eitaa logo
کلید خوشبختی🇮🇷
3.1هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
32 فایل
ناشناس صحبت کن وداستان زندگیتو برام بفرست 👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17095372560219 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2 ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
۵ نمیزنم میخوای تا زنده م ارث تقسیم کنم، پوزخندی زدم و رک گفتم شما به من خونه ندادی چون پسرت خونه نداشت دادی بهش که زنشو بیاره برای زندگی عروسی و مهریه هم وظیفه پسرشماست شما لطفی به من نکردی منم خونه به نام کسی نمیزنم اگر کسی دلش خونه میخواد بره بخره نه که دنبال زور گیری باشه مادر شوهرم پرید وسط و گفت حرمت نگه دار ادن شب برگشتیم خونه و با شوهرم حسابی دعوا کردم گفت اگر دوسم داری بزن به نامش گفتم به خواب ببینی فکر نکن خبر ندارم که چه نقشه ای برام‌ کشیدی و چشم خودتو مامانت دنبال پول بابامه پیام مامانت رو خوندم، رنگش پرید و به التماس افتاد که اون موقع الکی گفتم دلش خوش باشه بخدا الکی گفتم، اون شب اهمیتی بهش ندادم و فوری برگشتم خونه بابام و با ترسوندن شوهرم از مهریه هزار سکه ایم تونستم زود طلاق بگیرم شوهرم خیلی پشیمونه و میگه برگرد ولی برنمیگردم تازه میفهمم که هر چقدرم ادم‌شناخت داشته باشه بازم نمیتونا ذات واقعی ادم ها رو بشناسه در حال حدضر در شرف ازدواج با پسرعموم هستم که وضع مالیش مثل خود ماست و چشم و دلش سیره ❌❌
ی زن با چهره ای که اصلا زیبا نبود ناخن های بلند و زننده که داشت شال زردش رو مرتب میکرد با دیدنم‌جا خورد چرخیدم سمت شوهرم : منو به این فروختی؟ چی کم داشتم؟ چیکار نکردم که باید میکردم؟ اخه این چی داره؟ شوهرم شرمتده سر به زیر بود وایساده بود و فقط زمزمه میکرد ببخشید متوجه نشدم اون دختر کی رفت اما از شدت عصبانیت نمیدونستم چی کار کنم خواستم از مغازه بیرون بیام که به پاهام افتاد و التماس کرد هر چی و قسم داد اهمیت ندادم تا گفت تورو به چادر حضرت زهرا منو ببخش اشتباه کردم پشیمونم فرصت جبران بده نتونستم مخالفت کنم و بهش گفتم‌ میرم‌خونه و به بچه ها نمیگم ولی دیگه تا اخر عمرم باهات کاری ندارم گریه میکرد و ساکت بود به خونه اومدم به بچه ها علت حال خرابم رو سردرد گفتم شوهرم وقتی از بیرون اومد برام‌ کادو خریده بود و حسابی خوش اخلاق بود از اون شب به بعد دیگه همیشه خوش اخلاقی میکرد و تلاش داشت تا توجه منو جلب کنه بخاطر زندگی و ابروی بچه هام سکوت کردم و اونا مدام بهم میگفتن که حالا که بابا خوش اخلاق شده توام‌ کوتاه بیا. الان چند سال از اون روزها میگذره همسرم به کل عوض شد و عین ی مرد جوون و عاشق رفتار میکنه اما دل من انقدری شکسته کخ نبخشیدمش و نمیخوام‌ نزدیکم باشه . ❌کپی حرام ❌
۵ خدا برای ما بهترین هارو کنار میزاره کی باور میکرد من با این قیافه زشت به همچین جایی برسم البته الان آقای دکتر خرج کرده و دوباره صورتم رو عمل کردم خیلی بهتر شده ولی تو رو خدا تا میتونی توکل کن خدا هیچ وقت پشت بنده هاشو خالی نمیکنه وقتی قطع کرد یاد جمله معروف خدا کس بی کسونه افتادم منیژه با پدر مادری که فوت کرده بودند بی پشتواته به اینجا رسید واقعاً خدا کس بی کسونه حالا شاید خیلی ها بگن که خدا اگر خیر مارو میخواد چرا ما رو باید بفرسته بلاد کفر، خدا خیر مارو میخواد و کمک میکنه موفق بشیم اما هر کسی دنبال چیزی میره که فکر میکنه اون معنی موفقیت رو براش داره یکی با امریکا رفتن موفق تره یکی با دکتر شدن یا حتی ی خیاط خوب شدن خدا بر اساس سقف ارزوهای ما بهمون همه چیز میده . ❌کپی حرام
