#خونه ۱
من با شوهرم توی محلکارم اشنا شدیم تو شهرداری کارمیکردم و اومده بود برای گرفتن مجوز ساخت، اونجا منو دید و از من خوشش اومد بعد از چند بار که همو دیدیم ازم خواستگاری کرد بهش گفتم ازت خوشم میاد و نظرم بهت مثبته ولی باید ی مدت اشنا بشیم تا شناخت کافی رو از هم پیدا کنیم اونم قبول کرد و قرار شد بیشتر اشنا بشیم کم کم تو اشناییتمون ازش خوشم اومد و با خانواده م مطرح کردم قرار شد رسمی بیان خواستگاری من و اومدن، خانواده ش به ظاهر خوب بودن بابام موافقت کرد و منمجواب مثبت بهشون دادم بابای من وضع مالیش خیلی خوب بود منم با پساندازم و طلاهای دوران مجردیم و کمک پدرم تونستم ی واحد اپارتمان بخرم و بدم اجاره بابام معتقد بود زن باید پشتوانه داشته باشه
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌
#خونه ۳
شوهرم دقیقا همون عروسی که قول داده بود رو گرفت میدیدم که خیلی به پدر و مادرم احترام میذاره و هواشون رو داره خوشحال بودم که مرد خوبی گیرم اومده بعد از عروسی مدتی درگیر مهمونی بودیم وقتی مهمونی ها تموم شد ی روز گوشی شوهرم رو برداشتم و همین جوری رفتم توی پیامهاش دیدم مادرش شب عروسی بهش پیام داده اگر دوشیزه نبود اهمیت نده باهاش کنار بیا مهم پول باباشه به همه چیز میتونی برسی خیلی ناراحت شدم ولی بروز ندادم تازه فهمیدم که با ی ادم دو رو ازدواج کردم و تماپ این مدت محبت هاش بخاطر خودم نبوده و بخاطر پول بابام بوده اصلا بروز ندادم که چه پیامی دیدم فقط با گوشی خودم از گوشی شوهرم عکس گرفتم یکم تو خودم بودم ولی بعدش که شوهرم اومد پیشم همش میپرسید چی شده و هیچی نمیگفتم اخرم دلتنگی پدر مادرم رو بهونه کردم و منو برد خونشون با دیدن بابا و مامانم خشمم اوج گرفت ولی الان وقت حرف زدن نبود باید صبر میکردم تا ی فرصت مناسب گیرم بیاد
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌
#خونه ۴
مدتی گذشت ی شب مامانش مارو دعوت کرد خونشون و رفتیم همه چیز خیلی عالی بود و مشخص بود زحمت زیادی کشیده خواهرشوهرمم با قیافه همیشه طلبکارش نشسته بود بالای خونه پدرشوهرم بعد شام بهم گفت که باید با هم حرف بزنیم و منم قبول کردم همه دور هم نشستیم که گفت ببین عروس من میدونم ی خونه داری و دادی اجاره چه معنی داره زن چیزی به نامش باشه وقتی خواهرشوهرش چیزی نداره تو باید اون خونه رو بزنی به نام دخترم، منم گفتم قصد فروش خونه رو ندارم بابام خریده برام بلند خندید و گفت ما هم نمیخوایم بخریم فقط داریم میگیم وقتی مهریه داری و برات عروسی گرفتیم ی واحدم دادیم دستت بشینی توش باید اون خونه رو بزنی به نام دخترم که پشتوانه داشته باشه و دلخوشی، گفتم خب یکی از واحدهای خودتون رو بزنید به نامش خیلی جدی گفت
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#بیمعرفت ۱
بعد از سی سال زندگی فداکارانه با شوهرم این حقم نبود پنج تا بچه داشتم از بیست و هفت سال تا شونزده ساله دوتا اولی پسر بودن و سه تا دختر، دختر سومیم که میشد بچه وسطی تازه با یکی عقد کرده بود و تو برنامه ریزی کارهای جهیزیه ش بودیم شوهرم اخلاق خوبی نداشت ولی همینکه میدونستم سرش به زندگی و کار هست برای من کافی بود نه اخلاق خوشی داشت و نه زبون خوشی ی مغازه لوازم خانگی زده بود و اونجا مشغول بود از بس اخلاقش بد بود که م
پسرهامم حاضر نمیشدن باهاش کار کنن نزدیک عروسی دخترم بود و با دخترام هر روز به بازار میرفتیم تا ی تیکه از جهیزیه رو بخریم ی روز شوهرم مثل همیشه گفت میره سرکار منم همراه دخترهام رفتم به بازار برای خرید وسط خرید پول کم اوردیمبا شوهرم تماس گرفتم و گفتم : پول کم اوردم میخوام بیام ازت بگیرم
حسابی دستپاچه شد از شدت استرس صداش میلرزید گفت من مغازه نیستم و اومدم جایی برید خونه بعدا خرید کنید
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#بیمعرفت ۲
