه جلسه بیان هان؟
چشمام گردشدومتعجب گفتم
عزیز
عزیزکه انگاراز اصرارهای این چند وقته قمرخانوم که هم تلفنی بودهم حضوری کلافه شده بودپوفی کشیدوگفت
چیکار کنم مادرخودت که بودی دیدی هیچ عذر وبهونهای رونمیپذیرن
گفتم
عذرو بهونه چیه یه کلام بگیدنه وخلاص
عزیز گفت
گفتم مادرچندبارم گفتم ولی میگن چرانه ندیده نشناخته چرانه میگین بیشترازاین نه بگم فکرمیکنن توعیبی ایرادی چیزی داری که مامیخواییم ازشون پنهون کنیم
بلندوشاکی تقریبادادزدم
یعنی چی عزیزاین حرفا چیه من نمیفهمم انگارخودتونم مایلین ها
#ادامه_دارد👇
.@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان #حضـــرتصاحـــبالـــزمانعج🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
🌹 #سلام_بر_حسین_علیهالسلام 🌹
🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @khorshidebineshan
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
🌺
═══✼🍃🌹🍃✼═══
دعای عهد کم حجم
✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
#دعای_عهد
❣️ بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ ❣️
⭐️اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ
⭐️و رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ
⭐️و رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُور
⭐️و مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ
⭐️و رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ
⭐️و مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ
⭐️و رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ
⭐️والْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ
⭐️اللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ
⭐️و بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ
⭐️و مُلْکِکَ الْقَدیمِ یا حَىُّ یا قَیُّومُ
⭐️أسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ
⭐️و بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ
⭐️یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ
⭐️و یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ
⭐️و یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ
⭐️یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ
⭐️یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
⭐️اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ
الْقائِمَ بِأَمْرِکَ
⭐️صلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ
⭐️عنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ
⭐️فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها
⭐️سهْلِها وَ جَبَلِها
⭐️و بَرِّها وَ بَحْرِها
⭐️و عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ
⭐️و مِدادَ کَلِماتِهِ
⭐️و ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ
⭐️و أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
⭐️أللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا
⭐️و ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً
⭐️و بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى لا أَحُولُ عَنْها وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
⭐️اللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِه
⭐️والذّابّینَ عَنْهُ وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ
⭐️فى قَضاءِ حَوائِجِه
⭐️والْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ
⭐️والْمُحامینَ عَنْهُ والسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ
⭐️والْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
⭐️اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ
⭐️الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً
⭐️فأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى
⭐️مؤْتَزِراً کَفَنى
⭐️شاهِراً سَیْفى
⭐️مجَرِّداً قَناتى
⭐️ملَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فى الْحاضِرِ وَالْبادى.
⭐️اللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ
⭐️و الْغُرَّةَ الْحَمیدَة
⭐️واکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ
⭐️و عَجِّلْ فَرَجَهُ
⭐️و سَهِّلْ مَخْرَجَهُ
⭐️و أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ
⭐️واسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ
⭐️و أَنْفِذْ أَمْرَهُ
⭐️واشْدُدْ أَزْرَهُ
⭐️واعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ
⭐️و أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ
⭐️فإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ:
⭐️ظهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ🌷
⭐️فأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ
⭐️وابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک
⭐️حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ
⭐️و یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ
⭐️واجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ
⭐️و ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ
⭐️و مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ
⭐️و مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ
⭐️و سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
⭐️واجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ.
⭐️اللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ
⭐️و مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ
⭐️وارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ.
⭐️اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ
⭐️و عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ
⭐️إنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً
⭐️برَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
👈 آنگاه سه بار بر ران خود دست میزنی و در هر مرتبه میگویی:
🌷الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان🌹
#اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّک_الفرج_بحق_زینب_کبری_سلام_الله_علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تندخوانی_تصویری #جزء30قرآن کریم استاد معتز آقایی
حدود۳۰دقیقه
#ظهور
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#سربازان ظهور فرمانده
#منهنوزلبخندفرماندهراندیدم
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
به نیابت از #امامزمان عج هدیه به محضر #علیاکبرعلیه السلام
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
🚩آیت الله بهجت رحمةاللهعلیه:
🔻 استادم سيدعلي قاضي را در خواب ديدم
به او گفتم چه چيزي حسرت شما در دنياست كه انجام نداده ايد.
ايشان فرمودند: حسرت ميخورم كه چرا در دنيا فقط روزي يك مرتبه #زيارت_عاشورا ميخواندم.
وحشتناك ترين لحظه زماني است كه انسان را در سرازيري قبر ميگذارند.
شخصي نزد امام صادق(ع) رفت و گفت: من از آن لحظه ميترسم. چه كنم؟
امام صادق (ع) فرمودند: زيارت عاشورا را زياد بخوان.
آن فرد گفت چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم.
امام صادق فرمود:
مگر در پايان زيارت عاشورا نميخوانيد، اللهم ارزقني شفاعة الحسين يوم الورود؟
يعني خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من كن.
زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين (ع) در آن لحظه به فريادتان برسد.
... اگر خواستيد قرائت زيارت عاشورا را ترويج كنيد براى ديگران ارسال نماييد...
اميدوارم هر دستى كه اين پيام را مى فرستد آتش جهنم را لمس نكند!!!
╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮
بما بپیوندید 👇
.@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نزدیک یک سال قبل آقای سعید قاسمی با ناراحتی ودلسوزی تمام از نفوذ در سازمانهای حساس داخلی فریاد زدند و گفتند.
✍پ.ن: حواسمان باشد، هر کس جای مهر به پیشانی داشت یا حتی اگر خود را دکتر و سردار خطاب کرد، لزوما آدم خوبی نیست!!!
هدف نفوذ، نهادها و مراکز مهم است
و باور کنیم یا نه، مسجد مهم ترین مرکز جامعه اسلامی است.
ضمن اینکه برخی برای نفوذ، از مسجد به عنوان پل ارتباط گیری جهت رسیدن به پست و مقام ها استفاده میکنند.
لذا مردم و مسئولین باید بیشتر مراقب نفوذ در مساجد و مراکز تصمیم گیری برای مساجد باشند...
#خطر_نفوذ_در_مساجد
╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮
بما بپیوندید 👇
.@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥صحبتهای فوقالعاده و احساسی علیرضا نبی در برنامه میدون ملاقات شبکه سه:
رویاهاتون رو باور داشته باشید؛ اما بیشتر از رویاهاتون، خدا رو باور داشته باشید!
╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮
بما بپیوندید 👇
.@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#سیاستهای_زنانه
❌بعضی از خانومها خیلی #با_سیاست کارشونو پیش میبرن
یکی از ویژگی این خانم ها لحن و ادبیاتیه که دارن
انقدر حساب شده و دقیق حرف میزنن و اظهار نظر میکنن که همه یه حساب ویژه ای روشون باز میکنن
این خانم ها وقتی لباسشون کهنه میشه
اینجوری میگن👇🏻
گلم،لباسام تکراری شده،دلم میخواد برای عشقم لباس جدید بپوشم😍
❌و یه سری از خانم های #بی_سیاست اینجوری میگن👇🏻
همه لباسام رنگ و رو رفته و پاره شده،تو هم که اصلا اهمیت نمیدی.خجالت باید بکشی😕
واقعا کدومش بهتر جواب میگیره و شوهرش رو عاشق تر می کن
#ماروبهدوستانخودمعرفےڪنید
╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮
بما بپیوندید 👇
.@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💜🦋💜
💞 با این دو ترفند عشق و محبت رو بین خودت و همسرت بیشتر کن: 😉
❣به جای پنهان كردن تعمير كنيد
🔸از مشكلات، ناراحتی ها و دلخوری ها فرار نكنيد.
👈 آنها روی هم تلمبار شده باعث ميشود منفجر شده يا نا اميد شويد.
❣با یکدیگر همكاری كنيد.
🔸رابطه يک كار دو نفره است.
👈 یک نفر به تنهايی نميتواند رابطه را به موفقيت برساند.
╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮
بما بپیوندید 👇
.@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
سلام روزتان مهدوی
🌹۵ صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید ان شاءالله داستان جدید خاطرات واقعی #عاطفه* تقدیم نگاه مهربانتان میشود.👇👇👇
#داستان_زندگی 🌸🍃
عاطفه
شما خوب میدونین حرف من یکیه نه و نه به هیچ وجه هم حرفم عوض نمیشه حتی اگه شما بخوایین
عزیز از این بیادبی من ناراحت شد و گرفته گفت
باشه بهشون زنگ میزنم
همینکه عزیز از اتاق رفت بیرون پشیمون رفتم دنبالش و گفتم
ببخشید عزیز بیاراده صدام بالا رفت
عزیز آهسته پتو رو روی روحالله انداخت و گفت
قهر تو ندیده بودم که دیدم صدای بلند تو نشنیده بودم که شنیدم
پشیمون و ناراحت گفتم
عزیز من دلم نمیخواد پای خواستگار به این خونه باز بشه
یه روز به بهونهی معارفه میان یه روز به بهونهی شناخت یه روز به بهانه دیدن و پسندیدن جلسههای بعدشم لابد میان بلهبرون دیگه
عزیز رفت سمت کارگاه و گفت
این خونه هنوز بزرگتره داره بزرگتری که دختر دمبخت داره این به میل تو نیست که نمیخوای پای خواستگار به این خونه باز بشه
دنبالش رفتم و گفتم
اما شما گفتین منو بهزور شوهر نمیدین
شما خودتون گفتین سن ازدواجم نیست خودتون گفتین نمیتونین منو دست غریبه بسپرین
عزیز ایستاد نگام کرد و گفت
مگه همین حالا شوهرت دادم که صداتو بلند میکنی؟
بابغض گفتم
رفتارتون میگه میخوایین بدین
عزیز سر تکون داد ورفت تو زیر زمین
همچنان دنبالش رفتم و غمگین گفتم
عزیز تورو خدا من همه امیدم توی زندگی شمایین به خدا اینکه فکرشم کنم یه روزی میخوام از شما جدا بشم نفسم میگیره
بی اراده اشک ریختم و گفتم
من نمیتونم از شما جدا بشم
عزیز پشت چرخ نشست نگام کرد و گفت
پاککن اشکاتو
از روحالله خجالت بکش این بچه اینقدر که تو بچهننه ای بچهننه نیست
گریهام شدت گرفت و گفتم
آره عزیز اصلا من بچهننه عالم تورو خدا بهشون یه نه قاطع بگینجوری که دیگه نه زنگ بزنن نه بیان اینجا
عزیز چشاشو رویهم فشرده و اشاره کرد برم بغلش
امنیت و گرمای آغوش عزیز برای من ارزشمندترین دارایی تویه زندگی بود
عزیزی که برای من هم پدر بود هم مادر
همیشه تکیهگاه بود برام درست عین پدر همیشه حمایتم کرده بود درست عین یک مادر
عزیز من سختیهای فراوانی به جون خریده بود روزهای زیادی کار کرده بود دویده بود خستهشده بود اما پا پس نکشیده بود
با گریه گفتم
عزیز شما تمام داروندار من از زندگی جدایی از شما برای من بهمعنای مرگه
عزیز نفس بلندی کشید و گفت
یه چیزو هیچوقت فراموش نکن به هیچ آدمی اینقدر وابسته نشو که اگر روزی بنا به هر دلیلی نبود نتونی سر پا بشی
خیال نکن ازت غافلم و غم چشماتو که از فراق رفیقته نمیبینم
فریبا دوستت بود یه رفیق صمیمی که شاید حرفهایی بهش زدی که تا به حال به منم نگفتی ولی اینو بدون همه آدما رفتنین دنیا به هیچکس وفا نکرده دختر
عزیز آه بلندی کشید
همون آه همیشگی وقتی قرار بود درگذشتهاش غرق بشه
اون مکث کرد و ادامه داد
یه هفته بعد از ازدواج اشرفی تازه مردم ده متوجه نبود حسین نجار شدن
هر روز که میگذشت حرفهای متفاوتی پشت سرش گفته میشد
یکی میگفت بدهی بالا آورده فرار کرده
یکی میگفت پول مردم رو بالا کشیده رفته شهر
یکی میگفت حتما خل شده سر به کوه و بیابون گذاشته
یکی میگفت سربهنیست شده
خلاصه هر کسی پشت سرش یهچیزی میگفت طفلی پدر و مادری هم نداشت که پیاش بگردن
اشرفی توی زندگی با شوهرش چیزی کم نداشت از پولو درآمد و مهر و محبت بگیر تا هر چیز دیگهای که لازمه زندگی داشت الا یه چیز
اون حس زندگی کردن نداشت
عذاب وجدان پررنگترین حس اون روزهای اشرفی بود
اون خودشو مقصر اصلی گم شدن حسین نجار میدونست طوری که دیگه از چیزی لذت نمیبرد
اشرفی توی اون دوره میتونست خوشبخت ترین زن ده باشه طوری که همه به حال خونه زندگیش غبطه بخورن ولی اون همینکه پا از خونه بیرون میذاشت عین یه درخت سرمازده خشک میشد
به گوشه گوشه ده نگاه میکرد و غصه گذشته رو میخورد
روزها و سالهای زیادی گذشت ولی اون دست از سر گذشته بر نداشت
تا منو میدید میگفت یادته با حسین نجار چه روزایی داشتم یادته حسین نجار یه بار بهم چی گفت یادته حسین نجار چه هدیهای بهم داد
اینقدر گفت یادته یادته که بعد از سالها اسم خودشو هم دیگه یادش نموند
مقصر نیست و نابود شدن حسین نجار اشرفی نبود
مقصر فراموشی اشرافی هم حسین نجار نبود
یه چیزایی جفتوجور نشد با هم
آرزو با واقعیت
خوبی و خوشی با دائمیت ولی چه میشه کرد سرگذشت اینو رقم زده بود
عزیز نگام کرد و گفت
غم رفتن رفیقت شبیه به غم راز اشرفی توی قلب منه بعد از ازدواجش
آشناست برام
این نوع غمو خوب میشناسم ولی اینو هم میدونم همش برای رفتنش نیست
اینو میفهمم که تو آدمی نبودی و نیستی که بدرقه تنها رفیقت نری
اون روز آخر چی بینتون گذشته شاید راز بزرگیه تو قلب که نباید بازگوش کنی اما مطمئن شو این راز بهت لطمه نمیزنه
#ادامه_دارد
╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮
بما بپیوندید 👇
.@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#داستان_زندگی 🌸🍃
عاطفه
توی این خونه من نه دختر بهزور شوهر میدم نه دختر بهزور نگه میدارم ولی اینو یادت باشه اگر بخواد بشه میشه از من و تو هم کاری ساخته نیست
عزیز تکونی بخودش داد و گفت
حالا هم پاشو خرس گنده لم دادی توی بغل من کمرمو شکوندی
با لبخند غمگینی از آغوش عزیز جدا شدم و گفتم
ببخشید عزیز من نباید صدام بالا میرفت
عزیز اخم کرد و گفت
حالا که رفته چی ؟
دست عزیزو گرفتم بوسیدم و گفتم
من نوکرتون شما بزرگی کنید و منو ببخشین
عزیز دستی به سرم کشید و گفت
برو بالا مراقب روحالله باش
با شنیدن صدای در ترسیده به عزیز نگاه کردم و گفتم
بازم قمر خانوم؟
عزیز خندید و گفت
نه گمون نمیکنم برو در رو باز کن فکر کنم بچهها باشن
در رو به روی مائده باز کردم که گفت
سلام
کنار رفتم و خوشحال گفتم
سلام بفرما داخل
اومد تو و گفت
خوبی عزیز خانم خوبن؟
تعارفش کردم داخل و گفتم
ما خوبیم شما کم پیدایی
لبخندی زد و گفت
دلم براتون تنگ شده بود اومدم دیدنتون
گفتم
کار خیلی خوبی کردی
با صدای بلند گفتم
عزیز مائده خانوم اومدن
صدای عزیز اومد که گفت
خیلی خوش اومدن بفرمایید تو منم الان میام بالا
با هم رفتیم داخل
مستقیم رفت سمت روحالله و آهسته گفت
تو اون لحظه وای که چقدر دلم براش تنگ شده بود
من شاهد حس فراوان مائده به روحالله بودم
دست روحالله رو روی گونهاش کشید و چشماشو بست
شاید این حس چند ثانیه بیشتر طول نکشید که مائده نگام کرد و گفت
توی همون چند روز حسابی بهش وابسته شده بودم
لبخند غمگینی زدم که کنار نشست و گفت
کی خوابیده؟
گفتم
من مدرسه بودم وقتی اومدم خواب بود
پتو رو پس زد روحالله رو بغل کرد و همانطور که محو صورتش بود گفت
پس خیلی وقته خوابیده
روح الله تا وول خورد و نق زد رو به من البته بدون اینکه نگاهشو از صورت روحالله بگیره گفت
عاطفه جان میشه یه شیشه شیر براش بیاری؟
اون با عشقی مادرانه به روحالله که توی آغوشش بود شیر میداد
با سینی چای مقابلش نشستم و گفتم
بازم خوابید؟
مائده سر تکون داد و گفت
آره انگار خیلی خسته است
اون موقع بود که مائده نگام کرد و گفت
یه شب چشاشو باز کرده بود تا نزدیکای ساعت دو شب زل زده بود به سقف نه میخوابید نه گریه میکرد
مائده لبخندی زد و گفت
ولی کلا خواب روزش سنگینتر
چیزی نگفتم که مائده با مکث و تردید نگام کردو گفت
میدونم اینهمه حس به بچه یکی دیگه طبیعی نیست ولی خب چیکار کنم انگار عقده شده برام
غمگین گفتم
از رقیه خانوم شنیدم که چی شده انشاءالله خدا به خودتون یه بچه صحیحوسالم بده
مائده انگار با بغض گفت
اسم بچه رو که میارم میشه اسپند روی آتیش الانم خونه نبود که من اومدم اینجا
مائده پیشونی روحالله رو بوسید و گفت
مادرم میگه به خاطر من اینقدر با بچه دار شدن مخالفه نگران منه ولی اون نمیدونه تنها آرزوی من همینه که بچمو با عشق بغل بگیرم
حس کردم دلش میخواد حرف بزنه و یک گوش شنوا میخواد برای شنیدن حرفایی که روی دلت سنگینی میکنه اما اون نگام کرد و گفت
راستی تبریک میگم از مادر شنیدم برات خواستگار اومده
بی دلیل سرخ شدم و گفتم
تبریک که نه چون قراره همین امروز عزیز کلا ردشون کنه
پرسید
چرا مشکلی دارن؟
سر تکون دادم و گفتم
نه من اصلاً کلاً نمیخوام ازدواج کنم
خندید و گفت
مگه میشه دختر
گفتم
آره چرا نشه
گفت
البته هنوز سنی هم نداری گرچه من خودم ۱۶ سالگی ازدواج کردم
متعجب گفتم
واقعاً؟
به فکر فرو رفت و گفت
اومده بود خونمون برای راه اندازی تلویزیون منم از مدرسه برمی گشتم
مائده لبخند زد و ادامه داد
وقتی توی خونه دیدمش هم ترسیدم هم هول شدم همین هم باعث شد چایی رو که مادرم براش آورده بود و روی زمین بود بریزه روی پاش
بی اراده بلند خندیدم و گفتم
پس پای آقا سیامکو سوختی
مائده همراهم خندید و گفت
با همون پای سوخته فرداش اومد خواستگاری از اولم کم صبر بود
