eitaa logo
خوشتیپ آسمانی
2.1هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
52 فایل
✅ تـنها کانـال رسـمـی شـهید بـابک نوری هریس 🌹 با حضور و نظارت خـانـواده مـحـترم شـهـیـد خادم کانال: @Khoshtipasemani_1@Rina_noory_86
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 🌸🌱.. رفیق‌شهید..🌱🌸: 🦋هوا خیلی سرد بود... ماهممون تو چادارا ۷یا۸نفری میخوابیدیم واقعا وحشتناک بودسرمای اون شبا ... 🌸ساعت سه شب بود پاشدم رفتم بیرون، دیدم یکی کنار ماشین باهمون پتو داره نماز شب میخونه!! این چیزا رو ما تو واقعیت ندیدیم، 🦋توفیلمادیدیم! اما من درمورد دیدم .. یه جوون عاشق ..♥️🍂 داشت تواون سرما باخداش حرف میزد...💓 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 همرزم شهید:🖐🏻🙂 ✨🦋روز شهادت بابک بود.فرماندمون شهید نظری دوستمون سید رو فرستاده بود عقب‌. 🌸بابک به من گفت:ممد رفتی اونو برامون بیار.گفتم بابک من عقب نمیرم ،همینجا هستم.اون روز دوباره رفتم پیشش همینو ازم خواست. ✨🦋براش ناهار آوردم،کم بود.مسئولمون نمیزاشت به کسی بدیم.یواشکی یکی اضافه برداشتم بهش دادم.نگاه کرد.گفتم من چیزی بهت میدم سریع بگیر ازمن خنده ای کرد و رفت داخل ماشین🚖 گذاشت.۶_۷سیب🍎 هم بهش دادم که وقت نشد بخوره. رفتن من همانا و خوردن خمپاره جای من همانا😔 🌱 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 🌹"همرزم‌شہید"🌹 🌸|حدود یک هفته قبل از شهادت بابڪ بود. با بچه ها قرعه ڪشی ڪردیم ڪه ڪی جانباز میشه ، ڪی اسیر و ڪی 🦋شهید. قرعه‌ے جانبازے به بابڪ افتاد...شب شهادت امام رضا(ع)، جانبازشد . از ناحیه پا به شدت آسیب 🌸دید و بعد از چند ساعت شربت شیرین شهادت رو از دست امام رضا(ع) نوشید🙂| •♥️• ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
🦋🌈 🧔🏻دوست‌شهید: یک‌بارفرمانده‌سربابک‌فریادزد‌🗣همه‌ماناراحت‌شدیم‌😓 خواستیم‌جوابش‌رابدیم‌که‌بابک‌ گفت‌من‌ازش‌گذشتم🙃🖐🏽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜🎊 🌿🌼رفیق‌شهید🌿🌼 : 🌸منظور از کارهای ، کمک و سرکشی به نیازمندایی بود که خودش می‌شناخت و گاهی به آنها سر می‌زد و 🍁می‌کرد و اگر خانواده‌ای نمی‌توانست برای فرزندش لباس تهیه کند با هم دست آن بچه را می‌گرفتیم و 🌸برایش خرید می‌کردیم، گاهی تهیه می‌کرد و سعی می‌کرد همه این کارها را کسی متوجه نشود و به صورت انجام می‌داد، 🍁حتی در انجمنهای خیریه زیادی عضو بود. 🙃🌿 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🌸🌈 ﴿مادر شهید﴾ 🌸🍃بابک جوان امروزی بود اما غیرت دینی داشت. همین غیرت دینی بود که او را به زینبیه و کربلای امام حسینی رساند. از آن دست جوانان‌های امروزی که غیرت دینی دارند. 🍃🌼 می‌گفت: خانم حضرت زینب(س) من را طلبیده، باید بروم، تاب ماندن ندارم. بله، بابکم تیپ امروزی داشت. پسرم همیشه می‌خندید، خوش‌تیپ بود و زیبا. 🌺🍃 بابک پر از شادی بود و پر از شور زندگی اما فرزندم به خاطر اعتقاداتش و برای پیوستن به خدا از همه اینها گذشت و عاشقانه پر کشید.🕊 بابک فرزند نسل سوم و چهارم این انقلاب بود. دلبستگی‌های زیادی به زندگی داشت، امروزی بود و تمامی اینها را به خاطر دفاع از حریم آل‌الله و مادرش خانم زینب(س) رها کرد.💫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• @khoshtipasemani •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
🎞 | دختری میگفت: من همکلاسی بابک بودم. خیلیییی تو نخش بودیم هممون... اما انقد باوقار بودکه همه دخترا میگفتند: " این نوری انقد سروسنگینه حتما خودش دوس دختر داره و خیلی عاشقشه !" 😏 بعد من گفتم میرم ازش میپرسم تاتکلیفمون روشن بشه... رفتم رو دررو پرسیدم گفتم : " بابک نوری شمایی دیگ ؟! :/ " بابک گفت : "بفرمایید ." گفتم: " چراانقد خودتو میگیری ؟؟ چرا محل نمیدی به دختراا؟؟!! " بابک ی نگاه پر از تعجب و شرمگین بهم کرد و سریع رفت... و واینستاد اصلا! بعدها ک شهیدشد ، همون دخترا و من فهمیدیم بابک عاشق کی بوده که بہ دخترا و من محل نمیداد... عاشق بود... خیلی هم عاشق بود... عاشق‌حضرت‌زینب‌وشهادت...🥺💔|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 | دختری میگفت: من همکلاسی بابک بودم. خیلیییی تو نخش بودیم هممون... اما انقد باوقار بودکه همه دخترا میگفتند: " این نوری انقد سروسنگینه حتما خودش دوس دختر داره و خیلی عاشقشه !" 😏 بعد من گفتم میرم ازش میپرسم تاتکلیفمون روشن بشه... رفتم رو دررو پرسیدم گفتم : " بابک نوری شمایی دیگ ؟! :/ " بابک گفت : "بفرمایید ." گفتم: " چراانقد خودتو میگیری ؟؟ چرا محل نمیدی به دختراا؟؟!! " بابک ی نگاه پر از تعجب و شرمگین بهم کرد و سریع رفت... و واینستاد اصلا! بعدها ک شهیدشد ، همون دخترا و من فهمیدیم بابک عاشق کی بوده که بہ دخترا و من محل نمیداد... عاشق بود... خیلی هم عاشق بود... عاشق‌حضرت‌زینب‌وشهادت...🥺💔|
دوست شهید: میخواستیم بابک و اذیت کنیم😆 هم تو غذاش هم تو نوشابش و پر فلفل. کردیم غذارو خورد دید تنده میخواست تحمل کنه بزور با نوشابه بخوره. نمیدونست تو نوشابش هم فلفل داره نوشابه رو سر کشید یهو ریخت بیرون قیافش دراون لحظه خیلی خنده دار شده بودهمه ما ترکیدیم از خنده خودشم میخندید 😁😂 هیچوقت هم کارمونو تلافی نکرد🙂 @khoshtipasemani
بارها شاهد بودم بعضی ها می خواستند روز جمعه برای کاری که داشتند خدمت آقای بهشتی برسند و نظر ایشان رو بپرسند اما آقای بهشتی به آنان می گفت جمعه ی من برای خانواده است.🌿✨ برگرفته از کتاب: سیره شهید دکتر بهشتی..) سالروز ولادت شهید سیدمحمدبهشتی گرامی بـــاد🤍 📍معتبرترین کانال رسمی شهید بابک نوری هریس👇 https://eitaa.com/joinchat/2688090130C327b46dad6
داداش‌بابڪ‌میگفت: "دیگہ‌قرار‌نیست‌اون‌آلمان‌برم‌ اخہ‌المان‌ِخودمو‌‌پیداکردم" ‌سوریہ‌رو‌میگفت: -عـاشق‌شـده‌بـود❤️!" 📍معتبرترین کانال رسمی شهید بابک نوری هریس👇 https://eitaa.com/joinchat/2688090130C327b46dad6
کلاس های بسیج‌ با هم بودیم... و طولانی بود کلاس ها، یه روز بحث تحلیل و تفسیر طول کشید، خوردیم‌ به اذان مغرب. گفتن پنج دقیقه صبر کنید کلاس تموم‌شه، ما هم قبول‌ کردیم‌... بعد از دو دقیقه صدای اذان بلند شد، و استاد مشغول صحبت‌ بود... که یک دفعه بابک باصدای بلند گفت: آقای فلانۍ ، دارن اذان‌ میگن... بذارید برای بعد نماز!🤲 همه برگشتیم یه نگاش‌ کردیم و یه نگاه به استاد،🙄 بعدش بابک گفت: خب چیه اذانه نمیاید! باشه خودم میرم...😊 بلند شد خیلی راحت و شیک درو باز کرد رفت‌ برای وضو، استادم بنده‌خدا دید اینجوریه گفت باشه‌ بریم نماز بخونیم.🤍🧎‍♂ 📍معتبرترین کانال رسمی شهید بابک نوری هریس👇 https://eitaa.com/joinchat/2688090130C327b46dad6
دوست‌شهید‌نوری: توی‌دوره‌های‌بسیج‌که‌برای‌ماگذاشته‌بودن‌باهم بودیم‌و‌کلاس‌های‌طولانی‌داشت‌حدود‌شش‌تا هشت‌ساعت‌تئوری‌وچندساعت‌عملی⏱ یبار‌که‌هوا‌خیلی‌گرم‌بود‌گفتن‌تایم‌استراحته واعلامکردن:اقایون‌هندوانه‌گرفتیم‌🍉 بیاییدببرید‌پخش‌کنید😋 بابک‌ویکی‌از‌دوستان‌رفتن‌آوردن‌و‌گذاشتن‌وسط بابک‌بابغل‌دستیش‌گرم‌صحبت‌شد🌱 ماهرکدوم‌برای‌خودمون‌برداشتیم‌و‌مشغول‌ خوردن‌شدیم😁 دیدم‌بابک‌نمیخوره‌‌گفتم: تو‌چرا‌بر‌نمیداری⁉️ گفت:مگه‌نباید‌پیش‌دستی‌وچنگال‌بیاد؟!🍽 گفتم:نه‌بابا‌فضا‌فضای‌خودمونیه‌با‌دست‌بزن‌بالا خندید‌وشروع‌کرد‌به‌خوردن😂 واقعا‌اون‌روزها‌بهترین‌روزهای‌عمرم‌بود....❤️‍🩹 📍معتبرترین کانال رسمی شهید بابک نوری هریس👇 https://eitaa.com/joinchat/2688090130C327b46dad6
آراز(خواهرزاده‌شهید): بامامانم‌رفتیم‌بیرون! دیدم‌عکس‌بابڪ‌دایی‌همہ‌جا‌هست..گفتم‌: "مامان‌مگہ‌بابڪ‌‌دایی‌چیزیش‌شده؟!" گفت‌: :نہ؛آخہ‌خوب‌جنگیده‌‌براهمین‌عکشو‌همہ‌جا‌زدن.." شب‌‌بابڪ‌‌دایی‌اومد‌بہ‌خوابم‌سرمزاربودیم :) گفت‌‌: "آراز‌من‌دیگہ‌اینجام‌هروقت‌دلت‌تنگ‌شد‌‌بیا‌پیشم.." گفتم‌‌: "بابڪ‌‌دایی‌توکہ‌مُردی" ‌گفت:‌ "من‌شهید‌شدم‌نمردم‌کہ‌آراز :)"❤️ 📍معتبرترین کانال رسمی شهید بابک نوری هریس👇 https://eitaa.com/joinchat/2688090130C327b46dad6
💌 کلاس های بسیج‌ با هم بودیم... و طولانی بود کلاس ها، یه روز بحث تحلیل و تفسیر طول کشید، خوردیم‌ به اذان مغرب. گفتن پنج دقیقه صبر کنید کلاس تموم‌شه، ما هم قبول‌ کردیم‌... بعد از دو دقیقه صدای اذان بلند شد، و استاد مشغول صحبت‌ بود... که یک دفعه بابک باصدای بلند گفت: آقای فلانۍ ، دارن اذان‌ میگن... بذارید برای بعد نماز! همه برگشتیم یه نگاش‌ کردیم و یه نگاه به استاد، بعدش بابک گفت: خب چیه اذانه نمیاید! باشه خودم میرم... بلند شد خیلی راحت و شیک درو باز کرد رفت‌ برای وضو، استادم بنده‌خدا دید اینجوریه گفت باشه‌ بریم نماز بخونیم. ✨ 📍معتبرترین کانال رسمی شهید بابک نوری هریس👇 https://eitaa.com/joinchat/2688090130C327b46dad6
دوست شهید نوری: یک روز قبل از سالگرد شهادت بابک بود. هرطور برنامه ریزی میکردم نمیتونستم خودم را به مراسم برسانم. از این که کارهام پیچیده شده بود خیلی ناراحت بودم. به خودم میگفتم شاید بابک دوست ندارد به مهمونیش برسم. شب موقع خواب دوباره یادم افتاد و گفتم: خیلی بی معرفتی ، دلت نمیخواهد من بیام؟باشه ماهم خدایی داریم ولی بابک خیلی دوستت دارم هرچند ازت دلخورم. توی همین فکر ها بودم که خوابم برد. خواب بابک را دیدم: بهت زده شده بودم زبانم بند امده بود. بابک خونه ی ما بود. میخندید میگفت: چرا ناراحتی؟! گفتم:بابک همه فکر میکنن تو مردی. گفت: نترس، اسیر شده بودم ازاد شدم. با هیجان بغلش کرده بودم به خانوادم میگفتم: ببینید بابک نمرده.اسیر بوده. بابک گفت: فردا بیا مهمونیم. گفتم : چه مهمونی؟! گفت: جشن سالگرد ازادیم. گفتم : یعنی چی؟ گفت:جشن ازادیم از اسارت این دنیا. بغضم گرفت شروع به گریه کردم.از شدت اشک صورتم خیس شده بود از خواب بیدار شدم. با چشمام پر از اشک نماز صبح خوندم. برخلاف انتظار تمام مشکلات حل شد و‌نفهمیدم چطوری رسیدم به سالگرد بابک. گفتم بابک خیلی مردی.. 🦋💙 📍معتبرترین کانال رسمی شهید بابک نوری هریس👇 https://eitaa.com/joinchat/2688090130C327b46dad6
پدر شهید نور؎ سفاٰرش ڪرده بودن هرگز نذاٰرین باٰبڪ بیاٰد جلو... دو نفر اٰونجا بودݩ آقاٰ؎ حسن قلے زاٰده و داوود مهرورز ڪه تاٰکید فراٰواݩ داٰشتن ڪه پدر باٰبڪ سفاٰرش کرده ایشون رو جلو نیاٰرید باٰبڪ همراه شهید نظر؎ و ڪاید خورده و یکنفر دیگه قسمت موشڪے بودند اٰینا رو اٰز ما دور ڪردن ماٰ رو آوردن جلو باٰبڪ اومد گریه میڪرد میگفت : مگه من دل نداٰرم منم دوست داٰرم جلو باٰشم و خواست خداٰ بود ڪه ایشونم آوردن جلو و باٰز هم ن اٰون جلویے ڪه ماٰ بودیم یه مقداٰر فاصله داٰشتن و لیاٰقت شهاٰدتےڪه نصیبشون شد واٰقعا عجیب بود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✨♥️✨ 📍معتبرترین کانال رسمی شهید بابک نوری هریس👇 https://eitaa.com/joinchat/2688090130C327b46dad6
<🧡📙> 🎞 همرزم‌شھید↓ داشتیم‌‌بایکی‌از‌بچه‌های‌حزب‌اللہ‌ انگلیسی‌صحبت‌میکردیم🗣 من‌ازیڪ‌جایی‌جلوترڪم‌آوردم🤭 وباطری‌انگلیسیم‌تموم‌شد😅🔋 بابڪ‌شرو؏ڪرد‌به‌خندیدن‌😂 من‌مجبور شدم‌سکوت‌کنم🤫 انگلیسۍبابڪ‌خیلی‌‌بهترازمن‌بود. 📍معتبرترین کانال رسمی شهید بابک نوری هریس👇 https://eitaa.com/joinchat/2688090130C327b46dad6
ضریب هوشی بالایی داشت🧠 با یک بار توضیح دادن به طور کامل متوجه مطلب می‌شد... بابک بسیار شوخ طبع و در حین آموزش بسیار جدی بود!) در زمان استراحت بسیار شوخ و خنده رو بود و نسبت به سنی که داشت و شیطنت‌های این سن بسیار رفتار مناسب و سنجیده‌ای داشت🤌 یک روز که خسته بود خواب ماند ساعت ۱۰ از خواب بیدار شد⏰ و گفت: من نباید اینقدر می‌خوابیدم نباید عمرم را بیهوده از دست بدم..🙃 📍معتبرترین کانال رسمی شهید بابک نوری هریس👇 https://eitaa.com/joinchat/2688090130C327b46dad6
از فعال‌ترین جوان‌های رشت بود سرشار از زندگی بود و همیشه در برنامه‌های مختلف پیش قدم...🚶‍♂ در فعالیت‌های اجتماعی و عام المنفعه و انجمن‌های خیریه مانند هلال احمر و بهزیستی مشارکت داشت... کارهای ساخت بنای یادبود شهدای گمنام در پارک ملت رشت را هم بابک انجام داد! 🪦🕌 📍معتبرترین کانال رسمی شهید بابک نوری هریس👇 https://eitaa.com/joinchat/2688090130C327b46dad6
آقای ندافی یکی از همرزمان و هم استانی های بابک میگوید:موقع اعزام به سوریه بابک را دیدم جوان زیبارو و خوش سیما... به او نمی‌خورد که مدافع حرم باشد🤔 جلو رفتم و به بابک گفتم تو اینجا چه کار می‌کنی دماغ عملی☺️ تو الان باید در خیابان گلسار رشت بگردی و خوش بگذرانی🚶‍♂🍔 نه در سوریه که غیر از تـــوپ و تفنـــگ خبری نیست🤷‍♀ بابک نگاهم کرد..! چشم‌های زیبایش را به من دوخت منتظر جوابی بودم اما چیزی نگفت سکوت کرد و سکوت؛؛ فقط لبخند زد لبخندی که بعدها مرا شرمنده کرد😔 📍معتبرترین کانال رسمی شهید بابک نوری هریس👇 https://eitaa.com/joinchat/2688090130C327b46dad6
ساعت ۸:۳۰ شب بود پدر داشت اخبار می‌دید... که یک دفعه بابک بدو بدو آمد و رفت اتاق بالا و کوله پپشتی اش را برداشت بابک با پسر خاله‌اش هماهنگ کرده بود که با ماشین سر کوچه بایستد تا کوله پشتی را به او بدهد و ببرد و بابک به خانه برگردد...) پدر به برادر ها، پسرها، و دخترانش زنگ زد و گفت: گمان میکنـــم بابک به سوریهـ می‌رود،، شما بیایید بعد اینکه بابک رفت پدر به همه گفت بروید و بابک را بدرقه کنید چون دیگر بابک برنمی‌گردد! و آخرین باری است که او را می‌بینید 💔 پدر توان نداشت که از صندلی بلند شود و با بابک خداحافظی کند فقط با نگاهشان با هم خداحافظ کردند🥀 📍معتبرترین کانال رسمی شهید بابک نوری هریس👇 https://eitaa.com/joinchat/2688090130C327b46dad6
هم‌خدمتی‌شهید: یادمہ‌یہ‌باریہ‌بنده‌خدایی‌واسہ‌نمازظهرتوی‌حسینیہ‌ پادگان‌دکمہ‌های‌پیراهنش‌روبازکرد؛ بابڪ‌بهش‌گفت: "میدونم‌هواگرمہ‌ولی‌احترام‌حسینیہ‌رونگهدار؛قراره‌نمازبخونیم" هنوزحسینیہ‌زیادشلوغ‌نشده‌بود. اون‌بنده‌خداهم‌باحالت‌بدی‌بهش‌گفتہ‌بود: "برومن‌اعصاب‌ندارم،همینکہ‌هست" بابڪ‌اومدکنارمن‌جریان‌روگفت. منم‌بهش‌گفتم: "ولشکن‌بہ‌ماچہ؛حوصلہ‌داریا.... یہ‌نگاه‌بهش‌بندازاون‌عادتشہ‌بیخیال.." بابڪ‌داشت‌امربہ‌معروف‌میکرد،امامنواون‌بنده‌خدا فکرپنکہ‌وخلاص‌شدن‌ازاین‌حالت‌بودیم.🤍 📍معتبرترین کانال رسمی شهید بابک نوری هریس👇 https://eitaa.com/joinchat/2688090130C327b46dad6
دختری میگفت من همکلاسی بابک بودم و خیلی تو نخش بودیم هممون،اما انقد باوقار بودکه همه دخترا می‌گفتند این نوری انقد سر و سنگینه حتما خودش دوس دختر داره و خیلی عاشقشه...! بعد من گفتم میرم ازش میپرسم تا تکلیفمون روشن بشه... رفتم رو دررو پرسیدم گفتم: بابک نوری شمایی دیگه؟! بابک گفت: بفرمایید گفتم: چرا انقد خودتو میگیری؟ چرا محل نمیدی به دخترا؟ بابک یه نگاه پر از تعجب و شرمگین بهم کرد و سریع رفت و اونجا نموند. بعدها که شهید شد همون دخترا و من فهمیدیم بابک عاشق کی بوده که به دخترا و من محل نمیداد... عاشق بود! خیلی هم عاشق بود... عاشق‌ حضرت‌ زینب‌ و شهادت...! 📍معتبرترین کانال رسمی شهید بابک نوری هریس👇 https://eitaa.com/joinchat/2688090130C327b46dad6
‌ از زمانی که شهید حججی شهید شدند بابک یک دِینی احساس کرد که حتما من باید برم...! بابک رو نمیتونستیم جلوش رو بگیریم. بعد شهید حججی شهید،جعفر نیا شهید شدند. شهیدجعفر نیا همرزم بابک در شمال غرب بود، باهم رفیق بودند،فرمانده یگان تکاوری بود، شهیدجعفرنیا که شهید میشه بابک تاکید داشت که باید من برم دیگه... خانواده مخالفت میکردند... به قول مادرم: انقدر اومد رفت انقدر اومد رفت تا من رو راضی کنه که بره... |برادر‌شهید| 📍معتبرترین کانال رسمی شهید بابک نوری هریس👇 https://eitaa.com/joinchat/2688090130C327b46dad6