eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
828 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
354 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
یادداشت سردار سلیمانی درباره کتاب  «بسمه تعالی خواهرم، مثل همان برادرهای اسیرت همه جا با تعصب مراقبت میکردم کسی  روی جلد کتابت را نبیند. و در تمام کتاب با ناراحتی و استرس بدنبال این بودم که آیا کسی به شما جسارت کرد؟ آخر مجبور شدم روی  را با کاغذ بچسبانم تا  او را . برادرت «سلیمانی» یعنی بعضیها نمی دانندکلیپ و عکسهایی که درفضای مجازی نشرمیشود حتی به دست داعشی ها،دست ملحدها، و.... میرسد؟ ✔✔خواهشا قبل از انتشار مصاحبه ها تصویر چهره ی اون بانون محترم رو محو کنید @khorshidbineshan
هدایت شده از تیمورا
✍به قلم استاد پورآقایی ⬅️میخواهم از زاویه و غیر انقلابی جناب روحانی و ظریف به قضیه استعفای وزیر امور خارجه نگاه کنم: 🔸بخاطر داریم که به دفعات مختلف رهبر معظم انقلاب فرمودند که به مذاکرات و آمریکا و غرب قابل اعتماد نیستند و در مقابل به دفعات مختلف دیدیم که جناب روحانی و ظریف در مقابل این گفتار دلسوزانه و انقلابی موضع گرفتند و می گفتند که خوشبینی و بدبینی در عالم سیاست معنا ندارد و باید واقع بین باشیم و اهل دیپلماسی... 🔹با تمام اعتقادی که به رهبر حکیم انقلاب دارم و خروج از خط ولایت را خیانت و میدانم ولی میخواهم از همین گفتار روحانی و ظریف علیه خودشان استفاده کنیم و نگاه تحلیلی به زمان استعفای ظریف داشته باشیم: 🔻جناب ظریف، سَر بِزنگاه‌ها و موقعیت های حساس همواره برای نظام خطر آفریده است و انگشت اتهام جامعه جهانی را به سوی جمهوری اسلامی ایران کشیده است: 1⃣) در اوج مذاکرات موسوم به برجام با گروه ۱+۵، قدرت نظامی ایران را به تمسخر گرفت و گفت که تمام تاسیسات ما با یک تخریب و نابود می شوند(جهل محض جناب ظریف نسبت به قدرت نظامی) 2⃣)در حین مذاکرات برجام بی فرجام شروط نه گانه ولایت فقیه و رهبری حکیم انقلاب را نادیده گرفت و سیاست های انفعالی و از موضع ترس خود را به تمامیت نظام و مردم تحکیم کرد و برجام لقب گرفت(خیانت محض جناب ظریف نسبت به امر ولایت و اراده نظام) 3⃣) موقع تصویب لایحه خیانت بار fatf که پیش شرط اجرای برجام بود و به ملت نگفته بودند که چنین است!!! و حال آنکه fatf فقط یک سازمان بین دولتی بود و بس!!! درست در وسط و وطن فروشان دیگر، از پولشویی ده‌ها هزار میلیاردی در ایران گفت و بهانه بسیار قوی به دست سازمان ملل و اعضای کار گروه fatf داد که شدت عمل را تقویت دادند(جهل محض جناب ظریف نسبت به سیستم اقتصادی) 4⃣)در که تمام کشورهای غرب و شرق را مجبور به عقب نشینی و پذیرش شکست کرده بودند و تمام دنیا می گفتند بشار اسد باید برود ولی رهبر انقلاب محکم و استوار پای مقاومت ماندند و خون جوانانی فدای مقاومت شد و درست در شب جشن این پیروزی *دیدار رهبری با بشار اسد* جناب ظریف با استعفای هدف دار خویش و با زمان بندی عجیبی که صورت گرفت، شیرینی جشن مقاومت را تحت الشعاع استعفای خود قرار داد(خ.ب.ا.ث.ت محض جناب ظریف نسبت به مقاومت و پیروزی حزب خدا بر حزب شیطان) 🔗 ۱ ⏱ زمان استعفای آقای وزیر در اوج تعطیلی رسانه های داخلی و اوج کار رسانه های غربی و معاند جمهوری اسلامی ایران و محور مقاومت است و درست در زمانی که می بایست خبر دیدار رهبر معظم انقلاب و بشار اسد در صدر همه خبر های جهان قرار بگیرد، به یک باره می بینیم که استعفای صوری جناب ظریف می شود!!! 🔗 ۲ 💎حمایت حکیمانه و تفکر مقاومت از جناب ظریف هم جای بسی تقدیر و خداقوت دارد. ‼️اما جناب ظریف و آقای (روحانی) قطع و یقین بدانید که شما مقهور قدرت الهی خواهید بود در مقابل مشیت الهی ذره ای مقاومت سود بخش نخواهید داشت چرا که قرآن به صراحت بیان می کند: يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُون(صف،۸)َ ﺁﻧﺎﻥ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻛﻪ ﻧﻮﺭ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻫﺎﻥ ﻫﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻛﻨﻨﺪ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻛﺎﻣﻞ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻯ ﻧﻮﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺍﺳﺖ، ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻛﺎﻓﺮﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. 🔽با این اوصاف و با توجه به همان نگاهی که شما داشتید و آن هم اینکه خوش بینی و بدبینی در عالم سیاست معنا ندارد باید بگویم که در نگاه واقع بینانه فقط فقط از امورات شما می توان بوی را استشمام کرد و واقعیت گرایی سیاسی یعنی این و لا غیر... داود پورآقایی ۱۳۹۷/۱۲/۹ 💠رسانه مردمی ثائر 🌐رسانه رسمی استاد پورآقایی http://eitaa.com/joinchat/3672375298C8acb35579f