مائده نفسی گرفت و گفت
درست برعکس سروش اون واقعا پسر صبور و آرومیه
لبخندم محو شد که مائده گفت
مطمئنم اگه این خبر خوبو به مادر بدم که خواستگارتو رد کردی حسابی خوشحال میشه
متعجب نگاهش کردم که گفت
مادر دلش میخواد عروس سومش یه دختر خوشگل و خانوم باشه عین تو
البته منم سفت و سخت باهاش موافقم میدونی چرا؟
چون به نظرم تو سروش هر دو شخصیت های شبیه به هم دارین
اون لحظه ناخودآگاه حرف فریبا برام تداعی شد
تو و سروش لنگه همین دوتا آدم دروغگویی دین نما
بی اختیار بلند شدمو گفتم
مائده جان بهتره هرگز حرفشم نزنی
مائده نگام کرد و گفت
آخه چرا ؟
باور کن سروش پسر خوبیه اینقدر خوب که هم بهش کسری خورده هم بابت جانبازی بابا یه سال آخر خدمتش بخشیده شده
شمارش نفسهام تند شد
نفسمو بیرون فرستادم و گفتم
خواهش می کنم مائده
#ادامه_دارد
╭─┅─🍃🌺🌸🌺🍃─┅─╮
بما بپیوندید 👇
.@khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان #حضـــرتصاحـــبالـــزمانعج🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
🌹 #سلام_بر_حسین_علیهالسلام 🌹
🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @khorshidebineshan
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
🌺
═══✼🍃🌹🍃✼═══
دعای عهد کم حجم
✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
#دعای_عهد
❣️ بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ ❣️
⭐️اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ
⭐️و رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ
⭐️و رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُور
⭐️و مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ
⭐️و رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ
⭐️و مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ
⭐️و رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ
⭐️والْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ
⭐️اللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ
⭐️و بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ
⭐️و مُلْکِکَ الْقَدیمِ یا حَىُّ یا قَیُّومُ
⭐️أسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ
⭐️و بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ
⭐️یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ
⭐️و یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ
⭐️و یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ
⭐️یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ
⭐️یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
⭐️اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ
الْقائِمَ بِأَمْرِکَ
⭐️صلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ
⭐️عنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ
⭐️فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها
⭐️سهْلِها وَ جَبَلِها
⭐️و بَرِّها وَ بَحْرِها
⭐️و عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ
⭐️و مِدادَ کَلِماتِهِ
⭐️و ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ
⭐️و أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
⭐️أللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا
⭐️و ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً
⭐️و بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى لا أَحُولُ عَنْها وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
⭐️اللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِه
⭐️والذّابّینَ عَنْهُ وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ
⭐️فى قَضاءِ حَوائِجِه
⭐️والْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ
⭐️والْمُحامینَ عَنْهُ والسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ
⭐️والْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
⭐️اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ
⭐️الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً
⭐️فأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى
⭐️مؤْتَزِراً کَفَنى
⭐️شاهِراً سَیْفى
⭐️مجَرِّداً قَناتى
⭐️ملَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فى الْحاضِرِ وَالْبادى.