ی حسی از درون بهم میگفت دروغ میگه و مغازه هست اما بخاطر دخترهام سکوت کردم نمیخواستم اگر چیزی هم بین مون هست بچه ها متوجه بشن و ابروی پدرشون بره دخترها رو قانع کردم و به خونه برگشتیم شب که همسرم اومد خونه رفتار متفاوتی داشت انگار ترسیده بود ولی نمیخواست بروز بده سر شب بود که گفت خوابش میاد و گرفت خوابید حس های زنانه م چیزی و از درون بهم میگفتن که باورش برام غیر ممکن بود شوهرم با اینکه اخلاق خوبی نداشت ولی مرد با ابرو و اعتباری بود بعید میدونستم اینکارارو بکنه دو سه بار دیگه هم خواستم برم مغازه که نمیذاشت تا اینکه ی روز منو برد دکتر موقع برگشت از مطب از عمد کیف پولم رو تو ماشینش جا گذاشتم و پیاده شدم وقتی که رفت ده دقیقه بعدش بهش زنگ زدم مثل همیصه دستپاچه جواب دادو گفتم: چیزی شده؟ اتفاقی افتاده
خونسرد گفتم :فکر کنم کیف پولم تو ماشینت مونده و میخوام بیام ازت بگیرم با لکنت گفت نیا و من مغازه نیستم اومدم زن یکیاز بچه ها طلاق داره میگیره وساطت کنم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#بیمعرفت ۳
از حرفهاش بوی دروغ میومد ولی نمیتونستم ثابت کنم رفتارش هم با قبل فرق داشت گوشی روی کابینت گذاشتم و سرم و ما بین دست هام گرفتم اصلا دلم نمیخواد فکرم رو باور کنم چیزی که توی سرمه رو بپذیرم
شب که شوهرم اومد استرس تو صورتش مشخص بود اما سعی میکرد پنهانش کنه برامون شیرینی و میوه خریده بود بهش کنایه زدم: ی جوری شیرینی خریدی انگار که میخوای بری خواستگاری
رنگ از روش پرید و طلبکارانه گفت: میخرم کنایه میزنی نمیخرم کنایه میزنی به چه سازت برقصم
نگاهم بهش تند و تیز بود خودشم فهمید و که از کارهاش بو بردم اما صداش در نمیومد تلاش میکرد عادی باشه اما تلاشش بی نتیجه بود
یک هفته گذشت و همسرم نم نمک داشت عادی میشد اما من ی چیزیو حس میکردم که فقط ی زن میتونه حس کنه اما بخاطر بچه هام و ارامششون سکوت کردم شوهرمم داشت فرصت میخرید
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#بیمعرفت ۴
تا ی روز که رفته بودیم پرده بخریم با بچه مغازه های مختلف میرفتیم و پرده نگاه میکردیم که دخترم یکی از پرده ها رو پسندید و قرار شد بخریمش وقتی خریدیم بهشون گفتم بیاید ی سر بریم مغازه باباتون، اونا هم دنبالم راه افتادن و رفتیم مغازه بسته بود اما قفلی پایین کرکره نبود به اون دست خیابون نگاه کردم ماشین شوهرم اونجا بود حسی از درون بهممیگفت که شوهرم داخل مغازه هست باهاش تماس گرفتم جواب نداد انقدر زنگ زدم و زدم تا بالاخره کلافه تر از همیشه جوابم رو داد و گفت که بیرونه و ده دقیقه دیگه میاد ازم خواست منتظر نمونم و برم خونه همه چیز حسابی مشکوک بود وقتی تماس رو قطع کردم به دخترا گفتم باباتون میگخ دیر میام شما برید خونه من باید برم جایی کار دارم هر چی پرسیدن کجا میری حرفی نزدم و گفتم برید بعد از اینکه رفتن ی گوشه خیابون ایستادم نگاه مر از حرف مردم برام مهم نبود باید تکلیف این زندگی رو مشخص کنم یا من درست فکر میکنم و شوهرم داره غلطایی میکنه یا شکاک شدم که باید استغفار کنم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#بیمعرفت
بالاخره بعد از ده دقیقه کرکره ها رفت بالا فوری رفتم پشت در مغازه با شوهرم چشم تو چشم شدیم کرکره ها کاملبالا رفت در و باز کردم و وارد شدم دستپاچه نگاهم میکرد انگار از حضورم میترسید بهش گفتم: تو که گفتی بیرونی و بعدا میای
نگران نگاهم کرد: میخواستم یکم تنها باشم حوصله نداشتم تو چرا وایسادی تو کوچه؟ نمیگی مردم پشت سرمون حرف میزنن؟
مشکوک بهش نگاه کردم قدم برداشتم به سمت انتهای مغازه، اونجا پرده بزرگی بود که حالت انبار و استراحتگاه داشت سد راهم شد :چیکار میکنی؟
_میخوام اون پشتو ببینم مطمئن بشم تنهایی
اخم غلیظی کرد: بهم اعتماد نداری؟ نمیدونم این قدرتو از کجا بدست اوردم که دو دستی تو سینه ش کوبیدم و به عقب هلش دادم و فریاد زدم :جلومو نگیر
به سمت پرده رفتم و کنارش زدم چیزیو دیدم که دوس نداشتم ببینم دنیا رو سرم خراب شد
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#توکل ۱