❤️ ✍دعا کنیمـ"شهـــید باشیم" نہ اینکہ👈🏻"شهیــد شویمــ"✋ اصلا تا شهــید نباشیمـ🌸 شهید نمیشویمـ👌 ✍تاحالا فـکـر کـردید پُشـتـ بعضے دعاهاے شهادتـ🕊 یکـ جور فـرار از کارو تکلیفـ استـ سریع شهــید شویمــ امّا.. ✍دعا کنیمـ قبل از اینکہ شهـید شویمـ یکـ عمـر شهـید باشیمـ مثَل❤️حاج قاسمـ سلیمانــے❤️ کہ رهـبرِ عزیزمون بہ ایشون میگـن: تــو خودتــ👉 شهـید زنده‌اے براے مـا ✿[ @khorshidbineshan ]✿      ═══✼🌸✼═══
و تهدید به ترور شدند. ⭕ پیام را تا آخر بخوانید. 🔰 دستور رئیس قوه قضاییه به دادستان‌ها: خصوصی‌سازی‌ها را بررسی کنید. 🌱 پی نوشت: ماجرای هشت شهریور (ترورشهیدرجایی) هنوز هم از حوادث غیرشفاف و پرداخت نشده تاریخ انقلاب به حساب می آید. ✅ بعد از ترور شهید رجایی امام خمینی (ره) گروهی سه نفره متشکل از شهید قدوسی، شهید ربانی املشی و شهید لاجوردی را برای تحقیق و تفحص این پرونده و شناسایی عاملان تشکیل داد. 1⃣🔰 شهید لاجوردی اصرار زیادی برای پیگیری پرونده ی هشت شهریور داشتند. وی در آن زمان دادستان انقلاب تهران بود. 🔸 در جریان بررسی پرونده ی انفجار، شهید لاجوردی شخصی به نام تقی محمدی را به دلیل نزدیکی با مسعود کشمیری (عامل اجرایی انفجار) از کابل فراخواند (تقی محمدی به فاصله‌ی بسیار کوتاهی پس از انفجار به سفارت ایران در کابل رفته بود) و بازداشت نمود. 🔹 تقی محمدی که برای اعتراف اعلام آمادگی کرده بود، ساعاتی بعد به طرز بسیار مشکوکی حلق آویز می‌شود. 🔸کارشناسان امنیتی دادستانی انقلاب معتقد بودند: اشخاص دیگری او را کشته و سپس حلق آویز کرده اند. با قتل مشکوک تقی محمدی به سرعت چند نفر دیگر هم بازداشت شدند.  🔹خسروتهرانی، محسن سازگارا و بیژن تاجیک از اعضای دفتر اطلاعات نخست وزیری بین بازداشت شدگان بودند! اما با فشار بهزاد نبوی در “سازمان مجاهدین انقلاب” به سرعت آزاد می‌شوند!! 🔹 شایعاتی مبنی بر دخالت بهزاد نبوی و سازمان مجاهدین انقلاب در انفجار دفتر نخست وزیری پخش می‌شود. 🔸 اما به سرعت توسط هاشمی رفسنجانی این شایعه تکذیب می‌شود و اتهام زدن به بهزاد نبوی را ” ترور دوم” می نامد!  ❌ آیت الله قدوسی چند روز بعد در اثر انفجار بمب به شهادت می‌رسد. 2⃣🔰 چندی بعد آیت الله ربانی املشی در اثر بیماری بسیار مرموزی از دنیا رفتند. 🔸 بعدها مهدی هاشمی ( برادر داماد آیت الله منتظری) در بخشی از اعترافات خود نحوه ی به شهادت رساندن آیت الله ربانی املشی را توضیح می‌دهد: 🔹 «در تهران، گویا در محله‌ی اختیاریه بود که صحبت کردیم چگونه ایشان (ایت الله ربانی املشی) را از بین ببریم ؛ یکی از آقایان گفت {که ما وسایل و امکانات فنی و داروهای مسموم کننده و سرطان زا در اختیار داریم که می‌توان به صورت نامرئی فرد را مسموم نمود.} ❌(پس از اینکه ایشان را مسموم کردیم) ما منتظر تاثیرات آن بودیم ولی خبری نشد تا اینکه فهمیدیم به سرطان مبتلا شده اند» 3⃣🔰 پس از به شهادت رسیدن آن دو نفر تنها کسی که باقی ماند، اسدالله لاجوردی بود. 🔸 وی نیز مدتی بعد توسط یوسف صانعی، دادستان وقت کل کشور برکنار شد! 🔹 سرانجام در سال ۱۳۶۴ بر اساس گزارش موسوی خوینی ها (دادستان وقت کل کشور) و فشار سازمان “مجاهدین انقلاب اسلامی” پرونده مختومه اعلام شد!! 🔸 از آن زمان به بعد بارها آقای لاجوردی ترور شد که البته در هیچ‌کدام آسیب جدی به ایشان وارد نشد. ❌ ولی در سال ۷۷ در حالی که قصد به جریان انداختن را داشت، ترور شد و به شهادت رسید. 🗣 چرا گروهی که قرار بود ماجرای مشکوک ترورشهید رجایی را بررسی کنند ترور شدند؟ 🗣 گروهی که نهایتاً نتیجه تحقیقشان می‌شد آمریکای جنایتکار، اسرائیل غاصب و منافقین کوردل... 😏 🗣 چرا منافقین باید ترورهایشان را به نفع جریان غربگرا انجام دهند؟ 🗣 چرا این دو جریان (غربگرایان لیبرال و سازمان مجاهدین خلق😏) یکدیگر را تکمیل می‌کنند؟ 🗣 این روزها، تروریست‌های اجاره‌ای (منافقین خلق) سیدابراهیم رئیسی و سردار سلیمانی را تهدید به ترور کرده اند؟ همان دو نفری که سد راه غربگرایان شده اند. 