#ناجی ۱
من بچه بودم بابا و مامانم مردن دایی هام منو نگه میداشتن زن دایی هام یا من خوش رفتار نبودن و واقعا الان که چند سال میگذره میبینم من مزاحم زندگیشون بودم ولی از بیچارگی باید میموندم پیششون کسی و نداشتم، یکم که بزرگتر شدم برای رها شدن از من و هزینه هایی خیلی کمی که داشتم شوهرم دادن به اولین خواستگارم از قیافه ش معلوم بود که معتاده و ادم حسابی نیست ولی من که بزرگتر درست حسابی و دلسوزی هم نداشتم که بگه زن این نشو دایی هام بدون نظر پرسی از من، شوهرم دادن شوهرمم اوایل که براش جذاب بودم باهام خوش رفتار بود کم کم جذابیتم رو از دست دادم و اونم خیلی دیگه مثل اول زندگی باهام خوب تا نمیکرد مرد کار نبود و مجبور بودم خودم برم اینورو اونور برای کار، کم کم خدا بهمون بچه داد ی پسر و دوتا دختر خرج ایناهم با خودم بود
#ناجی ۲
تا اینکه بچه ها بزرگ شدن دخترام خیلی دوس داشتن مثل هم دوره ای های خودشون شیک باشن ولی من نهایت از پس سیر کردن شکمشون بر میومدم شوهرمم به روی خودش نمیاورد تازه معتقد بود اگر یکم بیشتر کار کنم بچه ها اذیت نمیشن علاقه ای بهش نداشتم ولی اگر طلاقممیگرفتم جایی برای رفتن نداشتم از سر ناچاری و بیچارگی پیشش مونده بودم پسرم که بزرگ شد بلافاصله بعد از سربازی رفت سرکار خداروشکر میکردم که ی کمک دارم اما ی روز بهم گفت من سرکارمم میخوابم که برنگردم اینجا بهمگفت این خونه خیری برام نداشت جز اینکه عین گداها زندگی کنم حداقل برم زندگیمو بسازم حرفهاش دلمو سوزوند من تمام تلاشم رو میکردم که کمبود نداشته باشن
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌❌
#ناجی ۳
ولی پسرم اینجوری بهم گفت دیگه ازش خبر نداشتم دختر بزرگم رفت تو مانتو فروشی ها شروع به کار کرد قلبا دلم نمیخواست ی دختر جوون بره تو مغازه ها کار ننه ولی چاره ای نبود حداقل خرج خودشو میداد توقع داشتم مثل پسرم باشه اما نبود عین ی مرد تمام بار خونه رو به دوش کشید و به منم میگفت حق نداری بری سرکار درامد من هست درامدش خوب بود اما یهو کم شد منم روم نشد بگم چرا و چیشده کم و بیش یواشکی میرفتم سرکار میگفتم ی وقت به بچه م فشار نیاد یک سالی گذشت که ی روز خوشحال اومد خونه و گفت چندماه حقوق کم گرفتم از همون کم هم پس انداز کردم تونستم با صاحب مغازه شریک بشم چون علاوه بر حقوق ثابت بابت هر فروش ی پورسانتی هم میگرفت حرفهاش برام منطقی بود گفت به صاحبکارم گفتم حالا که شریکم اگر مانتو بفروشم باید بهم حقوق بدی اونم قبول کرده
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌❌
#ناجی ۴
سر دو سه سال وضع مالی ما خوب شد و دخترم ی خونه خرید از مستاجری در اومدیم کم کم اروم اروم تونست ی مغازه برای خودش بزنه به منم میگفت بشین خونه خانمی کن، سروکله پسرم پیدا شد گفت زن میخوام و با پول خودش زن گرفت دیگه دختر کوچیکمم شیک و پیک میگشت برای پسرم زن گرفتیم و خونش رو از ما دور گرفت گفت سایه نحسی تون میافته رو زندگیم خیلی بی چشم و رو بود اما نمیشد حرفی بزنمما که تمام این سالها ازش چیزی نخواستیم ولی هر جور توهینی میتونست به ما میکرد ما هم هیچی نگفتیم یک سال گذشت که اومد گفت کمک مالی کنید منو دخترمم گفت نمیکنیم ما نحسیم خواستم وساطت کنم
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌❌
#ناجی ۵
که دخترم گفت مامان این مارو ول کرد رفت الانم برای پول اومده اگر میخوای حمایتش کنی من نمیذارم چطور وقتی چشمش به زنش خورد بیخیال ما شد الان اگر اومده گول نخور و ساده بازی در نیار بخاطر ما نیومده برا پول اومده اون روز دعوای بزرگی شد و از بین حزفهای پسرم چیزهای جالبی پیدا کردم که باعث شد بشناسمش پسرمم اون روز رفت و دیگه برنگشت برای دختر کوچیکم ی خواستگار خیلی خوب اومد اولش بخاطر جهیزیه میخواست جواب منفی بده ولی بعد که خواهرش باهاش حرف زد و گفت جهیزیه ت با من اونم قبول کرد خدا بهم ی داماد نداد ی پسر داد انقدر دامادم خوب و دلسوزه که حد نداره شوهرمم مثل همیشه بی تفاوت به همه مواد میکشید انقد دامادم باهاش حرف زد که راضی شد و رفت ترک کرد درسته کخ سرکار نمیره ولی حداقل الان معتاد نیست داستان زندگیم رو گفتم که بفهمید غیرت به زن و مرد نیست به عرضه هست ی وقتا ادم پنج تا پسر بی عرضه داره ولی ی دختر دلسوز که همون زندگی رو جمع میکنه
#پایان
#کپی_حرام ❌❌❌