eitaa logo
کلید خوشبختی🇮🇷
3.1هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
6.5هزار ویدیو
32 فایل
ناشناس صحبت کن وداستان زندگیتو برام بفرست 👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17095372560219 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2 ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ خیلی دلم شوهر میخواست ۱۷ ساله بودم و در حسرت داشتن شوهر خواستگارای زیادی داشتم ولی مامان بابام معتقد بودن که بچه هستم و برام زوده هر چی به مامانم میگفتم خواستگارامو رد نکن گوش نمیداد و یواشکی رد میکرد و بعد از چند روز از خواهرام میشنیدم که فلانی اومده خواستگاریم و ردش کردن خیلی دلم میسوخت میگفتم مامان نکن اینکارو میگفت برای تو زوده، چند تا از درس های سال اخر دبیرستانم رو افتاده بودم و از بیکاری‌ گفتم میخوام برم بزرگسالان دیپلمم رو بگیرم مامانمم که دید اینجوری سرگرمم قبول کرد و رفتم‌مدرسه بزرگسالان اونجا دخترای زیادی بودن و هر کس موقع کلاسش میومد مدرسه و بعدشم میرفت خونه مثل مدرسه روزانه نبود که حتما از هفت صبح بریم مدرسه تا ساعت دوازده
۲ ی وقتا به بهونه کلاس از خونه میومدم بیرون و میرفتیم میچرخیدم مامانمم فکر میکرد که من مدرسه م و دختر خوبی هستم، تو نزدیکیای مدرسه ی پسریو دیدم که انگار خونشون اونورا بود چون خیلی میدیدمش ی بار بهم ی جوری نگاه کرد و خواست شماره بده منم که حسابی شیطون بودم شماره رو گرفتم و رابطه ما شروع شد پدرش وقتی بچه بودن فوت شده بود و مادرش همون موقع صیغه یکی شده بود میگفت پونزده ساله با مادرم قهرم چون اذیتم میکنه و این حرفها اون موقع عقلم نرسید که این ادم چرا با مادرش قهره رابطه مون خوب شد ی روز بهش زنگ‌زدم جواب نداد چندبار زنگ زدم که بالاخره یکی پسر جواب داد گفت برادرشه و تصادف کرده
۳ سه روز بعد خودش زنگ زد و مگفت مرخص شده نمیدونم چرا اینکارو کردم ولی رفتم خونشون عیادتش پاش شکسته بود و بدنش زخم بود مادرش یهو وارد خونه شد ی جوری نگاهم کرد و چندتا سوال پرسید بعدم اومدم خونمون، پاش که خوب شد اومد خواستگاریم و مادرش گفت که تو راه مدرسه منو دیدن و از من خوششون اومدخ خانواده منم باور کردن بابام استخاره کرد گفت بو اومده ردشون کنیم ولی انقدر گریه کردم راضی شدن و عقد کردیم بعد عقد با حواد بحثم شد و اونم یک هفته باهام قهر بود انقدر عذرخواهی کردم که منو بخشید و اشتی کرد گاهی اوقات ساعت یازده شب سرخیابون ولم میکرد و میگفت خودت برو خونتون یا اگر حرفمون میشد شبونه وسط خیابون ولم میکرد و میرفت منم تنهای برمیگشتم جلوی من از زنای دیگه تعریف میکرد و منم هیچی نمیگفتم حتی برای مامانمم‌نمیگفتم فکر میکردم اینکارا یعنی زندگی داری و بساز بودن فکر میکردم زندگی همه همینه و منم باید بسازم و تحمل کنم وگرنه زن زندگی نیستم
۴ بعد از عروسی این رفتارها بدتر شد قهرهاش شده بود یک ماهه و برای اینکه باهاش اشتی کنه شکنجه روحی و جسمیم میداد ی وقتا میگفت هزار تا بگو غلط کردم و حرفهای زشت تر منم میگفتم یهو میگفت یادم رفت ۵۰۱ بود یا ۵۰۲ دوباره از اولم بگو یا میگفت چهارساعت ماساژم بده تا ببخشمت گاهی اوقات دستام فلج میشد و میگفت نیم‌ساعتش مونده و ماساژ رو قطع کردی پس باید از اول شروع کنی اینا رفتارهای خوبش بود و گاهی شکنجه هایی میداد که تا چند روز بدنم درد میکرد ولی بازم هیچی نمیگفتم جواد اصلا سرکار نمیرفت و میگفت سرکارگر ها حق ادمو نمیدن منم حمالی نمیکنم ی مدت مامانم کمکمون میکرد ولی بعد رفتم سرکار فقط خدا میدونه چقدر اذیتم میکرد و بهم تهمت میزد تمام خرج خونه رو میدادم ی مدت که بچه دار نشدیم فهمیدم جواد عقیم کامل هست ی روز اومد سرکار دنبالم تو راه برگشت وسط ی بیابون خوردم زمین و دستم خیلی درد گرفت اون شب تاصبح از درد به خودم‌پیچیدم گوشیمو برداشت و گفت چون بلد نبودی راه بری بهت کمک نمیکنم به خانواده ت هم نباید بگی‌اون شب تا صبح از درد بیهوش میشدم و به هوش میومدم بهش گفتم اب بده اما جلوم اب خورد و نداد
