كم مخواه از عطای بسیارش
خاك را كیمیا كند زهرا،
گر نگاهی به ما كند زهرا...🌱
سالروزشهادتحضرتزهراسلاماللهعلیهاتسلیتباد
بسم الله الرحمن الرحیم
#بیست_و_هفت_روز_و_یک_لبخند
#پارت1
وارد شهر رشت شدم ، به کوچه رسیدم زنگ طبقه دوم را زدم .صدایی از در بازکن جواب میدهد،و منخودم را معرفی میکنم .
زن جوانی به پیشوازم می آید . کشیدگیِ صورتش،میان گل های ریز چادرش قاب شده.
نگاهش جوری ست که انگار چندین سال است همدیگر را همین جا کنارهمین چارچوب دیده ام . بارداری اش از زیر چادرهم مشخص است. لبخند که میزند،چالِ روی گونه اش از نمایان می شود. به گمانم،لبخند،ویژگی خانواده ی نوری باشد.
به خانه دعوتم میکند.وارد سالن مربع شکل کوچکی میشوم که گوشه ی چپش، زنی پیچیده شده در چادر مشکی،کنار مبلی ایستاده.
این چند روز،مادر شهید را هزار بار به هزار شکل ترسیم کرده ام.
به طرفش می روم. برای بوسیدنم آغوش باز میکند. برای منی که سال هاست از گرمیِ آغوش مادر محروم ام، این لحظه ناب است.
ظرف شیرینی را در دست الهام، خواهر بابک،می دهم و کنار مادرش مینشینم.
به نیم رخش خیره میشوم. دوست دارم با زن هایی که در این چند روز ترسیم کرده ام ، مقایسه اش کنم. صورتی نسبتاً کشیده و پوستی سبزه دارد و چشمانی که انگار رویش نم نشسته. آرامش از نگاهش می بارد .
پسر بچه ای، جلوی تلویزیون نشسته است. هفت ساله به نظر میرسد.
الهام، باز از آشپز خوش آمد میگوید.
مادر نگاهم میکند و لبخند میزند.
با این حرکتش،آویز مروارید گیره روسری اش تکان میخورد.
الهام میگوید:آراز،صداش رو کمکن .
حالا همه چشم دوخته ایم به آراز که محو تماشای تلویزیون است.
موهای طلایی و پوست سفید و چشمان رنگی اش ، بیشتر او را شبیه پدر بزرگش کرده .
فضای خانه،به سبب حضور یک غریبه پر سکوت شده و فقط « باب اسفنجی» است که یک ریز حرف می زند. باید سکوت را بشکنم. روی میکنم به مادر و می گویم: احتمالا آقای نوری گفته ان برای چه کاری می آم .
ادامه دارد.....
#آثار_نمازشب
- ازدواج موفق
- رزق و روزی از جایی که انتطار نداشته
- گرفتن حاجات های مادی و معنوی
🌒 در تاریکی شب بلند شو و قبرت را باغی از باغهای بهشت قرار بده.
|از جمله سفارشات پروردگار به حضرت موسی|
یه روزی میاد،
که تمام زندگیت مثل یه فیلم،
از جلو چشمات میگذره...
پس کاری کن و طوری زندگی کن،
که ارزش دیدن داشته باشه!
#یومالحسره
Mehdi Rasooli - Madare Ghamkhar (128).mp3
3.99M
الهی مادر برات بمیرم...
که تموم نفسات پره درده!
#مداحی
- امروز میخوای چه قولی به #امام_زمان بدی و خوشحالش کنی؟
- آقا جان قول میدم بهتون امروز به نیابت از حضرت زهرا زندگی کنم
خب گرفتی چی شد؟
باید خیلی مراقب باشی...
حضرت معصوم بودن
نباید گناه کنی امروز
باید امروز مثل حضرت رفتار کنی و همهی رفتار و کردارت خیر باشه
و ثوابش میره برا ایشون...
الهی به امید تو 😊
از خود حضرت بخواید کمکتون کنه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلوات خاصه حضرتزهرا (سلاماللهعلیها)
با صدای ماندگار مرحوم استاد فاطمی نیا
شادی روح ایشان صلواتی عنایت بفرمایید 🌹
#فاطمیه
11.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بابا ها که نمیگن دلم برات تنگ شده
فقط بهت نشون میدن
#برای_برادرم_بابک
مگه میشه بری مراسم،
و حال دوستای سابقتو نپرسی و نفهمی چرا فلانی طلاق گرفته،
ذکر رو تو خونه هم میتونستی بگی...!
صحبت کنید تا منم کمک کنم جذاب بشه و به جاهایی کشیده بشه که مجلس ثواب رو به گناه براتون تبدیل کنم...
😈 شیطان (دشمنِ قسم خورده تو)
خوشتیپ آسمانی
بسم الله الرحمن الرحیم #بیست_و_هفت_روز_و_یک_لبخند #پارت1 وارد شهر رشت شدم ، به کوچه رسیدم زنگ ط
#بیست_و_هفت_روز_و_یک_لبخند
#پارت۲
میگوید:
دست شما درد نکنه.
آذری زبان است و فارسی حرف زدن،
کمی برایش سخت...
روی هر کلمه مکث میکند.
همه ی اینها،
لهجه اش را شیرین کرده است .
میگویم:
مادر،
هرچی رو که مربوط به بابک میشه، برام بگید.
قراره از به دنیا اومدن تا شهید شدنش رو بنویسیم.
سرتکان میدهد.
ضبط کننده ی گوشی ام را روشن میکنم. میگویم:
خوب مادر ، شروع کنیم.
مادر،
روبه دخترش میپرسد:
نه دییم؟ (چی بگم؟)
دختر جواب می دهد:
هرنه اورگین ایسترده دا
(هر چی دلت میخواد بگو)
انگار مادر نمی داند دقیقاً دلش میخواهد از چه بگوید؛
که باز هم سکوت می شود.
چشم می چرخانم توی خانه،
و منتظرم صحبت ها شروع شود.
آفتاب از لای پرده ی کنار رفته افتاده روی دیوار.
_ بابک خیلی مهربون بود.
از کلاس اول درس خون بود.
هیچوقت دعوا نکرد.
هیچ وقت به من و پدرش بی احترامی نکرد...
ادامه دارد...
#آثار_نمازشب
- نماز شب شما رو تو دید بقیه بزرگ میکنه و با ابهت میشید.
|فرمایش شده|