eitaa logo
کلید خوشبختی🇮🇷
3.1هزار دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
6.6هزار ویدیو
33 فایل
ناشناس صحبت کن وداستان زندگیتو برام بفرست 👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17095372560219 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2 ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
یه روز که از مدرسه به خونه برمیگشتم دوستم محمدی رو سرراهم دیدم،اونروز به مدرسه نیومده بود و تعجبم بخاطر این بود که چرا از خونه ی اقای محبی خارج میشه،اخه اقای محبی چهارتا پسر جوون داشت و خبر داشتم بخاطر بیماری همسرش چند هفته ست به شهرستان رفتند و پسرهاش تو خونه تنها هستند،با تعجب چشم به اون خونه دوخته بودم که مامان رو دم در حیاطمون دیدم،اون هم متعجب به اون خونه چشم دوخته بود،وقتی بهش رسیدم بعداز سلام و خسته نباشید بهم گفت تو اون دختر رو میشناسی؟ اقا و خانم محبی خونه شون نیستند به نظرت چرا اون دختر الان باید از خونه ی اونها بیرون بیاد؟ با هیجان گفتم مامان اون محمدی هم کلاسی خودمه،اتفاقا امروز مدرسه نیومده بود،یکی از بچه های تنبل کلاسه،مامان هم که انگار مثل خانم مارپل چیزی رو کشف کرده باشه، ❌کپی حرام ❌ 🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱
بهم گفت تو برو خونه من خودم ته این ماجرا رو در میارم،ما تو کوچه مون ازین غلطا نداشتیم،پنج دقیقه بعد مامان هم وارد خونه شد و گفت دختره تک و تنها رفت سر کوچه و سوار تاکسی شد و رفت واقعا این دختره هم کلاسی تویه؟ ولی از دور سنش بیشتر به چشم میومد هاااا،گفتم نه بخدا خودش بود اخه یبار که تولد همکلاسیم ثنا که رفتم اونم اومد و همین لباسها تنش بود، گذشت و فرداش توی مدرسه وقتی زنگ تفریح اومدم تو حیاط متوجه مامان شدم که از دفتر مدیر داره میاد بیرون ،گفت اومدم گزارش اون دختره رو به مدیرتون بدم،گفته بودی اسمش محمدیه اره؟ با ذوق ولی اروم تو گوشش گفتم اره خوب کاری کردی اتفاقا امروز هم نیومده، مامان گفت مدیرتون هرچی با خانواده ش تماس گرفته کسی جواب نداد احتمالا شماره رو اشتباهی داده برای لای پرونده که این مواقع بتونه قصر در بره،اما کور خونده ،من اجازه نمیدم همچین دختر خلافکاری تو مدرسه کنار شماها درس بخونه، ❌کپی حرام ❌ 🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱
فردای اون روز محمدی به مدرسه اومد و همون لحظه ی ورودش به مدرسه همه ی بچه های کلاس با دست به هم نشونش میدادند و پچ پچ میکردند،اخه محل زندگی ما خیلی کوچک بود و همه زود از همه مسایل هم باخبر میشدند من به صمیمی ترین دوستم درمورد حضور محمدی تو خونه ی اقای محبی تعریف کرده بودم و مامان هم احتمالا به دوسه تا از مامانها همکلاسیها گفته بود که در عرض یک روز کل مدرسه از قضیه مطلع شده بودند، خانم ناظم محمدی رو به دفتر برد تمام اون روز هیچ زنگی محمدی به کلاس نیومد و همین باعث شد من و بقیه ی بچه ها مهر تاییدی بدونیم بر هرزه بودن محمدی،،، فردای اون روز محمدی به همراه پدرش به مدرسه اومد،وقتی با چشمان گریون وارد کلاس شد مهرتایید دوم هم برای ما کوبیده شد و فکر کردیم با تعهدی که به مدیر داده تونسته به کلاس برگرده، یه مدت گذشت محمدی که قبلا دختر گوشه گیر و ساکتی بود رو هربار با چشمای خیس میدیدیم، ❌کپی حرام ❌ 🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱
یکبار که یکی از بچه های شر مدرسه باهاش دعواش شد شروع کرد به داد و هوار کردن و انداختن تشت رسوایی محمدی،گفت چیه برا من شاخ شدی؟ فکر گردی خبر ندارم پشت این چهره ی مظلوم چه غلطا میکنی؟همه چی رومیدونم همه ی بچه ها دیدند روزایی که مدرسه نمیایی میری خونه ی امیر محبی اینا،شنیدن این حرفها از زبون اون دختر باعث شد محمدی ضربه ی محکمی به دهن اون دختر بزنه،و یه دعوای حسابی رخ داد، خانم ناظم با کمک بچه ها به زور از هم جداشون کرد،،،همونجا محمدی با داد و فریاد میگفت من فقط بفهمم کدوم احمق کثافتی در مورد من این چرندیات رو گفته ننه ش رو به عزاش مینشونم،بعدم هردورو بردند دفتر ،بعد از نیمساعت خانم ناظم بهمراه اونها اومد کلاس و گفت چند روزه تو مدرسه شایعه شده محمدی روزهایی که تو مدرسه غیبت داشته میرفته خونه ی چند تا جوون، پدرش اومد مدرسه و گفت اون روزها بیمارستان بالاسر مادر مریضش بوده،هیچکدوم از ما باور نکردیم، میدونستیم برای حفظ ابروش باباش این حرفارو زده، ❌کپی حرام
چند روز بعد خانم محبی از سفر برگشتند و من و مامان رو برای مراسم عقد کنون پسرش دعوت کرد ،وقتی رفتیم در کمال تعجب دیدیم محمدی و خانواده ش هم هستند، عروس خیلی شباهت زیادی به محمدی داشت ،وقتی پرس جو کردیم فهمیدیم عروس خانم یعنی فهیمه خانم دختر عموی محمدی ست و خانم محبی اینها قبل از رفتنشون به اون سفر اون رو به عقد پسرش مهدی در اورده بودند و حالا براشون مراسم گرفتند،وای که تازه متوجه گندی شدیم که به ابروی محمدی زده بودیم،اون بدبخت واقعا به خونه ی اقا محبی نیومده بوده واونی که اون رو ما دم در خونه ی اقای محبی دیدیم دختر عموی محمدی یعنی فهیمه خانم بوده،،،، وقتی کمی اطلاعات در مورد خانواده ی محمدی بدست اوردیم و تنستیم تیکه های پازل رو کنار هم بچینیم من و مامان تازه فهمیدیم ،محمدی بخاطر وضعیت بد مالی برای جشن تولد ثنا لباسهای فهیمه رو گرفته بوده، و وقتی ما فهیمه رو دم در خونه اقای محبی دیدیم فکر کردیم محمدی ست در صورتیکه اون فهیمه دختر عموی محمدی بوده، ❌کپی حرام
با یک سوتفاهم و قضاوت غلط یک شهادت غلط هم داده بودیم و ابروی اون دختر بدبخت رو بردیم.خدا میدونه چه روزهایی مامان من رو بابت این اشتباهم دعوا نکرد اخر سر یه روز از زور عذاب وجدان اومد مدرسه و حقیقت رو به مدیرمون گفت تا همه چی رو برای بچه های کلاس تعریف کنه، اونروز وقتی خانم مدیر حقیقت رو از قول یکی از خانمهای محله گفت محمدی اونقدر گریه کرد که نزدیک بود از حال بره،گفت درسته خانواده ی ما و عموم تازه یک ساله به این محل اومدیم ولی ماهم مثل شماها ابرو داریم،بدجوری با ابروی من بازی کردید،من اونی رو که ابروم رو تو مدرسه و محل برده نمیبخشم. ومن وقتی اولین بار نامزدم بهم تهمت زد فهمیدم اه محمدی دامنم رو گرفته، و حالا بعد از گذشت هشت سال از زندگیم هنوز شاهد بددلی ها و سوتعبیرها و تهمتهای شوهرم هستم ،کاش اونروزها ابرو رو کنار میکذاشتم و به دست و پای محمدی میفتادم و ازش حلالیت میگرفتم تا حالا مجبور به تحمل این زندگی جهنمی نباشم. . ❌کپی حرام
با یک سوتفاهم و قضاوت غلط یک شهادت غلط هم داده بودیم و ابروی اون دختر بدبخت رو بردیم.خدا میدونه چه روزهایی مامان من رو بابت این اشتباهم دعوا نکرد اخر سر یه روز از زور عذاب وجدان اومد مدرسه و حقیقت رو به مدیرمون گفت تا همه چی رو برای بچه های کلاس تعریف کنه، اونروز وقتی خانم مدیر حقیقت رو از قول یکی از خانمهای محله گفت محمدی اونقدر گریه کرد که نزدیک بود از حال بره،گفت درسته خانواده ی ما و عموم تازه یک ساله به این محل اومدیم ولی ماهم مثل شماها ابرو داریم،بدجوری با ابروی من بازی کردید،من اونی رو که ابروم رو تو مدرسه و محل برده نمیبخشم. ومن وقتی اولین بار نامزدم بهم تهمت زد فهمیدم اه محمدی دامنم رو گرفته، و حالا بعد از گذشت هشت سال از زندگیم هنوز شاهد بددلی ها و سوتعبیرها و تهمتهای شوهرم هستم ،کاش اونروزها ابرو رو کنار میکذاشتم و به دست و پای محمدی میفتادم و ازش حلالیت میگرفتم تا حالا مجبور به تحمل این زندگی جهنمی نباشم. ❌کپی حرام⛔️
🌺 پیامبر اکرم فرمودند: هر کسی که علیه دیگری بدهد، در روز قیامت، به آویزان می‌شود و با منافقان، در پایین‌ترین طبقه جهنم خواهد بود. 📚شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه 🌹 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱
🌺 پیامبر اکرم فرمودند: هر کسی که علیه دیگری بدهد، در روز قیامت، به آویزان می‌شود و با منافقان، در پایین‌ترین طبقه جهنم خواهد بود. 📚شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه