eitaa logo
خوشتیپ آسمانی
2.1هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
52 فایل
✅ تـنها کانـال رسـمـی شـهید بـابک نوری هریس 🌹 با حضور و نظارت خـانـواده مـحـترم شـهـیـد خادم کانال: @Khoshtipasemani_1@Rina_noory_86
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸شهید سعید قهاری سعید🔸 زادهٔ ۵ فروردین ۱۳۳۱ روستای چنار علیا اسدآباد، همدان بخش💎سپاه پاسداران ایران فرماندهی در: 1⃣فرمانده لشکر ۳ مخصوص نیروی زمینی (حمزه سید الشهدا) 2⃣جانشین فرمانده سپاه همدان 3⃣جانشینی تیپ انصار الرسول در شاخ شمیران و اورامانات 4⃣فرماندهی سپاه و تیپ مریوان 5⃣قائم‌مقامی قرارگاه شهید شهرامفر در سنندج 🔻در ۵ فروردین ۱۳۳۱ در روستای چنار علیا در اسدآباد همدان زاده شد👨🏻. او که از خانواده‌ای مذهبی بود با اتمام تحصیلات📚 ابتدایی در روستا به همدان رفت و دیپلم 📝خود را در این شهر گرفت. او هم‌زمان با انجام خدمت سربازی برای ۲ سال و فراگیری فنون نظامی در حکومت پهلوی، با شرکت در تظاهرات‌ها مبارزات ⚔خود را هم آغاز کرد. با پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ ایران او از نخستین پاسدارانی بود که در سال ۱۳۵۸ به سپاه پیوست و فرمانده بسیج همدان شد✨ ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
‌🍃🌸🦋🌸🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋 🍃 چند روزی بود فرمانده جوان حسابی از ما شاکی بود شنیده بود بعضی از بچه ها با ژ۳ و کلاشینکف ب شکار مرغابی میروند او که مطمئن شده بود داستان اموزنده پیرزن و تخم مرغ هایش روی ما تاثیری نداشته گفت:«از این تاریخ ب بعد هر کس بی خودی تیر بزند از خط اخراج می شود دشمن با هر شلیک شما فک میکند خبریه و شروع میکنه ب خمپاره انداختن »راست میگفت یک روز چند گلوله خمپاره افتاد وسط سنگر هایمان و یکی از بچه ها از پا زخمی شد فرمانده هم خون او را انداخت گردن کسانی ک بی خود و بی جهت تیر در میکردند فرمانده جوان مدتی با تهدید و مدارا با ما ساخت اما وقتی به دلیل شیطنت ما قسمتی از ریش خوش ترکیبش سوخت تنبیه سختی برایمان در نظر گرفت داستان اینطور شد که من و‌برزو کپی بدون ذکر منبع پیگرد الهی و قانونی دارد❌❌ ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
‌🍃🌸🦋🌸🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋 🍃 یک شب باروت گلوله هایی را ک توی دشت پیدا کرده بودیم بیرون اوردیم و داخل جوراب برزو ریختیم وقتی هوس چایی میکردیم از ابن باروت ها برای شعله ور کردن اتش زیر کتری استفاده میکردیم البته باروت ها زود میسوختند و کمکی هم ب جوش امدن کتری نمی کردند ولی این کار سرگرمی خوبی برای ما بود. یک روز فرمانده جوان هم آمد کنار اتش نشست. برزو با دیدن او جوراب باروت را بست و نزدیک اتش گذاشت . فرمانده داشت نصیحتمان میکرد که بیت المال را بیهوده هدر ندهیم ، تیر بیخودی نزنیم گلوله ها را به سمت مرغابی ها شلیک نکنیم ،... که یک دفعه باروت در اثر حرارت آتش گرفت و مثل اتشفشان به اطراف شعله کشید. در اثر این اتفاق ، لایه ای از ریش فرمانده سوخت و بوی پلیش (پلیش یا پلوش :بوی موی سوخته، در گویش مردم جنوب کرمان)بلند شد. خوشبختانه ب چشم ها و صورتش اسیبی نرسید. فرمانده ، که حسابی عصبانی شده بود ، گفت :«زود بگید اینا رو از کجا اورده بودید !»بروز گف:«آقا ب خدا از توی دشت پیداشون کردیم. تازه ، فشنگاش مال کالیبرتانک بود. ب درد ما نمی خورد . کپی بدون ذکر منبع پیگرد الهی و قانونی دارد❌❌ ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ 🍃🦋از قافله های شهدا رفتند رفیقان و چه ماندیم😞 🌸🍃افسوس که در زمانه مجروح شدیم دنیا ماندیم🌵🌼. ‌ ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