زمانی که بچه بودم یه دوستی داشتم به نام منیژه، به معنای واقعی کلمه زشت بود جوری که خودش هم قبول داشت و پدر و مادرش همیشه غصه میخوردن، منیژه در عوض زشت بودنش خیلی دختر خوش صحبت و خوش برخوردی بود جوری که اگر آدم ساعت ها پای حرف زدنش مینشست باز هم سیر نمیشد یکی از اقوامشون اومد خواستگاری ش همزمان با هم ازدواج کردیم من از لحاظ زیبایی خیلی بهتر بودم ولی دوستیم با خدیجه رو ادامه میدادم چند ماه بعد از عروسی خدیجه بهم گفت که شوهرش گذاشته و رفته ازش پرسیدم یعنی چی رفته گفت هیچی یه روز زنگ زد به من گفت من تورو دوست دارم ولی هرکاری می کنم با قیافت نمیتونم کنار بیام و دیگه نیومد، رفت و آمد کمی با منیژه داشتم بعد از این که شوهرش رفت منیژه باردار بود به کسی نگفت تا بالاخره بچه اش هم بعد از ۹ ماه سختی به دنیا اومد تو این مدت منیژه با پولی که پس انداز شوهرش بود و مقداری پول که تو خونشون بود و طلاهایی که داشت زندگی کرد
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#توکل ۲
اما همزمان کلاس خیاطی میرفت، وقتی مینشستم پیشش هیچ وقت ناشکری نمی کرد و خیلی امیدوار بود حتی زمانی که میدونستم چیزی توی خونش نداره و به بهانه اینکه اومدم بهت سر بزنم با خودم کمی براش خوراکی میبردم ی بار بهش گفتم زمانی که میذاری برای خیاطی رو اگه میذاشتی برای ی کار دیگه بهتر نبود،بهم خندید و گفت حالا میبینی،به خاطر فقر مالی مجبور شد خونه ش رو تو محله پایین تر ببره باز هم ناامید نشد و خدا را شکر می کرد بهش گفتم چند ساله باهم دوستیم باهم بزرگ شدیم خدا رو مقصر نمیدونی؟ اگر چهره ت زیبا تر بود شوهرت رهات نمی کرد اما تو همیشه خدا رو شکر می کنی؟ بهم خندید و گفت ببین ادما دنبال لیاقتشون میرن و خدا هر چیزی که ما لایقشیم رو سر راه ما قرار میده ی شانس به شوهر من داد که با من باشه ولی اون نخواست رفت دنبال کسی که لیاقتشه یه زنی که ۳۰سال از خودش بزرگتره درسته پول داره اما دورادور خبر دارم که حتی یک ریال به شوهرم نمیده
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#توکل ۳
باهاش رفت و آمد می کردم همه بهم میگفتن شوهر تو از دستت در میاره اما چون دیدگاه منیژه رو به زندگی میدونستم مطمئن بودم هیچ وقت این کارو نمیکنه یه روز که رفتم خونه ش دیدم خیلی خوشحاله گفتم چی شده؟ که گفت یکی از مشتری های بالا شهریم که براش لباس دوختم، زیپ لباسش دقیقا روز مراسم خراب میشه و میده پسرش بیاره براشون تعمیر کنم برخورد من خیلی عادی بود اما اون نگاهش فرق داشت چند روزی گذشت که دیدم اومد دم در خونمون گفت که از شما خوشم میاد برام مهم نیست که یه بار جدا شدی و تنها زندگی می کنی پسره دکتره وضع مالیشم خیلی خوبه، خانواده اش با ازدواجمون مخالفت کردند اما گفت که منو دوست داره و بهشون اهمیت نمیده الانم نامزدیم و قراره چند وقت دیگه برام عروسی بگیره باورم نمیشد که منیژه تو یه محله پایین شهری داغون با وجود یک بچه و مهر طلاق در شناسنامه بتونه یه همچین آینده ای داشته باشه بهش گفتم مهره مار داری خندید
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#توکل ۴
گفت شاید اما مهره مار من خداست همیشه بهش توکل کردم خودش زندگیمو درست میکنه. در نهایت ناباوری من آقای دکتر خدیجه رو با وجود نارضایتیهای مادرش گرفت و خدیجه خونش رفت تو یکی از خانه های بالا شهر چند سال گذشت که ی روز ی شماره غریبه افتاد روی گوشیم به شماره نگاه کردم برام آشنا نبود و مشخص بود از خارج از کشوره، جوابشو دادم و گفتم بله؟ دیدم صدای خنده به گوشم خورد گفت که یادته بهت میگفتم آدم به خدا توکل کنه خدا لیاقتشو بهش میده؟ گفتم منیژه! آره تو کجایی؟ گفت با آقای دکتر ازدواج کردم بهم گفت که بریم خارج از کشور زندگی کنید الان شش ماه ایرانیم شش ماه خارج از کشور باورم نمیشد که خدیجه به اینجا رسیده دوباره گفت شماره رو ببین فقط زنگ زدم بهت بگم توکل کن به خدا
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