eitaa logo
کانال ܟܿࡐ‌ܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
2.3هزار دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
5هزار ویدیو
92 فایل
🌺خوشبختی یافتنی نیست ساختنی است. 🌺 خوشبختی وابسته به جهان درون توست. ✅برداشت با صلوات حلال ♥️ما را بدیگران معرفی کنید @khoshbghkt @GAFKTH
مشاهده در ایتا
دانلود
💐پیامبر اکرم(ص): ✅خداوند به مردی که بر بداخلاقی همسرش صبر کند ثواب حضرت داوود (ع) و زنی که بر بداخلاقی همسرش صبر کند ثواب آسیه را عطا می کند. 📚بحارالانوار،ج103،ص247 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 📽 کلیپ بالا در گفتاری بسیار شیوا اهمیت ارتباط کلامی در خانواده را بیان می کند. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ تله های "ازدواج و عاشقی"❤️ 1️⃣ تله اول: عجله 2️⃣ تله دوم: شناخت ناقص 3️⃣ تله سوم: موقعیت اجتماعی 4️⃣ تله چهارم: فقط زیبایی و ظاهر 5️⃣ تله پنجم: چشم و هم چشمی 6️⃣ تله ششم: ترس از بالا رفتن سن 7️⃣ تله هفتم: فرار از احساس تنهایی 8️⃣ تله هشتم: بحران و زخم‌های گذشته 9️⃣ تله نهم: احساسات و هیجانات شدید 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
عشق گذشته.mp3
4.64M
♨️ هنوز درگیر عشق اولم ⁉️ من عاشق پسر عمویم بودم، ولی او هبچ خبری از عشق من نسبت به خودش نداشت، بعد از پنج سال خواستن او، من نامزد کردم، آن هم فقط بخاطر خانواده ام؛ در حالی که هیچ نتوانستم و نمی توانم او را دوست داشته باشم، نه این که خیلی از او بدم بیاید نه، ولی خب مثل پسر عمویم که عشق اولم بود دوستش ندارم، خیلی کم کم کم دوستش دارم. لطفا کمکم کنید. 🔈 پاسخ کوتاه و شنیدنی از استاد توفیقی را در صوت بالا بشنوید. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فاجعه‌ای که بی حجابی و بی بند و باری جنسی بر سر زن و خانواده می آورد... 🔸بلایی که ها بر سر کشور آوردند ...🔸 ازدواج سفید یعنی برداشتن کلاه زنان! 🎙استاد حسن رحیم پور ازغدی 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
کانال ܟܿࡐ‌ܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
🍃#کودتای_دل (قسمت اول ) 🔵سحر دیروز نگاهش به در بود؛ در خانه که صدای باز شدنش او را از دنیای کتاب ب
✍️ 🍃 (قسمت دوم ) کلافه و سر در گم با خود زمزمه کرد: «ولی چه کاری بوده که نکردم؟ هر دکتری که روی این زمین خدا بوده؛ بردمش، همه هم جوابمان کردند… خدایا خدایا خدایا»ی او بلند و با صدا بود؛ طوری که زن شنید و رو به او کرد؛ در خلوت نگاه مردش غم نشسته بود و او به راحتی پی برد و از مردش نگاه گرفت و انگار چیزی به یادش افتاده باشد؛ به طرف کیفش رفت و از داخلش برگه ای بیرون کشید و نگاهی به آن داد و گرفت و بعد به سمت مرد رفت و برگه همراهش را گرفت رو به مرد: «اینم عریضه، چاپیه، میگن توی مفاتیح هم هست، ولی گفتم شوهر طاهره از جمکران چاپیشو بگیره … گرفته؛ ببین!» مرد برگه را گرفت و با ولع نگاهش کرد. - حرفاتو پشت عریضه بنویس… توی این یکی مطمئنم که کم نمیاری!… مرد نگاهش همان طور به برگه بود که زن با التماسی که در کلام و نگاهش موج گرفته بود، رو به شوهرش گفت: «عزیزم بنویس شاید این آخرین در امید، به رومون بسته نباشه…!» و نفس عمیقی کشید و زیر لب با خودش زمزمه کرد: «اگه نوشتنم مثل تو خوب بود و مثل تو نویسنده بودم؛ روزی صد تا عریضه می نوشتم و می انداختم توی چاه». مرد خودش را از گودی مبل بیرون کشید و راست ایستاد و همان طور که نگاهش به عریضه بود؛ رفت سمت اتاقش. 