🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗فرشته ای برای نجات💗
قسمت93
با ترس به صورتم خیره شد.
--توروخدا حرفی از اون مرد نزنید.
با تعجب پرسیدم
--چرا؟
--نمیدونم شما خبر دارین یانه؟ اما مامان من قبل از ازدواج با پدر من همسر سابق این آقا بوده.
راستش خودمم هیچ وقت دلیلش رو نفهمیدم اما مامانم حتی از شنیدن اسمشم میترسید.
میگفت اون یه نامرد به تمام معنا بود.
--دلیل ترس شما چیه؟
--یه بار غلام اومد خونه ما. اون روز بابام نبود.
اومد و مامانم رو تهدید کرد.
تهدیدش این بود که یا من با کامران ازدواج کنم یا اینکه با یه پرونده قطور مامانم رو میفرسته زندون و میگه که تو اِبرام رو کشتی.
با بغض ادامه داد
--ممانعت مامانم سر این موضوع به به قتل رسیدن خودش توسط جمشید ختم شد.
--پس شما به خاطر قتل مادرتون از صدای گلوله میترسی؟
لبخند غمگینی زد
--اون شب وقتی از داروخونه برگشتم دیدم در حیاط بازه. ترسیدم و دویدم تو خونه
اما باز کردن در همراه شد با گلوله ای که به قلب مامانم شلیک شد و همون موقع مرد.
بخاطر همین خاطره ی بد از صدای گلوله خیلی میترسم و ذهنمو درگیر میکنه.
نفس عمیقی کشیدم
--چه بد.واقعا متاسفم.............
نماز ظهرم رو خوندم و رفتم تو هال.
شهرزاد تو آشپزخونه بود و بوی غذا پیچیده بود.
رفتم دم آشپزخونه
--چه بوی خوشمزه ای. کمک نمیخوای؟
لبخند زد
--نه. اما پیشنهاد میکنم سالاد درست کنید چون سالاد اون روز خیلی خوشمزه بود.
خندیدم
--چشــــم.
همون موقع صدای آیفون اومد.
حس بدی پیدا کردم که گواه بد به دلم میداد.
شهرزاد با کنجکاوی پرسید
--منتظر کسی بودید؟
--نه.
رفتم و آیفون رو برداشتم
--کیه؟
--باز کن حامد.
--یاسر تو اینجا؟
با صدای آروم و کلافه جواب داد
--حامد با شهرزاد بیا دم در همین الان.
--باشه.
آیفون رو گذاشتم.
--کی بود؟
--باید بریم دم در.
--چرا؟
--نمیدونم.
--باشه پس صبر کنید چادرم رو بردارم.
با شهرزاد رفتیم دم در و در رو باز کردم.
یاسر با یه سرکار بود.
--بــَــه آقا یاسر.
غمگین به چشمام نگاه کرد و بی توجه به حرفم گفت
--خانم وصال شما باید همراه ما بیاید.
با تعجب پرسیدم
--یعنی چی یاسر؟
--ما حکم بازداشت داریم.
خانم احمدی ببریدشون.
قلبم واسه لحظه ای ایستاد
سرکار اومد جلو و خواست به دستاش دستبند بزنه.
دست شهرزاد رو گرفتم و جلوش ایستادم.
--من نمیزارم.
یاسر با ناراحتی گفت
--به شما ربطی نداره. لطفاً موضوع رو پیچیده تر از این نکنید.
خانم احمدی چرا معطلین.
سرکار دوباره اومد طرف شهرزاد که این بار فریاد زدم
--داریـــــن چیکار میکنین؟
یاسر با یه حرکت من رو کشید کنار و دستامو گرفت.
--سرکار ببریدش........
May 11
❖
ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ زنها ﺍﻧﮕﺎﺭﯼ ﻧﯿﮑﻮﺗﯿﻦ ﺩﺍﺭﻥ؛
ﭼﻮﻥ ﺍﮔﻪ ﻧﺒﺎﺷﻦ ﺁﺩﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﻋﺼﺒﯽ ﻣﯿﺸﻪ ....!!!
ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ زنها ﺍﻧﮕﺎﺭﯼ ﻣﻮﺭﻓﯿﻦ ﺩﺍﺭﻥ؛
ﭼﻮﻥ ﻧﻤﯿﺰﺍﺭﻥ ﻫﯿﭻ ﺩﺭﺩﯼ ﺭﻭ ﺣﺲ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﻬﺖ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺪﻥ ....!!!!
ﺑﻌﻀﯽ ﺍز زنها ﺍﻧﮕﺎﺭﯼ ﺍﻟﮑﻞ ﺩﺍﺭﻥ؛
ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺁﺩﻡ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺳﺮﺧﻮﺷﯽ ﻣﯿﺪﻥ ....!!!!
ﺑﻌﻀﯽ از زنها ﺍﻧﮕﺎﺭﯼ ﻫﺮﻭﺋﯿﻦ ﺩﺍﺭﻥ؛
ﭼﻮﻥ ﺁﺩﻡ ﺑﺪﺟﻮﺭﯼ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻪ ....!!!!
ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ زنها ﯾﻪ ﻗﻠﺐ ﭘﺎﮎ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﻮﻥ ﺩﺍﺭﻥ؛ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺍﯾﻨﺎ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﻫﻮﺍﺷﻮﻧﻮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ....!!!
به سلامتی همه زنها...که اگه نباشن، دنیات جهنمه.......!!!!!
و چه زیبا گفت نادر ابراهیمی:
در زندگی هر مرد. . .
"مخدری هست به نام " زن" !!!
زنی که دوستش دارد.
نبودش...
قهرش...
دوریش...
خماری می آورد و آب میکند ابهت مردانه اش را !!!
و اینگونه است که میگویند :
"قــــــــــدرت"
جاذبه ی مرد است!
و "جــــــــــاذبه"
قدرت زن ! 😉😊
💞رمز ازدواج موفق💞
✨ازدواج یك پدیده اجتماعی است. بدون تردید #انتخاب_همسر یكی از مهمترین تصمیم ها در طول زندگی ماست و در حقیقت همه هیجانات، تولید مثل، تربیت نسل آینده، درآمد، مسئولیت، تامین نیازها و چالش های آینده زندگی ما به آن بستگی دارد.
✨زن و مرد به عنوان مكمل یكدیگر بسیاری از نیازهای روانی- اجتماعی هم را برآورده می كنند. و سه دلیل عشق، مصاحبت و دستیابی به انتظارات و توقعات برای #ازدواج مطرح است و توجه به این نكته كه هر اندازه انتظارات و توقعات دختر و پسر قبل از ازدواج و در زندگی زناشویی واقع بینانه تر باشد، زندگی زناشویی موفقیت آمیزتر خواهد بود.
💖ملاك های ازدواج های موفق یا خوشبخت را می توان چنین خلاصه كرد:
💟1ـ برخورداری از علاقه های مشترك
💟2ـ داشتن فعالیت های مشترك یا سرگرمی های مشترك
💟3ـ اظهار محبت نسبت به همدیگر
💟4ـ اعتماد داشتن به یكدیگر
💟5ـ رد نكردن یا كمتر رد كردن انتخاب همدیگر
💟6ـ موفقیت در روابط جنسی
💟7- داشتن زمینه های خانوادگی همسان
💟8ـ احترام به عقاید و دوستان و آشنایان همدیگر
✅یک نکته مهم:
هرکس طبیعتا مایل است همسری برگزیند كه بیشتر همسان او باشد تا ناهمسان با او. همسانی دو فرد نه تنها آنها را به سوی یكدیگر جلب و جذب می كند، بلكه پیوند و وصلت ایشان را استوارتر می سازد. هر اندازه فرد با همسر خود وجود اشتراك فرهنگی بیشتری داشته باشد، برای سازگاری با او آماده تر است و با اختلافات كمتری مواجه می شود.
هر چقدر در انتخاب همسری با مشابهات بیشتر ذاتی و اكتسابی تلاش كنیم ولی بازهم زن و مرد تفاوت های بسیار چشمگیری با یكدیگر خواهند داشت كه باید یاد بگیرند با این تفاوت ها زندگی كنند و ثمره این زندگی یك ازدواج شاد و رضایت بخش باشد.
همچنین پژوهش ها نشان می دهد كه تا حدود زیادی خوشبختی و بدبختی زن و مرد را از ابتدای زندگی می توان پیشگویی كرد و به بیان دیگر بسیاری از مشكلات آن ها قابل پیشگیری خواهد بود. به همین جهت امروز، آموزش پیش از ازدواج زوجهای جوان یك ضرورت مسلم تلقی می شود. هر اندازه دختر و پسر اطلاعات بیشتری در جهت شناخت خود و همسر آینده شان داشته باشند و ملاك های عقول تری را برای انتخاب همسر در نظر بگیرند، در زندگی زناشویی خود با مشكلات و ناسازگاری های كمتری مواجه خواهند بود.
