🍃🌸🦋🌸🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋
🍃
#پارت26
#آن_بیست_و_سه_نفر
:
حرفش را گرفتم. او نمی توانست جار بزند که قرار است عملیات شود. چون به گوش منافقان می رسید و آن ها هم می گذاشتند کف دست عراقی ها و عملیات لو می رفت. با خودم گفتم حتما عملیات در راه است؛ و گرنه چه خبرهایی ممکن است در جبهه بشود؟ از این گذشته ،نوزایی غیر از اینکه گفته بود ب زودی خبرهایی می شود، با نگاه و لبخند و نحوه بیان همان جمله کوتاه انگار هزار بار گفته بود :«قطعا عملیات داریم. اگر واقعا راست می گویی، برو آماده باش!»
جوابم را گرفته بودم. باید تصمیم را می گرفتم. گرفتم.
#حسن_تاجیک_شیر
آن روز که جلوی میز برادر نوزایی از احتمال عملیات قریب الوقوع در جبهه های جنوب مطلع شدم هیچ خبری از حسن نداشتم«حسن پسر دایی برادر ناتنی ام، عیسی بود. ولی ما، همانطور ک عیسی را برادر تنی خودمان بلکه نزدیکتر می پنداشتیم، حسن هم پسر دایی واقعی خودمان می دانستیم.»قبل از تحویل سال رفته بود جبهه. گمان می کردم او هم مثل ما به درد «نگهبانی »مبتلا شده است. اما، چند روز بعد عده ای از دوستان مشترکمان از جبهه بر گشتند و یکی از آنها خبر شهادت حسن را ب خانواده اش داد. با شنیدن خبر انگار آسمان از بالا افتاد روی سرم.
کپی بدون ذکر منبع پیگرد الهی و قانونی دارد❌❌
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