🔵سحر امروز نماز خواندم، ولی این بار با نمازهای دیگرم خیلی فرق داشت؛ یک جور خاصی، انگاری در تمام عمرم این طور نبوده ام…. حال عجیبی دارم، سرشار از احساسم، یک احساس ناب که تا به حال به سراغم نیامده… شاید هر کس دیگری به جای من بود؛ همین احساس را داشت. شاید هر کس دیگری که همه دکترها جوابش کرده باشند و از زمین و زمان شاکی بوده ولی یکباره یک طبیب، یک طبیب پنهان… نه یک طبیب پیدا- اما پنهان از دیده من و امثال من که لیاقت دیدارش را ندارد- پیدا کند… خدایا چرا اینقدر بی تابم؟ چرا نمی توانم تمرکز پیدا کنم برای نوشتن؛ همه اش می خواهم زود بروم سراصل مطلب، اما دلم نمی آید بدون درد دل، یک باره بروم سر اصل مطلب و از آقا بنویسم… اصلا این که شاید عریضه نشود؛ شاید ایراد داشته باشد… خدایا در دلم کودتا شده… طوفان شده…. خدایا خودت در قرآن، بله قرآن، سوره بقره بود؛ خواندم که هر وقت بندگانت از پیامبر، درباره ات بپرسند؛ پیامبر را موظف کردی به آنها بگوید که تو نزدیکی و دعای دعا کننده را وقتی که تو را بخواند، اجابت می کنی… پس خدایا اگر تا به حال غافل بودم؛ حالا از ته دل تو را صدا می زنم و از امام زمانم هم می خواهم واسطه شود… نه، این طوری نمی شود؛ باید تمرکز پیدا کنم، باید با یک نظمی، از یک جا شروع کنم و بنویسم؛ نه، این طوری با پراکندگی و شتابزدگی… باید منظم بنویسم، باید عریضه را محترمانه و درست و حساب شده و به محضر آقا نوشت: «به نام خدا، اسم من هوشنگ است، هوشنگ نوروزی. 47 سال دارم و صاحب یک فرزند؛ فقط یک فرزند دختر که اسمش سحر است. این دختر که همه زندگی پدر و مادرش است و خیلی هم شیرین است؛ یک روز خون دماغ شد و مادرش نگران به من زنگ زد؛ به تلفن همراهم و من که سر صفحه بودم و داشتم مطالب مجله را آماده چاپ می کردم، اولش با حرف های همسرم نگرانی به من هم سرایت کرد، اما همسرم را دلداری دادم و گفتم: «چیز مهمی نیست حتما به خاطر گرمای هواست…» ولی یکهو هول برم داشت؛ آخر فصل گرما نبود که، فصل سرما، یعنی پاییز بود که فصل خون دماغ نبود! تندی رفتم خانه و دخترم را برداشتیم و رفتیم دکتر، بهترین دکتر شهر که روزی با هم، همکلاس بودیم. توی راه هی همسرم می گفت: «دلم شور می زند…» و من هم که به روی خودم نمی آوردم، دلم شور افتاده بود، آخر توی یک کتاب داستان خارجی خوانده بودم که شخصیت اصلی داستان که همه اش خون دماغ می شد؛ سرطان داشت، آن هم سرطان خون! دکتر یک معاینه سرپایی کرد و بعد گفت: «چیز مهمی نیست…» و برای اینکه ما را از دل نگرانی در بیاورد دستور آزمایش داد. ما هم آزمایش خون گرفتیم و چند روز بعد رفتیم برای جواب آزمایش و وقتی جواب را گرفتیم؛ با آن رفتیم سراغ دکتر، دکتر با دیدن ما خواست حال و احوال کند که مانع شدم و رفتم سراغ آزمایش خون دخترم سحر و برگه را دادم دست او و منتظر عکس العملش بودم. دکتر عینک را روی بینیش کمی جابه جا کرد و بعد از نگاه کردن به برگه آزمایش، یکهو چهره اش تغییر کرد. 🍃ادامه دارد ان شاء اللَّه🍃 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا