eitaa logo
کانال خوشبختی
1.7هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
4.4هزار ویدیو
81 فایل
باهدف آموزش وتحکیم روابط زوجین ایجادگردید: ✅برداشت با صلوات حلال ♥️ما را بدیگران معرفی کنید @khoshbghkt @GAFKTH 👫انتخاب عقلانی =زندگی عاشقانه
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷 قسمت50  فضای خودشان فاصله گرفتند تازه باورشان شد که خبری هست. ترس نشسته در نگاه و حرکاتشان و تحویل و تشریفات باعث شد که روز اول از دست رفت. سینا خسته از این همه فشار خودش را رها کرد روی فرش نمازخانه. حتی حاضر نبود برای چند لحظه دیگر چشمانش را باز نگه دارد. می خواست بخوابد تا کمی از جیغ و واویلایی که راه انداخته بودند از ذهنش پاک شود. هنوز چند دقیقه نگذشته بود که سید هم اضافه شد. دست روی معده نشست کنارش - بیچاره این خانمای تیم. دیوونه شدن از دست اینا! - اعجوبن! - درست میشن! یه خورده که بمونن توی چهار دیواری ، متوجه می شن شتر سواری دولا دولا نمیشه! می خوری؟ سینا سر بلند کرد - چی؟ - غذا! امیر گفته بیام ببرمت . سینا تازه یادش آمد که از صبح دیگر هیچ نخورده و شاید این کم طاقت شدنش به همین خاطر باشد! دور سفره که نشستند ساعت ده شب را رد کرده بود. دیشب در تب و تاب عمليات بودند و آماده سازی تمام مقدمات. تا صبح هم نخوابیده بودند و حالا دور هم هستند با عملیاتی که موفق بوده و در انتظار اطلاعاتی که تیم صدرا و آرش در اختیارشان می گذاشتند و هر کدام برای رو در رو شدن با متهم خودش باید اطلاعات او را کامل مطالعه می کرد. امیر خیالش از کار تهران که راحت شد نشست پای پیگیری شهرهای دیگر که همزمان با تهران اقدام کرده بودند. گزارش موفقیت آمیز بودن عملیات ها را که دید و شنید همان کنار میزش سجاده پهن کرد و خوابید. دیشب و امشب همین بود
نشست روی صندلی سفتی که پشت میز چوبی گذاشته بودند. دستانش را در هم قفل کرد و نگاهش را در اتاق چرخاند. در و دیوار خالی بود و او تنها! با وجود گرمای هوا و بسته بودن فضای اتاق ۱۳ متری ، لرز بدی درونش را پیچ و تاب میداد و نمی گذاشت تا آرامش ظاهرش را حفظ کند. در ذهنش حرف هایی که نباید میزد را مرور کرد. فکرش را هم نمی کرد که آموزش هایی که در ترکیه، زامبيا و آمریکا دیده است به کارش بیاید. از دیروز که برگه داده بودند برای نوشتن، فقط یک سری اطلاعات کلی داده بود، تقصیرها را گردن این و آن انداخته بود، قصه بافته بود... ظاهرانه فشاری ونه شکنجه ای بود. تمام آن چه که از زندان ها شنیده بود، شده بود شکنجه روحش. حتی نتوانسته بود درست غذا بخورد. حالش خوب نبود و این رفتارها حالش را بدتر هم می کرد. سکوت اتاق دوام زیادی پیدا نکرد. با باز شدن در، بی اختیار لرزش سلول ها به اندامش هم کشیده شد. نتوانست از جایش بلند شود یا حتی سرش را بلند کند تا ببیند چه کسی در را باز کرد و چند نفر وارد شدند. فقط هنگامی که صندلی مقابلش تکان خورد و یک زن و مرد نشستند، فهمید که دیگر تنها نیست. با  تردید و ترسی که به جانش افتاده بود، آهسته سرش را بالا آورد. نگاهش اول به صورت مرد افتاد. همان مرد آرام دو روز قبل که از چشمان سیاهش حرفی خوانده نمی شد؛ نه نفرت و نه پیروزی. یک تأمل ناراحت کننده داشت نگاهش، که در حرف زدنش پیدا نمی شد. چشم از صورت مرد برداشت و در چشمان زن انداخت. از دیروز که دستگیر شده بود مدام داد و قال کرده بود از این زن جوابی نشنیده بود. با این که حرف خاصی نمی زد؛ اما باز هم دوست داشت حتما بیاید، مقابلش بنشیند و در همین سکوت نگاهش کند. حداقل نگاه او یک ذره محبت زنانه داشت. شاید هم ترحم بود اما بالاخره در تنهایی های این روزهایش، بودهانمود بیشتری داشت و او محتاج بود. صدای مرد تمام سکوت فضا را در هم شکست: - خب، شما شروع می کنید یا من؟ سر پایین انداخت. دستمال کاغذی میان انگشتانش مچاله می شد، باز می شد و باز در هم مچاله تر. بازی انگشت و دستمال از روی بیکاری نبود. حال او و اوضاعش را نشان می داد. به دستمال کاغذی مچاله شده کف دست عرق کرده اش نگاه کرد. برای او دیگر شروع و پایان معنی خاصی نداشت. باز صدای - دست نوشته هایی که نوشتید فقط یه سری خاطره و قصه بود. حالا اصل کار رو تعریف کنید. سرش را بالا آورد و گفت: - من هر چی باید می گفتم رو نوشتم. مرد دستانش را بغل کرد و پرسید: - باید رو که من میگم ! اما خب مشکلی نیست. با هم قصه شما رو مرور می کنیم. شاید به حرفای ننوشته هم رسیدیم. چند جا به ج او رو به کار بردید. این او کیه؟ ته هم رسیدیم. چند جا به جای اسم فرد کلمه (او ) را به کار بردید. این او کیه؟؟ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⭕️ پیام تسلیت رهبر انقلاب درپی درگذشت حجت الاسلام و المسلمین ری شهری 🔸حضرت آیت الله خامنه ای با صدور پیامی رحلت عالم مجاهد حجت الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری را تسلیت گفتند. 🔹متن پیام رهبر معظم انقلاب به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم با تاسف فراوان خبر رحلت عالم مجاهد جناب حجت الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری، رحمت الله علیه را دریافت کردم. برای کسانی که از تقوا و سلامت نفس و مجاهدت مستمر این روحانی انقلابی باخبرند، فقدان وی ضایعه ای تلخ و اندوهبار است. تنوع عرصه های مجاهدت این عالم ربانی؛ علمی، اخلاقی، انقلابی، سیاسی، اداری که همه با اخلاص و صفا همراه بود، از او شخصیتی کم نظیر پدید آورده بود. اینجانب در طول دهها سال آشنایی همواره صلاح و پرهیزگاری را در ایشان مشاهده کرده ام و امیدوارم این ذخیره ارزشمند موجب رحمت و مغفرت و علو درجات وی شود. صمیمانه به فرزندان محترم و دیگر بازماندگان و همه دوستان و همکاران و شاگردان و ارادتمندان ایشان تسلیت عرض میکنم. والسلام علی عباد الله الصالحین. 👇 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🖊سوال کاربر: ❌من دوماهه طلاق گرفتم دخترم رو ببنیم یا خیر؟ من دوماهه طلاق گرفتم و دخترم دو سال و نیم هست و پیش پدرش هست و من هفته ای یکبار حق ملاقات دارم ایا خوبه که هفته ای یکبار دخترم رو ببینم یا اینکه کلا از ملاقاتش منصرف بشم و بذارم همون مدلی زندگی کنه چون میترسم دو هوایی بشه. لطفا راهنمایی کنید 📚پاسخ مشاور: 🌿عرض سلام و احترام کاش پیرامون سوالی که ارسال فرمودید توضیحات بیشتری را درج می کردید، منجمله اینکه اصلا چرا طلاق گرفتید و آیا همسرتان ازدواج مجدد انجام داده است یا خیر؟ ◀️اما پیرامون اصل سوال شما باید گفته شود یقیناً کودک خردسال شما با دیدنتان، اصطلاحا دو هوایی خواهد شد و حتی ممکن است اسباب تلخ شدن زندگی برای خود و اطرافیان را فراهم آورد که شاید خود همین هم سبب شود تعامل دیگران با او تحت تأثیر قرار بگیرد و کار را سخت کند. ✔️لذا اولویت شما این باشد که اگر حقیقتاً از نظر روحی می توانید ندیدن ایشان را تحمل کنید و خود او هم برای دیدن شما بی تابی نمی کند، با توجه به سن کمی که دارد هر چقدر کمتر به دیدار او بروید بهتر خواهد بود. هرچند کاش می‌دانستیم آیا امکان رجوع شما به زندگی سابق هست یا خیر و اصلا برای چه طلاق گرفتید. 🌸به هر حال حسن عاقبت را برای شما و فرزندتان از خداوند متعال آرزو داریم. 👇 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"چشم من خیس و هوای تو به دل افتاده" مثل آن گوش درازی که به گِل افتاده چاره ام چیست بجز صبر در این سوز فراق عشق از این غم جانکاه خجل افتاده شده حسرت که کنار تو بنوشم چایی... که میانش دو سه تا دانه هِل افتاده وای باد آمد و گیسوی تو را برد نگار... به گمانم که ز گیسوی تو تِل افتاده نه قلم حال خوشی دارد و نه دفتر من... بی تو این ذوقک من نیز کِسل افتاده دل دگر نیست میان قفس سینه من... زیر پای همگان رفته و وِل افتاده کاش میشد که ببینم به خدا نامت را که روی کاغذ زیبای سِجل افتاده! "عاصی" 👇 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
. عشق اگر که عشق بُود قطعا بهشتی می کند... عاشقی را که به عمرش خون دلها خورده است! "عاصی" 👇 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
هدایت شده از کانال خوشبختی
🌸از پنجره قلبت ✨گاهی نگاه به آسمان بینداز 🌸و عشق را از اعماق قلبت ✨به زندگیت دعوت کن.. 🌸ما در این دنیا مهمانیم ✨و خداوند میزبان 🌸پس نگران فردایت نباش ✨اوست که مهمان نوازی میکند 🌸به او اعتماد کن.. ✨شبتون آروم 🌸در پناه لطف خدا 👇 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹درود و صد سلام به امروز خوش آمدید 🗓 به چهارشنبه خوش آمدید ☀️ ۳ فروردین ماه ۱۴۰۱ خورشيدی 🎄 ۲۳ مارس ۲۰۲۲ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌    ‌‌‌‌‌‌‌‌      ‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌙 ۲۰ شعبان ۱۴۴۳ قمری به نام خداوند بخشنده مهربان همگي رهگذر هستیم به کسي كينه نگيريد دل بي كينه قشنگ است به همه مهر بورزيد به خدا مهر قشنگ است ، بشناسيد خدا را هر كجا ياد خدا هست ، هر كجا نام خدا هست سقف آن خانه قشنگ است
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷🕷 قسمت51 زن سعی کرد قصه هایش را یادش بیاید. مکث کرد. مرد ادامه داد: - یکی دو جا اسم فتانه رو برده بودید. خب من به جای او میگم فتانه . از فتانه برامون بگید. یک لحظه حس کرد که همه و هیچ را از دست داده است. سعی کرد که این اضطراب را نشان ندهد. کمی فکر کرد، یادش نیامد که کجا اسم فتانه را نوشته است. چرا این اشتباه را کرده بود؟ زبانش را روی لب هایش کشید و گفت: - من اسباب بازی بودن رو دوست ندارم. اما دلم هم نمی خواد تواین قصه ای که راه افتاده قهرمان باشم. باور کنید همه کاره فتانه بود... فتانه رو اگه ببینم با همین دستام میکشمش که منو بازی داد. خودش معلوم نیست کدوم گوری داره حالشو می بره، منو سوزوند. هقی که در گلویش مانده بود بیرون زد. بدون آنکه اشکی داشته باشد... زن مقابل برایش آب ریخت تا از این حالت خفگی تنفسی بیرون بیاید. با دستان لرزان لیوان را برداشت و سرکشید. زمان می خرید تا خودش را پیدا کند و دوباره به حرف بیاید: - من هرچی که درباره فتانه گفتم عین واقعیته. اون ماها رو دور خودش جمع کرد. اون کار یادمون داد... و شروع کرد به گفتن همان چیزهایی که نوشته بود. مرد وسط حرفش گفت: - این جوری که شما میگی فتانه یک هیولاست که با زور شماها رو کشونده توی مسیری که خودتون نمی خواستید؟ - هیولا؟ از هیولا بدتره! کی دلش میخواد که زندگیش رو خراب کنه؟ هان خانم شما بگید کسی هست که آن قدر احمق باشه و به زندگیش چوب حراج بزنه ؟ اے شما راست میگید فقط آدمای احمق به زندگیشون چوب حراج می زنن. اما آدمایی که زندگی دیگران رو به بازی میگیرن چی؟ - اونا دیگه کثافتند. خائنن! فتانه و فروغ این کارو با ما کردن! - و شما با دیگران! با این حرف مرد ساکت شد و نگاهش را چرخاند روی صورت خنثای آنها. مرد قبل از اینکه قصه جدیدی بسازد گفت: - شش هزار دلار رو چه کار کردی؟ شوک زده چشم درشت کرد ولب گزید: - اون پول برای ... برای فروغ بود که اشتباهی اومد توی حساب من - اما تو باهاش چند تا آرایشگاه رو پوشش دادی! زن عکس ها را از پوشه بیرون آورد و جلوی متهم گذاشت. با دیدن عکس ها دیگر خلع سلاح شده بود. یعنی اینها از همه چیز اطلاع داشتند؟
وقت نهار، زمان خوبی بود که همه اطلاعاتی که از متهمان گرفته اند را با هم مرور کنند. امیر حواسش به غذای سید و حال معده اش بود. سینا ظرف غذای جداگانه سید را برداشت و وادارش کرد تا از فضای زندان بیرون بروند. دو ساعتی وقت بود تا شروع بازجویی مجدد. سینا روحیه اش خلاف اخلاق ظاهرش نرم و شکننده بود. سید کمی سر به سرش گذاشت تا فضای زندان را فراموش کند و غذایش را بخورد. سینا گفت: - میدونی توی این یک سالی که درگیر این پرونده ها بودم به چی فکر میکنم؟ آخرین لقمه را داد دست سینا و پرسید: - به چرایی؟ - واقعا چرا؟ من خودم توی یه خونواده معمولی بزرگ شدم. نه پول به اندازه بود و نه امکانات رفاهی... ولی اینا باعث نشد که دادمون بره هوا و عقده بشه توی روند تربیتمون! سید همین جا جلوی ادامه حرف سینا را گرفت - خودت داری میگی تربیت. نه کمبود محبت و نه کمبود امکانات، هیچ کدوم باعث نمیشه که آدم خیانت و جنایت کنه. اینا برای توجیه گناهشون این دلایل رو میارن والا که چرا خیلی از پولدارا غلط اضافه میکنن! - پس؟ - پس درست اینه بگیم اینا تربیت نشدن، شاید بهتر هم باشه که بگیم اینا خودشون رو تربیت نکردن. یه گوسفند رو هم ول نمیکنن که بره بچره، براش چوپون میذارن، چون سرمایه است و گرگ و دزد هم هست. با این شعار آزادی و بی دینی و خدا نیست و نمی خوام، انسان رو توی دنیا رها می کنن! هزار دست دزد میاد وسط و تمام! تربیت با خالقه! خالق هم بر عهده گرفته، دیگه اختیار با مخلوقه بره زیر بار دستورات یا نره! حالا هم پاشو تا امیر زنگ نزده من و تو رو ادب کنه! - متهم من که فقط به قصه نوشته . - همه همین طور جلو رفتن. فکر میکنن فقط خودشون هستن و خیلی مدرک نداریم. چون از بقیه گروهشون هم خبر ندارن به هم ریخته شدن. این دوروزه نوشته ها و اعترافاتشان بیشتر رد گم کنی و یا اراجیف خاطره گونه شون بوده . تقریبا حرف به درد بخوری نزدن. اما تیم روانکاوی گفت که وضعیت شون تثبیت شده و میشه تو چالش های کلامی، اطلاعات مورد نیاز را به دست آورد. متهم در حالی مقابل مرد نشست که سعی داشت جیغ نزند. مرد بدون آن که نگاهش کند در همان ابتدای کلام گفت: - غیر از ترکیه کدوم کشور می رفتید؟ مستقیم نگاه کرد به صورت مرد و گفت: - آمریکا و فرانسه! فقط یه بار رفتیم. دبی هم با فتانه و فروغ رفتیم. سکوت مرد یعنی که ادامه بدهد. وقتی که همه چیز را میدانستند پس کتمانش فایده نداشت. گفت: - با فتانه رفته بودیم . تفریحی بود... خب کلاس برای کارمون هم بود. - به جز روزای یکشنبه هر روز سر کلاس بودید. استادا و موضوع درسا؟ اعصابش کش می آمد وقتی می دید که همه را دیده اند: - جز روزهای یکشنبه بقیه روزها از صبح تا ظهرکلاس بود، رابط آمریکا و دو سه تا استاد از فرانسه بودند که فارسی رو مسلط حرف می زدند. شیرین و پاکزاد هم بودند. ظهر تا یکی دو ساعت استراحت داشتیم و تا تاریکی دوباره کلاس بود. شب هم هرکی دوست داشت هرکاری کند آزاد بود. - شیرین و پاکزاد؟ زن چشم بست و آرام آرام توضیح داد: - استاد بیژن پاکزاد. غول مدلینگ ایرانی ها بود... بیژن پاکزاد. و خاطراتش زنده شد. خاطراتی که از آن متنفر بود و با کمک روانکاو تلاش کرده بود که فراموش کند. اما حالا صحنه ها یکی یکی از مقابل چشمانش رد می شدند؛ در کافه که نشسته بودند به بیژن گفته بود: - من اصلا دوست ندارم تو شبیه پاکزاد باشی بیژن جامش را سر کشیده بود و با قهقهه گفته بود: - به گور پدرم خندیدم که شبیه بیژن پاکزاد باشم. اون غوله، په غول واقعی، از توی چراغ جادوی رییس جمهور آمریکا در اومده! می خوانش. با همه بی شرفياش می خوانش!! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از کانال خوشبختی
💢نگویید خودش مهم است، نه خانواده اش! اگر هنگام تحقیق درباره همسر آینده تان متوجه شدید که در خانواده او مشکلاتی از قبیل اعتیاد وجود دارد و یا اینکه یکی از اعضای خانواده اش در زندان است چه باید کنیم؟ آیا وصلت با چنین خانواده ای صحیح است؟ قبل از وصلت با چنین خانواده ای باید تامل بیشتری کنیم و ازدواج را به تاخیر اندازیم و به مشاور مراجعه کنیم. مشاور در این مورد تا حدودی شما را شخصیت فرد و خانواده اش آشنا می کند. از آن جا که مشکلات خانوادگی ممکن است در تربیت فرزند نیز اثر بگذارد وصلت با چنین خانواده هایی که در آن ها چند معتاد وجود دارد یا میزان طلاق در اعضای خانواده و حتی بستگان درجه اول بسیار بالاست، پر خطر محسوب می گردد و ممکن است در آینده مشکلاتی را به وجود آورد. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘 ازدواج نکردن به خاطر ترس از فقر...! ✅عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يُوسُفَ اَلتَّمِيمِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : مَنْ تَرَكَ اَلتَّزْوِيجَ مَخَافَةَ اَلْعَيْلَةِ فَقَدْ أَسَاءَ ظَنَّهُ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: «إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ »۳۲ النور  ✅محمّد بن جعفر (فرزند امام صادق عليه السّلام) از پدر بزرگوارش از پدران گرامش عليهم السّلام نقل مى‌كند كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هركس ازدواج را از ترس فقر و تنگدستى ترك كند، در واقع به خداى عز و جلّ‌ بدگمان شده است؛ چرا كه خداى عز و جلّ‌ مى‌فرمايد:«اگر فقير باشند خداوند از فضل خود آنان را بى‌نياز مى‌گرداند.» آیه ۳۲ سوره نور 📚الكافي ج ٥ ص ٣٣٠ 🔰 استاد قرائتی
✅ قدرت انتخاب 🔵 یه موضوعی هست که حتما زیاد شنیدید ولی شاید زیاد در موردش فکر نکردید: 🔶 ما آدما موجودات مختاری خلق شدیم. بله ما ها اختیار داریم. 🔸 اما این اختیار ما دقیقا کجاست؟ 🔷 آیا ما همیشه و همه جا میتونیم انتخاب کنیم؟ 👈 خیر. ✅ اختیار ما "محدود" هست. خیلی از خصوصیات دنیا و شرایط زندگیمون رو ما انتخاب نمیکنیم. 🔺پدر و مادر و اعضای خانواده و فامیلمون رو ما انتخاب نمیکنیم. محل تولد و قوانین دنیا دست ما نیست... 🔶 خداوند متعال به ما انسان ها فقط در یه جا قدرت انتخاب داده: انتخاب بین تمایلات عقل و تمایلات نفس ⁉️ آخرش دنبال حرف دلتی یا حرف عقلت؟ ❓ میتونی از هوای نفست بگذری و وقتی عصبی هستی فحش ندی؟ تهش شما باید توی دنیا فقط یه کار یاد بگیری ✅ گذشتن از هر نوع هوای نفس... 🔸تا حالا توی این عمری که از خدا گرفتی، چقدر توی این موضوع قوی شدی؟ 🔹 فرصت زیادی نداری. بعد از مرگ، بی نهایت حسرت خواهی خورد... ⭕️ حسرت تک تک لحظاتی که میتونستی از هوای نفست بگذری اما نگذشتی... 🔸میتونی اون لحظه رو تصور کنی؟!... 👇 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
هدایت شده از کانال عصر ظهور
💗✨اولین چهارشنبه بهاریتون عالی 🕊✨زندگیتون به زیبایی 🌸✨گلهای نیلوـر 💗✨و به شادمانی 🕊✨پرواز پرستوهای مهاجر 🌸✨وجودتاڹ مالامال از 💗✨آرزوهای برآورده شده 🕊✨و لحظه هاتون 🌸✨پراز خوشبختی 💗✨تعطیلات نوروزتون شاد و زیبا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 برای طلاق❗️ 💠 طلاق آخرین راه حل است نه اولین! به هر بهانه ای حرف طلاق را پیش نکشید. 👈 عروس خانم، در دوران عقد، با شوهرش قهر کرده! اما دلیلش؟ چون یک بار که رفته خونه پدر شوهرش، دیده غذا آبگوشته!! گفته: حرمت منو نگه نداشتن! به باباش گفته. 😔 بابای گُلش هم پشتیبانیش کرده! خلاصه کلام اینکه طلاق گرفتن. پ ن: برای یک دستمال، قیصریه را آتش نزنید! 👇 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt