eitaa logo
کلید خوشبختی🇮🇷
3.1هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
6.5هزار ویدیو
32 فایل
ناشناس صحبت کن وداستان زندگیتو برام بفرست 👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17095372560219 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2 ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ من زندگی خودم رو نمیخوام بگم.‌ این‌ داستان مربوط به اقایی هست که تو بیمارستان کنار تختم خوابیده بود.‌ من روده هام رو عمل کرده بودم اون اقا که سنش شاید به شصت هم میرسید دست و پا و سرش شکسته بود چند جای صورتش هم کبود بود. تازه بهوش اومده بودم‌و هنوز توان حرف زدن نداشتم.‌ ی اقایی که مشخص بود پسرشه ناراحت بالا سرش وایساده بود و گفت بابا چیزی لازم نداری مرده گفت نه برو به زندگیت برس. پسر گفت من اون دو تا تنبیه میکنم مرده گفت نه پسرم این عاقبت کارهای خودمه به اونا کاری نداشته باش و اذیتشون نکن مرده گفت غلط کردن هر دوشون رو یه جوری میزنم که اگر بیمارستانی نشن رختخوابی بشن نباید اینکارو میکردن
۳ گفتم من نمیزارم اونو بگیری و قبولش نمیکنم، خلاصه که به من اهمیت ندادن و با مادرش رفتن دختره رو عقد کرد بعد عروسی شروع کردم بهانه گیری گفتم این حیا حجاب نداره با من بدرفتاره انقدر هر شب از بی احترامی کردن هاش به خودم‌ به پسرم دروغ میگفتم تا به کتک خوردن مینداختمش بعد که صدای گریه و التماسش به پسرم رو میشنیدم کیف میکردم و لذت میبردم عروسم دو تا بچه به دنیا آورد. یه پسر یه دختر. یه روز تو حیاط داشت لباس های دخترش رو که نوزاد بود میشست بهش گفتم اینجا نشور تو حیاط هستی و خوشم نمیاد ببینمت همش کثیف کاری دارید برو تو حموم خونه ت بشور گفت دیگه اینجا نشستم اینارو بشورم دیگه نمیام تو حیاط انقدررعصبی شدم حرفم رو گوش نکرده سیلی محکمی بهش زدم و شروع کردم‌ به داد و بیداد که تووحیا رو خوردی شرفو قی کردی پسرم اومد تو حیاط جلوم رو بگیره. گفتم انقدر به این زن‌رو دادی که به من میگه به تو چه و اگر میام حیاط میخوام تو منو ببینی زنت به پدرشوهرش چشم داره؟ باید اینو طلاقش بدی. پسرم اول همسرش رو کتک زد و بعد هم از خونه انداخته ش بیرون
۴ هر چی زنش گفت به بابات نگفتم که بخاطر تو میام تو حیاط پسرم باور نکرد و گفت که بابای من دروغ نمیگه و تو داری الکی میگی به خاطر من طلاقش داد.‌ سر هفت سال هم حکم کردم برو دختر و پسرت رو بیار خودمون بزرگشون میکنیم مادرت براشون مادری میکنه اگر پیش ما باشن بهتره اینجوری ی وقت مثل اون خراب نمیشن، برای اینکه پسرم پشیمون‌نشه و زنش رو برنگردونه برای بچه هاش کم نمیذاشتم زنم‌ میگفت خدا ازت نمیگذره و نکن اینکارارو من اگز اینارو نگه میدارم بخاطر خدا هست که از مادرشون دورن حداقل کمبود دیگه ای نداشته باشن محل به زنم ندادم، هر چی به پسرم میگفتم زن بگیر نمیگرفت میگفت پدر من با اخلاق تو من زن نداشته باشم بهتره‌ با زنم‌ لج میکنی منم‌ اعصاب ندارم هر روز جنگ و دعوا، جای اینکه مامان از زن من بدش بیاد و نسازه تو نمیسازی
۵ گفتم اونی که خودم میگم رو بگیر منم باهاش کنار میام، بالاخره قبول کرد. دختر برادرم رو براش گرفتم و بهش گفتم به بچه ها حرف بزنی خودم ی تهمتی بهت میزنم بابات سرتو ببره. اونم از ترس من برای بچه ها خوب مادری میکرد. یه بارم که دیدم ناهارش دیر رو دیر اماده کرده و بچه ها گرسنه موندن انقدر جلوی خودش به پسرم‌ شکایت کردم که کتکش زد بعد هم بهش گفتم نیاز به تنبیه داشتی زن تا کتک نخوره ادم نمیشه فقط کتک زنو درست میکنه از این به بعد خوب رفتار میکنی که حواسم بهت هست تا میتونستم‌ عروسم رو اذیت کردم، بچه های پسرم‌ بزرگ‌ شدن. دختره شد ۲۳ ساله و پسره هم شد ۲۰ ساله، هر دو به انتقام مادرشون و نامادریشون که به خاطر من بارها کتک خورده بودن با من بد بودن و بهم محل نمیدادن، چند روز پیش که خونه خالی بود منو بردن تو زیرزمین و تا تونستن کتکم زدن انقدر که دست و پا و سرم شکست. گریه‌ش گرفت و گفت من اصلا از این وضع ناراضی نیستم اگر خدا من رو میبخشه حاضرم چند بار دیگه‌م اینجوری کتک بخورم.‌ فقط من رو ببخشه و با حساب پاک ببره من با این بچه ها و دوتا زنای پسرم بد کردم، تعریف زندگیش برای من درس عبرتی شد.‌ اصلا با کار نوه هاش موافق نبودم اما خب بالاخره باید ی جوری تقاص میداد زندگی این مرد و برای زنم گفتم و شد درس عبرت هر دوی ما که بدی بی جواب نمیمونه.
۱ بعد از دیپلم در یک شرکت بعنوان منشی مشغول به کار شدم،بعضی ساعات سرم خیلی شلوغ میشد اما بعضی ساعات در روز کاملا بیکار بودم و وقتم رو با مرتب کردن پرونده ها پر میکردم ،یکی از کارمندای شرکت مدتی بود بهم توجهات خاصی نشون میداد و من هم چون فکر میکردم تصمیم داره ازم خاستگاری کنه واکنش خاصی نشون نمیدادم،ادم موجه و خوبی بنظر میرسید تا اینکه یروز که سرم حسابی خلوت بود به بهونه ی دیدن مدیرعامل اومد پیشم وقتی گفتم ایشون نیستند، گفت حالا که ایشون نیستند اجازه دارم کمی اینجا بمونم؟ در مورد مساله ای میخوام باهات صحبت کنم،وقتی گفت ازم خوشش اومده و دلش میخواد مدتی باهم باشیم پرسیدم یعنی اشنایی قبل از ازدواج ؟
۲ وقتی با سر تایید کرد گفتم پس من قبلش باید با خونواده م مطرح کنم،هول شده گفت نه،بنطر من فعلا بین خودمون باشه اگه تفاهم داشتیم بعدا به خونواده ها بگیم،بنظرم منطقی بود،از اونروز هروقت کار نداشت میومد پیشم یکبار یکی از خانمهای همکار متوجه رفت و امدهای مهران شده بود ،با متانت گفت یک ساله با مهران همکاره و تاییدش نمیکنه بهتره حتما درموردش تحقیق کنم سه ماه از ارتباطم با مهران میگذشت و در این مدت اونطور که شناخته بودمش ادم بدی نبود،در واقع من اون خانم رو نمیشناختم که بخوام روی تایید یا رد کردنش حسابی باز کنم،
هدایت شده از کلید خوشبختی🇮🇷
۳ با بداخلاقی گفتم اول ببینید خودتون مورد تایید هستید بعد دیگران رو تایید یا رد کنید. عذرخواهی کرد و از پیشم رفت. اون مدتی که در شرکت کار کرده بودم خیلی روی روابطم تاثیر گذاشته بود پرجرات و زبون دراز و رک شده بودم. وقتی مهران پیشم اومد حرفای خانم احمدی رو بهش منتقل کردم با خنده گفت اون به رابطه ی ما دوتا حسادت میکنه برای همین خواسته زیرابم رو بزنه که خودت تو دهنی بهش زدی. بهش گفتم ما دوتا دیگه تا حد امکان همدیگه رو شناختیم بهتره خانواده ها رو در جریان بذاریم و بیای خاستکاری
۴ اما بیماری مادرش رو بهونه کرد و به یکماه بعد موکول کرد،یکماه شد چهار ماه ولی هربار بهونه ی جدید میتراشید تا اینکه ماه نهم اشنایی مون یروز بدون مقدمه گفت پدرومادرم از بچگی دختر خالم رو بنامم کرده بودند و حالا اصرار دارند با اون ازدواج کنم و هرچی تلاش کردم منصرفشون کنم فایده نداشت گفت بهتره از همین حالا رابطه مون رو پایان بدیم. بدون توجه به التماس و گریه ی من رفت. از اون ساعت به بعد هم دیگه به هیچ کدوم از تماسها و پیامهام جواب نداد. سه روز بعد مدیر عامل با عصبانیت من رو به دفترش فرا خواند،سرم داد زد و گفت چند تا از فایلهای خیلی مهم در کامپیوترش وجود نداره ابراز بی اطلاعی کردم اما تهدیدم کرد به پلیس زنگ میزنه،
۴ اما بیماری مادرش رو بهونه کرد و به یکماه بعد موکول کرد،یکماه شد چهار ماه ولی هربار بهونه ی جدید میتراشید تا اینکه ماه نهم اشنایی مون یروز بدون مقدمه گفت پدرومادرم از بچگی دختر خالم رو بنامم کرده بودند و حالا اصرار دارند با اون ازدواج کنم و هرچی تلاش کردم منصرفشون کنم فایده نداشت گفت بهتره از همین حالا رابطه مون رو پایان بدیم. بدون توجه به التماس و گریه ی من رفت. از اون ساعت به بعد هم دیگه به هیچ کدوم از تماسها و پیامهام جواب نداد. سه روز بعد مدیر عامل با عصبانیت من رو به دفترش فرا خواند،سرم داد زد و گفت چند تا از فایلهای خیلی مهم در کامپیوترش وجود نداره ابراز بی اطلاعی کردم اما تهدیدم کرد به پلیس زنگ میزنه،
۵ گریه ها و التماسم جواب نداد تا پای پلیس به شرکت باز شد و من بعنوان سرقت اطلاعات محرمانه شرکت محکوم شدم.همونجا فهمیدم دوستی و ارتباط مهران پوشش بوده تا روزهایی که پیشم میومده بتونه به اتاق مدیر عامل دسترسی پیدا کنه ، ولی کی تونسته از غفلت من استفاده کنه و به اتاق مدیرعامل بره خدا عالمه،با بی ابرویی از شرکت اخراج شدم و خونوادم از ارتباطی که با مهران داشتم مطلع شدند،ابروم پیش همه رفت،خدارو شکر بی گناهی من در خصوص سرقت اطلاعات ثابت شد ولی باید خسارت وارده رو جبران میکردم که با دستگیری مهران اون مساله هم حل شد. کاش از اول گول مهران دروغگوی شیاد رو نمیخوردم و وارد اون رابطه نمیشدم.
۶ هم ابروم پیش همکاران و خانواده م رفت هم سو‌‌ئ سابقه برام رد کردند . و بعد از اون ماجرا دیکه نتونستم جایی شغل پیدا کنم. سنم داره بالا میره ولی هنوز ازدواج نکردم از گوشه کنار خبر بهم میرسه که از اطرافیان هر کس که برای خاستکاری میخواد جلو بیاد وقتی متوجه افتضاح دوستیم با مهران و یا اتفاقی که در شرکت افتاد میشن از خاستکاری منصرف میشن. حتی یکبار شنیدم که بعضی ها فکر میکنند من واقعا با همدستی مهران از شرکت چیزی سرقت کردم ... خلاصه که پس از گذشت چهار سال ازون ماجرا هنوز لکه ی ننگ رو نتونستم از روی پیشونیم پاک کنم.
5.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بزرگِاکثر خونه های اینه که توی خونه هامون رو یه جوری میزاریم که ، کوچکتر و خودِ مبلها ارزون تر به نظر میان😩... در حالی که ما به صورت کاملا ۱۱ مدل چیدمان مبل رو آموزش می دیم https://eitaa.com/joinchat/1973747930Cdc4bd835c4 دکوراسیون رو بلد باشی سه هیچ از بقیه خانومای فامیل جلوتری عید نزدیکه.......🤪