🚨 آقای رئیسی و سردار سلیمانی، شما سرمایه‌های این سرزمین‌اید. بیشتر مواظب باشید. دولت روحانی همسو با غرب درحال کودتای اقتصادی وناراضى کردن مردم و سناریوهای از پیش تعیین شده با غربیان از جمله ایجاد جنگ روانی و انحراف افکار عمومی از خواسته اصلی و فرار از زیر بار مسئولیت باتوجه به دستوری که از اربابانشان(انگلیس وامریکا) دریافت کرده اند به صورت مرموز و فریبانه ویواش یواش درحال انجام این پازل هستند مواظب باشیم اینها درحال پیاده کردن سناریوی سال ۶۰وکودتا و ... هستند رهبری فرمودند دشمن نفسهای آخرش را میکشد🌹 ☝ بنابراین اینها تنها فرصتشان در سال ۹۸ هست همان فتنه اکبر روایات درایران کودتای اقتصادی اجتماعی سیاسی مذهبی غذایی بهداشتی ☝سناریوی ناراضى کردن مردم با هر روش کثیف (حسن روحانی) ☝سناریو نافرمانیهای مدنی وکشاندن مردم به کف خیابان(سعید حجاریان) ☝سناریو سوریه سازی توسط منافقین مسلح تواب درداخل(مریم رجوی) @khorshidbineshan
مطابق اعلام برخی منابع آگاه ، از داخل یک مغازه آرایشگری مشغول هدایت و ساماندهی تجمع دیشب بود. تجمعی که منجر به آشوب و توهین به رهبری، ، و... شد. پ.ن: یک مطالبه عمومی است. 🔴به کمپین بپیوندید👇 @khorshidebineshan
🔴قضاوت با شما! ❗️خیلی اتفاقی آقای روحانی قبل از انتقام موشکی ایران؛ پستی در مورد 290 نفر هواپیمای مسافری ایران میزنه که توسط آمریکایی ها ساقط شده و خیلی اتفاقی به آمریکایی ها گرا داده میشه! ❗️خیلی اتفاقی در شرایطی که هشدار داده شده پروازها لغو شوند؛ نادیده گرفته می شود و پروازی انجام میشود. ❗️‏خیلی اتفاقی هواپیما نقص فنی پیدا میکنه و باید برگرده! ❗️خیلی اتفاقی در شرایط جنگ نظامی به یک پایگاه نزدیک میشه! ❗️خیلی اتفاقی جواب برج مراقبت رو نمیده و از مسیر خارج میشه! ❗️خیلی اتفاقی آرایش حرکتی هواپیما به سمت پایگاه به گونه ای است که با کروز در تاریکی شب اشتباه گرفته میشه! ❗️خیلی اتفاقی در لحظه دیده شدن هواپیما در رادار ارتباط اپراتور نظامی با فرماندهی برقرار نمیشه و اپراتور فقط 10 ثانیه فرصت تصمیم دارد و اگه اتفاقی به جای هواپیما کروز بود؛ وامصیبتا... ❗️خیلی اتفاقی یه نفر بدون هیچ هیجانی از این واقعه فیلم میگیره! ❗️خیلی اتفاقی فیلم سریع میرسه دست آمریکا حتی قبل از انتشارش بین مردم و مسئولین خودمون! ❗️خیلی اتفاقی از روز اول، نفوذ رو جدی نگرفتیم... ❗️خیلی اتفاقی آقای روحانی که توی همه بحران های کشور غایب بود برای اولین بار صبح زود بیانیه میده و حسابی سپاه رو میکوبه!! ❗️خیلی اتفاقی سپاهی که خودش مسئولیت رو قبول کرده مورد تهاجم داخلی و دشمنان خارجی قرار می گیره و تمام اخبار از سمت انتقام از دشمن به سمت انتقام از سپاه و خودی میره و فراموش میشه. ‼️دقت کردین تمام اینها خیلی اتفاقیه!! پیدا کنید دست های پشت پرده ی اتفاقی را... ❗️چرا به صورت اتفاقی رئیس جمهور ایران هم کلام با غربی ها و هم جهت با دشمنان گام برمیداره؟ تضعیف سپاه توسط روحانی چه هدفی داره؟ ⛔️آیا به صورت اتفاقی نسبتی بین برخی مسئولین جمهوری اسلامی و منافقین و دشمنان هست؟!!!! ♻️دوستان اتفاقا این جریانات اتفاقی؛ خیلی مشکوک و از پیش طراحی شده به نظر می رسند.. ڪـانال قـرارگـاهـ روشنگـرے ┄┅┅┅┅❀❄️❀┅┅┅┅┄ ❄️ @roshangari312❄️
🔴گرای ترور بیشتر به آمریکاییها محورهای با ایران را در چهارشرط بی شرمانه اعلام می کنند. به جای پاسخ دادن به این وقاحت، منفعلانه می گوید مذاکره مشروط با آمریکایی ها حتی پس از شهادت منتفی نیست! با این دیپلماسی ضعیف ادامه جوخه ترور آمریکایی هاست که منتفی نیست! "محمد_عبدالهی" 🔴به کمپین بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
🔴دیپلماسی ذلت علیه امنیت و اقتدار و عزت و منافع ملت!!! 🔺پمپئو می گوید اعتراضات در ایران تاثیر سیاست ست. 🔹مقامات آمریکایی قبلا گفته بودند هدف سیاست فشار حداکثری تسلیم ایرانیان به است. 🔹اول هفته گذشته روحانی در سیستان و بلوچستان پالس مذاکره می دهد. 🔹وسط هفته آمریکایی ها شرایط بی شرمانه مذاکره با ایران را مطرح می کنند. 🔹و آخر هفته جناب ظریف در مصاحبه با اشپیگل از منتفی نبودن مذاکره مشروط با آمریکا حتی پس از ترور (شهادت) سخن می گوید! 🔹نشریه های غربی هم می‌ نویسند که «پس از سردار سلیمانی احتمال‌ مذاکره زیاد است.» مذاکره ای که برای دنیا «تسلیم ایران» ترجمه می شود! 🔻 اینگونه می تواند اقتدار حاصل از حمایت از در تشييع سردار سلیمانی و را در انظار جهانیان به «تسلیم مذاکره» تبديل کند. دیپلماسی تبدیل فرصت به تهدید!!! ✍ رها عبداللهی 🔴به کمپین بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
🔴 تاریخ به این سوال پاسخ خواهد داد که چرا هر شخصی که با هاشمی رفسنجانی و باند فاسد تحت‌ امرش مخالف بود، به نحوی یا مرموزانه از دنیا رفت و یا ترور و به شهادت رسید؟ ‼️حاج احمدآقا(یادگار امام)؛ مخالف سیاست‌های لیبرالی دولت هاشمی بود. ‼️شهید آیت و شهید دیالمه؛ مخالف میرحسین موسوی بودند. ‼️شهید چمران؛ مخالف حسن روحانی ‼️شهید بابایی؛ هواپیمای او با خطای انسانی پدافند در سال۶۶ به فرماندهی حسن روحانی در آسمان زده شد و به شهادت رسید. رجایی، باهنر، بهشتی، مطهری و ترور ناموفق آقای خامنه ای همگی از پیروان جدی ولایت فقیه بودند که این برخلاف نظر هاشمی و باند تحت‌ امر وی بود و حضور این افراد در انقلاب و نظام مانع اجرای سیاست‌های لیبرال هاشمی و روحانی میشد. دراینجا فقط به تعدادی از شخصیت‌های طراز اول نظام اشاره شد و اشخاص بسیاری نیز در رده‌های پایین‌تر،توسط این جریان اصلاحطلب نفوذی حذف فیزیکی شدندکه هیچگاه خبری از آن به گوش کسی نرسید. و بزرگترین خیانت این جریان غربگرا، نفوذی،لیبرال و آمریکاپرست به نظام اسلامی درحذف مسئولان انقلابی و ولایتمدار، مربوط می‌شود به ترور ناجوانمردانه که با گرای داخلی منافقین بنفش به شهادت رسید. 💠 @khorshidebineshan
💠دلیل اینکه قلب های مردم💔 در شهید حاج قاسم سلیمانی میسوزد چیست؟ ✍یکی از علما فرمودند: دلیل اینکه مردم برای اشک ریختند😭 و قلبشان سوخت و هنوز هم آرام نشدند❌ این است که ↯↯ ⭕️قلب قطب عالم امکان "حضرت بقیه الله عج" به آمده و اشک آن حضرت جاری شده و این مطلب برکل عالم میگذارد. ماهنوز سردار سلیمانی را نشناختیم😔 🌹🍃🌹🍃 @khorshidebineshan
34.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای جالب حضور در مراسم خواستگاری یکی از فرزندان شهدای 🔴 راوی آقای کاجی ‌‌‌🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 6⃣ های دیگر این کانال را دست ندهید. 👇👇 🆔 @khorshidebineshan
سلام بر حاج قاسم ما؛ قاصم الجبارین: ✊🏻 *یک پیشنهاد خوب برای سیلی دیگر* *لطفا متنشر کنید تا خواست همگانی شود* شورای شهر پس از شهادت مظلومانه سپهبد سلیمانی اتوبان رسالت را به نام آن شهید نام گذاری کردند اما به نظر می‌رسد این نام گذاری هیچ اثری در تبیین مظلومیت این شهید عزیز و بزرگوار ندارد ، لذا پیشنهاد می شود نخست برای پاسداشت مقام شامخ و برجسته این شهید بزرگوار *«فرودگاه مهرآباد »* *را به نام این شهید نام گذاری نمایند ...* *« فرودگاه شهید سردارسلیمانی »* یکی از اثر ات این نام گذاری این است که من بعد هر هیات دیپلماتیک که وارد تهران می شود متوجه خواهد شد که پا در چه سرزمینی گذاشته است ، از جانب دیگر چون برنامه های پروازی ، در تمام فرودگاه های دنیا ثبت می شود نام این شهید در تمام دنیا همیشه ماندگار خواهد بود و ده ها اثر دیگر .... خواست همه ما👇🏻 *«فرودگاه مهرآباد »* *را به نام این شهید نام گذاری نمایند ...* *« فرودگاه شهید »* *لطفا این پیشنهاد را منتشر کنید تا خواسته همگانی شود* •┈┈••✾🕊✾••┈┈• 🌷 جهت آغاز «تحول انسانی» همراه شوید. ⚜️ @khorshidebineshan
✍️ 💠 دو سال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانواده‌ام قرار گرفتم و حالا دوباره عشق دیگری دلم را زیر و رو کرده و حتی شرم می‌کردم به ابوالفضل حرفی بزنم که خودش حسم را نگفته شنید، هلال لبخند روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد :«یه ساعت پیش بهش سر زدم، به هوش اومده!» از شنیدن خبر سلامتی‌اش پس از ساعت‌ها لبخندی روی لبم جا خوش کرد و سوالی که بی‌اراده از دهانم پرید :«می‌تونه حرف بزنه؟» و جوابم در آستین شیطنتش بود که فی‌البداهه پاسخ داد :«حرف می‌تونه بزنه، ولی نمی‌تونه بکنه!» 💠 لحنش به‌حدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم و او همین خنده را می‌خواست که به سمتم آمد، سرم را بوسید و به فدایم رفت :«قربونت بشم من! چقدر دلم برا خنده‌هات تنگ شده بود!» ندیده تصور می‌کرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمی‌خواست آسیبی ببینم که لب تختم نشست، با دستش شکوفه‌های اشکم را چید و ساده صحبت کرد :«زینب جان! داره با سر به سمت جنگ پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو منفجر شد، دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک می‌کنن، یعنی خودش داره صحنه جنگ رو برای آماده می‌کنه!» 