‌🍃🌸🦋🌸🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋 🍃 ‌: این حرف ها از خشم فرمانده کم نکرد ‌ او بی درنگ نامه ای ب مرکز پشتیبانی نوشت ب این مضمون کع این برادران برای همکاری در انبار مهمات حضورتات معرفی می شوند. پایین نامه را هم امضا کرد و داد دست علیجان تاجیک. افتادیم ب التماس ؛ ولی فایده نداشت . بی نظمی من و بروز پای همه بچه های سنگرمان نوشته شد و روز بعد، وقتی ماشین غذا آمد،فرمانده ما را ب راننده معرفی کرد و گفت از وجود :«ارزشمند !»ما برای بار زدن صندوق های مهمات استفاده بشود. ب این ترتیب ، از رزمندگی در خط مقدم ب کارگری و حمالی در پشت جبهه تنزل مقام پیدا کردیم! محل جدید خدمت ما انبارهای کارخانه لوله نورد اهواز بود.ان روزها در انبارهای کارخانه، ب جای لوله ،گلوله و صندوق های مهمات روی هم چیده شده بود و هر روز چند ایفا از جبهه های اطراف برای دریافت مهمات ب انجا می آمدند. ما وظیفه داشتیم صندوق های سنگین فشنگ و نارنجک و گلوله های آر پی جی را از داخل انبار بیرون بیاوریم و با احتیاط یکی یکی روی هم توی کامیون بچینیم و بفرستیم برای رزمندگان. اتاق کوچکی هم نزدیک ب انبار ب ما دادند ،با یک والور نو و چند پتو. کپی بدون ذکر منبع پیگرد الهی و قانونی دارد❌❌ ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
‌🍃🌸🦋🌸🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋 🍃 ‌: مسئول انبار مهمات جوانی ساده دل بود از اهالی اصفهان. چند روز که گذشت کم کم با شوخ طبعی جمع پنج نفره ما کنار آمد. گاهی خودش هم بذله گویی می کرد. از مسئولیتی ک داشت راضی نبود. آن را در شان خودش نمی دید . وقتی فهمید تازه از خط مقدم آمده ایم بیشتر کسر شانش شد و احساس کوچکی کرد. برای جبران این کمبود، وقتی ماشینی برای بار زدن وجود نداشت ،برای ما خاطرات جبهه ای را تعریف میکرد که قبلا آنجا خدمت کرده بود. او با پرداختن ب اتفاقات و موقعیت های خطرناکی که در جنگ برایش پیش آمده بود ،سعی داشت ب ما بفهماند یک انبار دار معمولی نیست ، بلکه رزمنده ای است که عجالتا در آن پست کار می کند. هر چ بود، پسر با معرفت و مخلصی بود. فکر می کردیم شاید او هم ریش فرماندهش را سوزانده و ب این مکان تبعید شده! اما ن ؛ او ارام تر این حرفا بود. در آن محل روز ها و شب های راحتی داشتیم. کپی بدون ذکر منبع پیگرد الهی و قانونی دارد❌❌ ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
پنجشنبہ استـ .. بہ یاد همہ آنهایے🦋 ڪِ دیگرمیان ما نیستند وهیچڪ❤️س نمیتواند جایشان رادرقلب ما پرڪند🌸🍃 🌱 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
خوشـا آنانـ که‍🦋 جانانـ مے شِناسند... طریق عِشقـ و ایمانـ مے شِناسند›› بسے گفتیمـ و ↶ گفتند از شھیدانــ[••🥀 شھیدانـ را شھیدانـ مے شنــٰاسنـد... ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🌿🌈 ❤️ (ع) فرمودند: 🍃 عاقل ترين مردم كسى است كه به عيب هاى خويش بينا و از عيوب ديگران، نابيناباشد 🌴 اَعْقَلُ النّاسِ مَنْ كانَ بِعَيْبِهِ بَصيرا وَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ ضَريرا 📚 غررالحكم، حدیث۳۲۳۳ ‌ ‌ ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
حالاڪھ‌رفتہ‌ای🕊 مزارَت‌هرروزگلبارانِ‌ گل‌واشڪ‌میشود هرروز ...! ومن‌باوَرکرده‌ام‌ڪه‌شُهدا💛 {امام‌زادِگان‌عِشق‌اند🙂🌸•°} |مزار ♥️ ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
"دیریازودفرقی‌ندارد، لایق ڪھ‌باشی🙃 هرزمان‌ڪھ‌باشد میشوند"✾͜͡♥️🕊• ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