⭐️اللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ
⭐️و الْغُرَّةَ الْحَمیدَة
⭐️واکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ
⭐️و عَجِّلْ فَرَجَهُ
⭐️و سَهِّلْ مَخْرَجَهُ
⭐️و أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ
⭐️واسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ
⭐️و أَنْفِذْ أَمْرَهُ
⭐️واشْدُدْ أَزْرَهُ
⭐️واعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ
⭐️و أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ
⭐️فإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ:
⭐️ظهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ🌷
⭐️فأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ
⭐️وابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک
⭐️حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ
⭐️و یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ
⭐️واجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ
⭐️و ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ
⭐️و مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ
⭐️و مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ
⭐️و سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
⭐️واجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ.
⭐️اللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ
⭐️و مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ
⭐️وارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ.
⭐️اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ
⭐️و عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ
⭐️إنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً
⭐️برَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
👈 آنگاه سه بار بر ران خود دست میزنی و در هر مرتبه میگویی:
🌷الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان🌹
#اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّک_الفرج_بحق_زینب_کبری_سلام_الله_علیها
💔
🔴 هر ۱۰۰ تا مشتری پنج تای بعدی نذر امام زمان
یه بنده خدایی میگفـت :
🔵 چند وقت پیش کیف مدرسهای پسر و دخترم رو دادم برای تعمیر. نو بودند ولی بند و یکی از زیپهای هرکدوم خراب شده بود. کاغذ رسید رو از تعمیرکار تحویل گرفتم و قرار شد یکی دو روزه تعمیرشون کنه و تحویلم بده.
🔹 دو روز بعد، حدود ساعت 11 شب برای تحویل کیف ها مراجعه کردم. هر دو تا کیف تعمیر شده بودند. کاغذ رسید رو تحویل دادم و خواستم هزینه تعمیر رو بپردازم که تعمیرکار به من گفت: «شما میهمان امام زمان هستید! هزینه نمی گیرم، فقط یه تسبیح صلوات نذر ظهورش بخونید!»
🔹 از شنیدن نام مولا و آقایمان، کمی جا خوردم!
گفتم: «تسبیحِ صلوات رو حتما میخونم، ولی لطفا پول رو هم قبول کنید! آخه شما زحمت کشیدهاید و کار کردهاید.» گفت: «این نذر چند ساله منه. هر صدتا مشتری، پنج تای بعدیش نذر امام زمانه!»
🔹 بعد هم دستهی قبضهاش رو به من نشون داد. هر از چندگاهی روی تهفیشِ قبضها نوشته شده بود: «میهمان امام زمان!» گفت این یه نذر و قراردادیه بین من و امام زمان و نفراتی که این قبض ها به اونا بیفته؛ هرکاری که داشته باشن، مجانی انجام میشه فقط باید یه تسبیح صلوات نذر ظهور آقا بخونن!
🔹 از تعمیرکار خداحافظی کردم، کیفها رو برداشتم و از مغازه اومدم بیرون. اون شب رو تا مدتها داشتم به کار ارزشمند و جالب این تعمیرکارِ عزیز فکر میکردم...
🌕 به این فکر کردم که اگر همه ما ها در همین حد هم که شده برای ظهور قدمی برداریم، چه اتفاق زیبایی برای خودمون و اطرافیانمون میافته! من تصمیمم رو گرفتم. اولین قدم این بود که این عمل خداپسندانه رو برای دیگران هم نقل کنم.
💞 #کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan 💞