دانستنی های #قبل_از_ازدواج
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗فرشته ای برای نجات💗
قسمت94
با ترس به چشمام زل زد و گریش قطع شد.
--چرا این حرفارو به خودم نزدی؟
چرا زودتر به خودم نگفتی؟
--چون....چون..
گریش گرفت و ادامه داد
--نمیتونستم حامدددد!
راستش از وقتی که باهات آشنا شدم با اینکه نسبتی باهات نداشتم تصمیم گرفتم دیگه به کارم ادامه ندم.
یه احساس.... یه احساس خیانت بهم دست میداد.
--پس چرا امروز خیلی راحت همه چیزو گفتی؟
--چون منتظر این فرصت بودم.
فرصتی که بتونم همه چیز رو به پلیس بگم.
چون دیگه دلم نمیخواست به کارم ادامه بدم.
با گریه ادامه داد
--دیگه خستــــــه شدم! من کم آوردم حامد!
بخدااا کم آوردم!
سرشو گذاشت رو میز و هق هق میکرد.
صندلی مو بردم کنار صندلیش و با دستم سرشو آوردم بالا و صورتش رو با دوتا دستم قاب گرفتم.
لبخند زدم
--مگه قول ندادی اینجوری گریه نکنی؟
نگاه به صورتش آتیش دلم رو شعله ور تر کرد و نتونستم تحمل کنم.
سرشو چسبوندم به سینم و دستامو دور کمرش حلقه زدم.
با آرامش گفتم
--آروم باش!همه چی درست میشه!
بعد از چند ثانیه صدای گریش قطع شد و سرشو آورد بالا و به زمین خیره شد.
گونه هاش قرمز شده بود و خجالت از سرو و روش میبارید.
به خاطر کاری که کرده بودم هزار بار خودمو لعنت کردم اما حال خودمم بدتر بود.
با یه حرکت از رو صندلی بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون.
هوای سرد بیرون گرمای آتیش قلبم رو کمتر کرد.
کلافه دستمو میبردم تو موهام و نفس عمیق میکشیدم.
از دور صدای یاسر اومد
--خسته نباشی پهلوان.
اومد کنار من ایستاد و با شوخی زد پشت سرم
--پیش قاضی و معلق بازی آقا حامد!!!
خجالت زده سرمو انداختم پایین.
با پاش به مچ پام ضربه زد
--اوووووو حالا انگار چی شده!!!
بیار بالا سرتو آدم باورش میشـــه!
سرمو آوردم بالا
--بخدا یاسر دست خودم نبود.
نمیدونم چرا تحمل هر چیزی رو دارم.....
خندید
--جز مروارید های شفاف چشمان اولیاء حضرت شهرزاد خانم وصال....
خندیدم و تایید وار سرم رو تکون دادم
--اره.
---خب دیگه. اینم از بیرون اومدنت از کوره قلب پزی.
حالا پاشو بریم اتاق من تا بهت بگم.......
نشسته بودم رو صندلی و داشتم به شهرزاد فکر میکردم.
با صدای یاسر از فکر اومدم بیرون
--حامد؟
--هوم؟
--ناهار خوردی؟
--ناهار؟
ترحم آمیز لبخند زد
--نمیدونی چیه عزیزم؟ همونی که بعد اذان ظهر میخورن!
--هه هه بامزه. نه ناهار نخوردم.
داشتیم آماده میکردیم که شما مثل عجَل معلق ظاهر شدی.
--مسخره بازی بسه. برو غذاخوری ناهارتو بخور......
غذامو خوردم و رفتم اتاق یاسر.
جدی و دستوری گفت
--حامد برو آماده شو سریع!
اینجور مواقع باید به دستورات عمل میکردم و فرصت سوال و جواب نبود.
رفتم لباس نظامیمو پوشیدم و کلتم رو برداشتم و با بچه ها سوار ماشین شدیم....
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چگونه خانهای شاد داشته باشیم؟
🔰 تعریف خوشبختی و بدبختی
🔴 #استاد_عباسی
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
هیچ شبی، پایان زندگی نیست
از ورای هر شب دوبارہ
خورشید طلوع می کند
و بشارت صبحی دیگر می دهد
این یعنی امید هرگز نمی میرد
🌟شبتون بخیر و آرام🌟
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای هر روز ماه مبارک رجب 🌙
برای بقیه هم بفرستیم
تا در ثواب نشر این
دعای زیبا سهیم باشیم🌺
فرا رسیدن ماه نورانی ✨
رجب و میلاد امام محمد باقر (ع)
مبارکــــــــَ باد 🎉 💐 🎉