۵ گفت بهت اب نمیدم که بار اخرت باشه میخوری زمین، صبح قبل از بیدار شدنش از خونه زدم بیرون و با خواهرم تماس گرفتم سریع با ماشین اومد و رفتیم دکتر، گفتن دستت ترک برداشته و نباید تکونش بدی چندماهی گذشت و جواد هر روز بدتر میشد پول قلیون دوستاش و شب گردی هاش رو من میدادم حتی اجاره خونه رو، خودش هیچی نداشت ی روز دیدم این دست بزن داره خیانت میکنه رفیق باز هست عقیمم هست قهرم میکنه باهام سه ماه سه ماه چرا باید بذارم ازم سواستفاده کنه؟ دعوامون شد و رفتم خونه بابام و تقاضای طلاق دادم از ترس مهریه وقتی گقتم توافقی طلاق بگیریم قبول کرد بعد از طلاق خیلی دنبالم اومد که درست میشه ولی قبول نکردم من چهار سال از بهترین سالهای زندگیم رو جنگیدم برای زندگیی که ارزش نداشت و تنهایی همه چیزرو به دوش کشیدم که زندگیم رو حفظ کنم ازتون خواهش میکنم خودتون رو نسوزونید پای کسایی که ارزش ندارن پای زندگیی که تمام زحمتش با شماست و شوهرتون قدر نشناسه هر زندگیی ارزش جنگیدن نداره مثل من الکی عمرتونو نسوزونید و خودتون رو عذاب ندید طلاق اسمش ترسناکه ولی ی وقتا راه نجاته فقط یکم شجاعت میخواد
♥️⁣گاهی ما سالها جمله‌ی دوستت دارم را نمیگوییم تا شخصی را از دست ندهیم و اتفاقا از دستش میدهیم. ♥️و گاهی ابراز نمیکنیم چون توان رویارویی با واقعیت را نداریم. ♥️ابراز کردنِ احساساتِ مثبت، و اصالتِ درونی میخواهد و کار هر کسی نیست. ‌‌ ♥️در هر صورت اگر ابراز کنیم، جواب مشخص می‌شود یا شروع می‌شود و یا رویای رابطه تمام می‌شود و شجاعت در همین رویارویی‌ست.
348.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢هيچ بچه ايى با بكن و نكن نمی شود 🟢بلكه يا لجباز می شود يا از كار مى افتد و یا با دوست خیالی خود دوست می شود. 🔵کودکانی که می‌شوند در با کودکان دیگر کم‌خطاترند ولی و مهارت خویشتنداری آنها تقویت نشده 🔵و در مقابل وسوسه و فریب مقاومت کمتری نشان می‌دهند. 🔴‏پریدن روی سطوح نرم و تشک های قدیمی از دسته بازی هایی هستند که غریزه و را فرو می نشاند 🔴همچنین این کار کودک را تقویت می کند. 🟤به عنوان یک خوب، فقط وظیفه شناساندن راه‌های صحیح و غلط به فرزندمان و با او در مورد علاقه‌مندی‌هایش را داریم 🟤و بهتر است انتخاب نهایی را به عهده فرزندمان بگذاریم. ⚪️گاهی اوقات خردسال با گفتن <نمی خواهم> یا <نه> می خواهد نشان دهد. ⚪️که از دستورهای شما خسته شده است و استقلال بیشتری می خواهد . 🌹 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱
راز ثروت زهیر بن قین، یکی از اشراف و تجار کوفه بود؛ 😳 اما ثروتش فقط نتیجه تجارت نبود!💰 او اهل جهاد، و نیت پاک بود.🔅 🟢 می‌فرماید: «مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجعَل لَهُ مَخرجًا، و یَرزُقهُ مِن حیثُ لا یَحتَسِب» (طلاق، ۲-۳) از اهل تقوا بود؛😍 و درهای رزق را از راه‌های غیرمنتظره به رویش گشود.💰 🔴توی ماه یه سری آداب و ذکرهای الهی هست برای افزایش رزق و روزی.☀️ اگه میخوای راز رو بدونی توی کانال زیر بهت گفته👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2119565536Cedeb2b7fa6