💠 از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بی‌صدا زمزمه کرد :« داره میفته دست تکفیری‌ها، حمص همه آواره شدن! آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریست‌هام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه، به‌خصوص اینکه تو رو میشناسن!» و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد :«البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، و تصمیم گرفتن هسته‌های مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این رو می‌گیریم!» 💠 و دلش برای من می‌تپید که دلواپس جانم نجوا کرد :«اما نمی‌تونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی !» سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بی‌حالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم :«تو منو به‌خاطر اشتباه گذشته‌ام سرزنش می‌کنی؟» 💠 طوری به رویم خندید که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد :«همون لحظه‌ای که تو حرم (علیهاالسلام) دیدمت، فهمیدم خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟» و من منتظر همین پشتیبانی بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیم‌خیز شدم و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم به احساسم اعتراف کنم که بی‌صدا پرسیدم :«پس می‌تونم یه بار دیگه...» 💠 نشد حرف دلم را بزنم، سرم از به زیر افتاد و او حرف دلش را زد :«می‌خوای به‌خاطرش اینجا بمونی؟» دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم، برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم :«دیروز بهم گفت به‌خاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمی‌کنه!» که ابوالفضل خندید و رندانه به میان حرفم آمد :«پس هم کرده!» 💠 تازه حس می‌کرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت :«البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور بود، این !» سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد :«حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندن تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست می‌تونه بیاد دنبالت.» 💠 از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانه‌ای ذهنم به هر طرف می‌دوید و کودکانه پرسیدم :«به مادرش خبر دادی؟ کی می‌خواد اونو برگردونه خونه‌شون ؟ کسی جز ما خبر نداره!» مات چشمانم مانده و می‌دید اینبار واقعاً شده‌ام و پای جانم درمیان بود که بی‌ملاحظه تکلیفم را مشخص کرد :«من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب می‌کنم، برا تو هم به بچه‌ها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری ان‌شاءالله!» 💠 دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد. ساعت سالن فرودگاه روی چشمم رژه می‌رفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را می‌دیدم و یک گوشه دلم از دوری‌اش آتش می‌گرفت. تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود، دلم می‌خواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه می‌گفتم راضی نمی‌شد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد... ✍️نویسنده: ✍️ @khorshidebineshan
✍️ 💠 با خبر شهادت ، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد. نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانه‌خرابش کرده و این دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد :«بچه‌ها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!» 💠 برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش می‌خواست بشنود، گفتم :«شما برید ، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!» و دل مادرش هم برای حرم می‌لرزید که تلاش می‌کرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمی‌شد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت. 💠 سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا می‌زدیم تا به فریاد مردم مظلوم برسد. صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده می‌شد، مصطفی چندبار در روز به خانه سر می‌زد و خبر می‌داد تاخت و تاز در داریا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود. 💠 تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب می‌گفت و در شبکه العربیه جشن کشته شدن بر پا بود، دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای تعیین شده بود. در همین وحشت بی‌خبری، روز اول رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!» 💠 رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!» تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه می‌کردم و دلواپس بودم که بی‌صبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟» 💠 تروریست‌های را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟» لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی می‌بارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی می‌گشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟» 💠 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل می‌رفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و می‌دانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته ؟» پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«می‌خواست بره، ولی وقتی دید درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!» 💠 بی‌صدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!» مادر مصطفی مدام تعارف می‌کرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» و دیگر در برابر او نمی‌توانست شیطنت کند که با لهجه شیرین پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم (علیهاالسلام) راحته!» 💠 با متانت داخل خانه شد و نمی‌فهمیدم با وجود شهادت و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور می‌تواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمی‌کردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت. از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره می‌درخشید و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :«درگیری‌ها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونه‌ها بودن، ولی الان پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمون‌ها هنوز تک تیراندازشون هستن.» 💠 و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بی‌مقدمه پرسید :«راسته تو انفجار دمشق شهید شده؟» که گلوی ابوالفضل از گرفت و خنده‌ای عصبی لب‌هایش را گشود :«غلط زیادی کردن!» و در همین مدت را دیده بود که به سربازی‌اش سینه سپر کرد :«نفس این تکفیری‌ها رو گرفته، تو جلسه با ژنرال‌های سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و و به خواست خدا ریشه‌شون رو خشک می‌کنیم!»... ✍️نویسنده: ✍️ @khorshidebineshan
✍️ 💠 دو ماشین نظامی و عده‌ای مدافع تازه نفس وارد حرم شده بودند و باورم نمی‌شد حلقه شکسته شده باشد که دیدم مصطفی به سمتم می‌دود. آینه چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه می‌درخشید و تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفس‌نفس افتاد :«زینب اومده!» 💠 یک لحظه فقط نگاهش کردم، تازه فهمیدم را می‌گوید و او از اینهمه شجاعت به هیجان آمده بود که کلماتش به هم می‌پیچید :«تمام منطقه تو محاصره‌اس! نمی‌دونیم چجوری خودشون رو رسوندن! با ۱۴ نفر و کلی تجهیزات اومدن کمک!» بی‌اختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم و به‌خدا حس می‌کردم با همان لب‌های خونی به رویم می‌خندد و انگار به عشق سربازی با همان بدن پاره‌پاره پَرپَر می‌زد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد :«ببین! خودش کلاش دست گرفته!» 💠 را ندیده بودم و میان رزمندگان مردی را دیدم که دور سر و پیشانی‌اش را در سرمای صبح با چفیه‌ای پوشانده بود. پوشیده در بلوز و شلواری سورمه‌ای رنگ، اسلحه به دست گرفته و با اشاره به خیابان منتهی به ، گرای مسیر حمله را می‌داد. از طنین صدایش پیدا بود تمام هستی‌اش برای دفاع از حرم (علیهاالسلام) به تپش افتاده که در همان چند لحظه همه را دوباره تجهیز و آماده نبرد کرد. 💠 ما چند زن گوشه حرم دست به دامن (علیهاالسلام) و خط آتش در دست بود که تنها چند ساعت بعد محاصره شکست، معبری در کوچه‌های زینبیه باز شد و همین معبر، مطلع آزادی همه مناطق سوریه طی سال‌های بعد بود تا چهار سال بعد که آزاد شد. در تمام این چهارسال با همه انفجارهای انتحاری و حملات بی‌امان تکفیری‌ها و ارتش آزاد و داعش، در ماندیم و بهترین برکت زندگی‌مان، فاطمه و زهرا بودند که هر دو در بیمارستان نزدیک حرم متولد شدند. 💠 حالا دل کندن از حرم (علیهاالسلام) سخت شده بود و بی‌تاب حرم (علیهاالسلام) بودیم که چهار سال زیر چکمه تکفیری‌ها بود و فکر جسارت به قبر مطهر حضرت دل‌مان را زیر و رو کرده بود. محافظت از حرم (علیهاالسلام) در داریا با حزب‌الله بود و مصطفی از طریق دوستانش هماهنگ کرد تا با اسکورت نیروهای به زیارت برویم. 💠 فاطمه در آغوش من و زهرا روی پای مصطفی نشسته بود و می‌دیدم قلب نگاهش برای حرم (علیهاالسلام) می‌لرزد تا لحظه‌ای که وارد داریا شدیم. از آن شهر زیبا، تنها تلی از خاک مانده و از حرم (علیهاالسلام) فقط دو گلدسته شکسته که تمام حرم را به خمپاره بسته و همه دیوارها روی هم ریخته بود. 💠 با بلایی که سر سنگ و آجر حرم آورده بودند، می‌توانستم تصور کنم با قبر حضرت چه کرده‌اند و مصطفی دیگر نمی‌خواست آن صحنه را ببیند که ورودی رو به جوان محافظ‌مان خواهش کرد :«میشه برگردیم؟» و او از داخل حرم باخبر بود که با متانت خندید و رندانه پاسخ داد :«حیف نیس تا اینجا اومدید، نیاید تو؟» دیدن حرمی که به ظلم زیر و رو شده بود، طاقتش را تمام کرده و دیگر نفسی برایش نمانده بود که زهرا را از آغوشش پایین آورد و صدایش شکست :«نمی‌خوام ببینم چه بلایی سر قبر اوردن!» 💠 و جوان لبنانی معجزه این حرم را به چشم دیده بود که (علیه‌السلام) را به ضمانت گرفت :«جوونای و تا آخرین نفس از این حرم دفاع کردن، اما وقتی همه شهید شدن، (علیه‌السلام) خودش از حرم دخترش دفاع کرد!» و دیگر فرصت پاسخ به مصطفی نداد که دستش را کشید و ما را دنبال خودش داخل خرابه حرم برد تا دست حیدری (علیه‌السلام) را به چشم خود ببینیم. 💠 بر اثر اصابت خمپاره‌ای، گنبد از کمر شکسته و با همه میله‌های مفتولی و لایه‌های بتنی روی ضریح سقوط کرده بود، طوری که دیگر حریف شکستن این خیمه فولادی نشده و هرگز دست‌شان به قبر مطهر حضرت سکینه (علیهاالسلام) نرسیده بود. مصطفی شب‌های زیادی از این حرم دفاع کرده و عشقش را هم مدیون (علیهاالسلام) می‌دانست که همان پای گنبد نشست و با بغضی که گلوگیرش شده بود، رو به من زمزمه کرد :«میای تا بازسازی کامل این حرم بمونیم بعد برگردیم ؟» 💠 دست هر دو دخترم در دستم بود، دلم از عشق (علیهاالسلام) و (علیهاالسلام) می‌تپید و همین عطر خاک و خاکستر حرم مستم کرده بود که عاشقانه شهادت دادم :«اینجا می‌مونیم و به کوری چشم و بقیه تکفیری‌ها این رو دوباره می‌سازیم ان‌شاءالله!»... ✍️نویسنده: ✍️ @khorshidebineshan
🦋 ((شیوۂ محمّدحسین)) رابطه محمّدحسین با نیروهای زیر دستش، رابطه ای صمیمی و دوستانه بود و در مورد فرماندهان مافوقش بسیار مطیع و حرف شنو و علاوه بر همۂ این ها، فردی بود خیلی خونسرد و آرام.👌 شاید بشود گفت کسی پیدا نمی شود که عصبانیت او را دیده باشد!!! در عملیات چهار قرار بود ما روی ارتفاعات برویم و آنجا ، بچّه های را توجیه کند. ما نیم ساعت دیر رسیدیم. سردار که در این زمینه ها بسیار حساس بود، خیلی ناراحت شد. وقتی رسیدیم ایشان با تندی و ناراحتی به محمّدحسین گفتند:«چرا دیر آمدید؟» خب! من با اخلاق ایشان آشنایی نداشتم به همین خاطر از برخوردشان ناراحت شدم؛😔 اما محمّدحسین با همان حالت همیشگی اش که یک لبخند در گوشۂ لبش بود ، خیلی خونسرد😊 گفت: «معذرت می خواهیم!...جاده بسته بود و ماشین گیر نیامد.» ما وقتی حالت محمّدحسین را دیدیم، ناراحتی خودمان را فراموش کردیم. این برایمان جالب بود که محمّدحسین بدون کوچک ترین دلخوری، برخورد مافوقش را می پذیرد و اصلاً دلگیر نمی شود!! 💠حضور خلوت انس است و دوستان جمع اند وَ اِنْ یَــکاد بــــخـــوانـــید و در فــراز کنیــــد ((سلمانی)) مدّتی بود که تصمیم گرفته بود اصلاح کردن💇‍♂ را یاد بگیرد. یک بار آمد و به بچّه ها گفت:« هرکس می خواهد سرش را اصلاح کند بیاید، من تازه کارم و میخواهم یاد بگیرم.» آن روز تعدادی از بچّه ها، از جمله خود من آمدیم و او سرمان را اصلاح کرد. خب!...کارش هم بد نبود. از آن به بعد دیگر محمّدحسین همیشه یک قیچی و شانه همراهش بود. از اینکه می توانست کاری برای بچّه ها بکند، خیلی لذت می برد.🤗 هر وقت فرصتی پیش می آمد و کسی به او مراجعه می کرد با ذوق و شوق☺️ سرش را اصلاح می کرد؛ حتی زمانی که شده بودم و به خاطر در آسایشگاه بستری بودم، به ملاقاتم می آمد و موهای سرم را کوتاه می کرد. یادم است یک بار....
✍️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ✍️نویسنده: ✍️ @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 📡 💢 ♨️در روز ۱۳دی ۱۳۹۹(دیروز)مصادف با سالگرد سلیمانی،شبکه پویا انیمیشن «نبرد خلیج فارس ۲» رو که مربوط به های و همرزمانش در خلیج فارس بود را پخش کرد... 💢 اما چیزی که فرد را به خود جذب میکند،علامت «مثبت ۱۰ سال» زیر این فیلم است!! ⁉️و حال سؤالی که برای ما پیش می آید اینست که: ♨️چرا باید که عموم مخاطبان آن اند؛ فیلمی که چهره سردار سلیمانی را نشان میدهد، نامناسب برای کودکان زیر ده سال بداند؟ ♨️چرا در سکانسی از این فیلم که قدم زدن (ع) را در بهشت نشان میدهد،باید برچسب زیر این فیلم خورده باشد؟ ♨️چرا در فیلمی که رشادت،دفاع از وطن،توسل به ائمه اطهار و جنگیدن با دشمنان را به کوکان آموزش میدهد...باید بر چسب +10 سال نمایش داده شود؟ و در کودکان چهره شهید و رفتار حماسی را رفتاری نامناسب جلوه بدهند؟؟ ✅ما ، از شما مردم درخواست داریم که با مطالبه گری و نشر این کلیپ👆 از صداوسیما جواب این کار ناپسند را خواستار شویم! = @khorshidebineshan
🔺 مجیزگویی به سبک حسن خمینی 💢 امسال هم در سالگرد فوت هاشمی رفسنجانی، مجیزگویان به میدان آمدند! ✅ سیدحسن خمینی در چهارمین سالگرد فوت گفت: «آقای هاشمی بر ارادتش بر امام خمینی(ره) ایستاد. ایشان انقلاب را همچون فرزندش می‌دانست و برای انقلاب ایستادگی کرد». البته حسن خمینی نگفت که چرا هاشمی در سال 88 تا پای نابودی انقلاب که به قول او در حکم فرزندش بود، پیش رفت؟ ✅ او در ادامه گفت: «ایشان احساس دِین به مردم و معیشت‌شان می‌کرد». اما نگفت که هاشمی اولین کسی بود که را مطرح کرد و با سیاست های لیبرالی اش فاصله طبقاتی را افزایش داد و تورم 49 درصدی را در سال 74 رقم زد! ✅ حسن خمینی در پایان گفت: «درست است که اسوه، پیامبر (ص) است اما کسانی که استقامت دارند هم اسوه هستند» ولی نگفت که چرا هاشمی رفسنجانی را با مقام شامخ پیامبر اکرم(ص) تشبیه کرده است؟ و اینکه استقامت هاشمی در مسیر حفظ انقلاب بوده یا مسیر از بین بردن انقلاب؟ ✅ جناب حسن خمینی! براستی دقت کرده اید که رهبر انقلاب در طی این چهارسال، چندان از هاشمی یاد نکرده اما در هر سخنرانی از یاد می کند؟ 💥 چه زیبا گفت آن پیر جماران: آن قدر که اسلام از این مقدسین روحانی نما ضربه خورده، از هیچ قشر دیگری نخورده است! 🖊 https://eitaa.com/antisecular_ir
✳ نظام سرباز می‌خواهد 🔻 اوایل سال ۱۳۸۸ جلسه‌ای با شهردار تهران داشتیم و منتظر آقای بودیم. قالیباف با وارد جلسه شد. جلسه شروع شد. حاضران یکی یکی خودشان را معرفی کردند تا نوبت به من رسید. نگاهی به اطراف کردم و دیدم کوچک جمع هستم و به‌اندازه‌ی آن‌ها رزومه و سابقه‌ی کاری ندارم. گفتم: «بسم الله الرحمن الرحیم. محمد عسکری هستم. آقای قالیباف و آقای سلیمانی! با این سابقه‌ی علمی و کاری که دوستان ارائه دادند، باید بگم من سرباز و یه کارگر ساده هستم.» سردار لبخندی زد و گفت: «اتفاقا سردار و دستوربده و مدیر زیاد داریم. نظام ما سرباز و کارگر ساده می‌خواد.» بعد از صحبت‌هایش با خودم گفتم این حرف و صحبت سردار هم شعاری بیش نیست ولی بعد از شهادت و خواندن وصیتنامه و جمله‌ی کوتاه حک‌شده روی سنگ مزارش -سرباز قاسم سلیمانی- متوجه شدم که آن حرف شعار نبود و واقعیت زندگی و منش او بود. 👤 راوی: حجت‌الاسلام محمد عسکری 📚 از کتاب 📖 صفحات ۱۰۰ و ۱۰۱ ❤ Join @khorshidebineshan