هر دو به انتقام مادرشون و نامادریشون که به خاطر من بارها کتک خورده بودن. چند روز پیش که خونه خالی بود منو بردن تو زیرزمین و تا تونستن کتک زدن. انقدر که دست و پا و سرم شکست. گریه‌ش گرفت و گفت من اصلا از این وضع ناراضی نیستم. اگر خدا من رو میبخشه حاضرم چند بار دیگه‌م اینجوری کتک بخورم.‌ فقط من رو ببخشه و با حساب پاک ببره. تعریف زندگیش برای من درس عبرتی شد.‌ اصلا با کار نوه هاش موافق نبودم اما بلاخره دست روزگاره و نمیشه کاریش کرد. اون زن واقعا از کارهاش پشیمون بود اما پشیمونی چه فایده ای برای عروس هاش داشت. ⛔️هرگونه کپی برداری از داستان‌های کانال حرام میباشد
۵ پسرام هواشو داشتن ولی نه مثل من، منم‌ گاهی اوقات‌ که میخواست بیاد خونه حرصم‌ میگرفت در و باز نمیکردم هر چی در میزد التماس میکرد میگفتم جوونیات کجا بودی الانم‌ برو همونجا برو همونجایی که جوونی کردی اقا سید علی پشیمون بود ولی تو سنی که دیگه ارزشی نداشت تا اینکه از این وضع خسته شد و نوبتی میرفت خونه پسرای مهین منم با خیال راحت تنهایی زندگی‌ میکردم تا ی روز خبر مرگش رسید پسرام ناراحت شدن و با پسرای مهین تماس گرفتن گفتن بابا وصیت کرده بود جای خاصی دفن بشه اما اونا گفتن ما خودمون بردیمش ی جای دیگه و اگر‌خیلی نگرانش بودید و دوسش داشتید زنده بود میومدید سراغش حتی برای پدرشون ختمم نگرفتن وقتی خبر اومد مرد دستامو گرفتم رو به اسمون و بلند گفتم ای خدااا ای خدااا ازش نگذر هر دوشون مردن تا منم‌ بمیرم و تو بین ما قضاوت کنی دوستان هم محترم سادات هم همسرش هر دو فوت شدن و این داستان به درخواست دخترشون نوشته شده لطفا پی وی اصرار بر اینکه بریم‌حلالیت بگیریم نکنید ⛔️هرگونه کپی برداری وفوروارد از داستان‌های کانال حرام میباشد
میترا رفت جلو، خودشو معرفی کرد زد زیر گریه، اینقدر گریه کرد، آقا با لبخند یه چیزایی بهش میگفت نشنیدیم، یدفعه به پشت سریش یه چی گفت، گفتم وای داره چی میگه این دختر، آقا یه قران گرفت و داد به میترا ... میترا اومد پیش ما با چشمای گریون گفتم چی گفتی؟ گفت بچه‌ها این آقا کیه، چرا من اینجوری شدم، چه ابهتی داشت زد زیر گریه منو بغل گفت سحر این آقا چقدر خوبه من نمیتونستم حرف بزنم، یه حس عجیبی داشتم، چقدر بزرگواره ... من ازش قران خواستم بهم داد، گفتم انتقاد کردی؟، گفت من هیچی نگفتم، شرم تو چشمام بود، سحر تو راستی میگفتی، فقط گریه کرد میترا بعد از اون اتفاق کلا شخصیتش عوض شد میترا هم‌اکنون در دانشگاه المصطفی قم با مدرک دکترا در حال تدریس ه و اسمشو به فاطمه تغییر نام داد ... ❌❌
۵ که دخترم گفت مامان این مارو ول کرد رفت الانم برای پول اومده اگر میخوای حمایتش کنی من نمیذارم چطور وقتی چشمش به زنش خورد بیخیال ما شد الان اگر اومده گول نخور و ساده بازی در نیار بخاطر ما نیومده برا پول اومده اون روز دعوای بزرگی شد و از بین حزفهای پسرم چیزهای جالبی پیدا کردم که باعث شد بشناسمش پسرمم اون روز رفت و دیگه برنگشت برای دختر کوچیکم ی خواستگار خیلی خوب اومد اولش بخاطر جهیزیه میخواست جواب منفی بده ولی بعد که خواهرش باهاش حرف زد و گفت جهیزیه ت با من اونم قبول کرد خدا بهم ی داماد نداد ی پسر داد انقدر دامادم خوب و دلسوزه که حد نداره شوهرمم مثل همیشه بی تفاوت به همه مواد میکشید انقد دامادم باهاش حرف زد که راضی شد و رفت ترک کرد درسته کخ سرکار نمیره ولی حداقل الان معتاد نیست داستان زندگیم رو گفتم که بفهمید غیرت به زن و مرد نیست به عرضه هست ی وقتا ادم پنج تا پسر بی عرضه داره ولی ی دختر دلسوز که همون زندگی رو جمع میکنه ❌❌❌
۵ اومدن تهران و وقتی به خونه ما اومدن و همه چیزو گفتن از چشم های بابام خون میچکید بی نهایت عصبی بود و جرات نداشتم نگاهش کنم مادرشوهرم گفت این دختر امانت اینجا تا ما بیایم بریم عقدش کنیم وقتی رفتن شوهر سابقم اومد و بابام فریاد میزد میگفت چرا اینکارو کردی بهش گفتم من زن جواد بودم ولی بهم خیانت کرد منم طلاق گرفتم زن یکی دیگه شدم کار بدی نکردم و شرع خداست اون روز ی سیلی محکم از بابام خوردم و چند روز بعدشم عقد کردیم اوایل با شوهرم سرسنگین بودیم که مادرش گفت اگر میخوای حلالت کنم باید با زنت خوب باشی چند وقت بعدش با هم رابطه مون بهتر شد و بچخ هم بدنیا اومد جوادم وقتی دید که من برنمیگردم رفت با یکی ازدواج کرد الان زندگیم‌خیلی خوبه ولی ای کاش بدون مشورت با پدر و مادرم اینکارو نمیکردم باهاشون صحبت میکردم و راضی میشدت خیلی بهتر بود تا مخفیانه . ❌❌
۶ و این سرزنشهاش دوباره من رو بهم ریخت و یه دعوای دیگه بینمون رخ داد و اون رفت. درسته من اشتباه کردم و با حسادتم به مرجان زندگیمون رو خراب کردم اما اون حق نداشت خیانت کنه کاش بجای این کار اون روزها وادارم میکرد باهم پیش یه مشاور متخصص بریم تا مشکلمون حل بشه نه اینکه کاملا به فکر رهایی خودش باشه... مرجان رو سه ماه پیش مراسم عروسی خواهرش دیدم . هرچی من افتاده تر شدم اون جوونتر و زیباتر شده...مثل گذشته مهربون و صمیمی باهام رفتار کرد اما من دیگه دل و دماغ برقراری یه ارتباط صمیمی مثل گذشته رو باهاش نداشتم برعکس من اون هرروز خوشبخت تر از گذشته میشد. نمیدونم چطور میتونم خودم رو ازین وضعیت خلاص کنم پدرومادرم میگن بهتره بخاطر دخترم دوباره به مسعود فرصت بدم.اخه خیلی باباش رو دوست داره.تصمیم گرفتم اگه مسعود برگشت یکم عاقلانه تر باهاش رفتار کنم البته امیدوارم برگرده. .
۶ وقتی فهمیدند شاهین زن گرفته خیلی عصبی شدند ولی من نباید اجازه میدادم دخالت کنند چون معلوم بود شاهین چه حرفهایی برای توجیه کاری که کرده به اونها میزنه و اینطور من پیششون رسوا میشدم. شاهین از اول هم رند و سیاستمدار بود. اون خوب میدونست چی بهم بگه که از ترسم جرات نکنم ازش گله و شکایتی داشته باشم برای همین تصمیم گرفتم به خونوادم بگم من هیچوقت بچه دار نمیشم و بخاطر همین شاهین زن گرفته. بعد از یکسال تونستم طلاقم رو بگیرم... الان چهارسال گذشته و یه خاستگار نسبتا خوب داشتم اما از اونجایی که کل فامیل فکر میکنند به دلیل نازا بودنم شاهین طلاقم داده به گوش خاستکار رسید و پا پس کشیدند. هرچقدر فکر میکنم به نتیجه نمیرسم چطور باید این مشکل رو حل کنم. .
۶ برای همین مامان ‌با سکوت اعلام رصایت کرد که خودش مسوولیت مارو به عهده خواهد گرفت و از اونروز به بعد مامان تا حدودی بهتر از قبل شد. اونموقع من کلاس چهارم بودم و خواهرم سوم مامانم هرروز به ما دونفر ولی کار میسپرد در عوض وقتی در سیزده سالگی ازدواج کردم یه خانم کدبانوی همه چی تموم بودم... خداروشکر پدرم زود متوجه ایرادات اون سبک زندگی شد و با حرفهاش تونست مامان رو وادار کنه تا بیشتر حواسش به ماها باشه. برادر بزرگ و برادر دومیم رفتارهای ناشایست زیادی داشتند که بمرور زمان و با توجهات بابا کم کم بی خیال اون رفتارها شدند. الان همه از خونواده من به خوبی یاد میکنند خدا بابای عزیز دلسوزم رو رحمت کنه که اگ به موقع به فکر نمیفتاد معلوم نبود من و خواخرو برادرهام الان چه وضعیتی میداشتیم .
🔴 گرفتن از نظر علم 🔸در روز نخست ماه مبارک رمضان:👇 حرارت بدن 5/1 درجه پایین می آید که افرادی که دارای عفونت هستند، عفونت بدن کاهش پیدا می کند. 🔸از روز ماه مبارک رمضان تا :👇 عفونت های بدن دفع پیدا می کنند و همچنین کلسیم مازاد از بدن خارج می شود، معده شروع به پاکسازی می کند و مواد زائد را خارج می کند. 🔸از روز تا ماه مبارک رمضان:👇 پاکسازی سیستم عصبی و تقویت سیستم عصبی انجام می گیرد. 🔸از روز تا ماه مبارک رمضان:👇 پاکسازی عروق و قلب انجام می گیرد. غلظت خون در این روز ها پاکسازی و تخلیه می شود. 🔸از روز تا ماه مبارک رمضان:👇 تمامی عفونتها و مواد زائد از بدن بیرون می رود. 🔸در ماه مبارک رمضان:👇 با بدنی سالم و تصفیه شده از مواد زائد روبرو هستیم، به شرط تغذیه ای صحیح در ماه 🌹 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