eitaa logo
قصه شب (صوتی🎤تصویری 🎥)
2.3هزار دنبال‌کننده
55 عکس
338 ویدیو
5 فایل
⤵️قصه های ناب و جذاب؛ قصه‌های واقعی از زندگی پیامبران و بزرگان و قصه‌های افسانه ای و کودکانه😍 😍رزرو وقت مشاوره کودک : @Rafieemajd👌 ✔️انتقادات و پیشنهادات و فرستادن قصه_فرزندتون: @khosravi11253
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
InShot_۲۰۲۳۰۵۱۶_۲۰۵۸۱۱۷۷۱_۱۶۰۵۲۰۲۳.mp3
11.68M
🐪 ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: آشنایی با شخصیت نازنین امام صادق علیه السلام ‌‌ 🛏🛏🛏🛏🛏🛏 🤱قصه /به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
InShot_۲۰۲۳۰۵۲۰_۱۷۲۹۴۱۵۷۲_۲۰۰۵۲۰۲۳.mp3
12.76M
💕 ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد:شناخت شخصیت حضرت معصومه سلام الله علیها_قسمت چهارم ‌‌ :معین‌الدینی 🛏🛏🛏🛏🛏🛏 🤱قصه /به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((دستاتو شستی؟)) یکی بود یکی نبود، توی یه قصر بزرگ یک شازده کوچولو با بابا حاکم و مامان ملکه و بقیه زندگی می کرد شازده کوچولو توی حیاط قصر مشغول بازی کردن بود تا اینکه مامان ملکه صداش زد و گفت: «شازده کوچولو بدو بیا، بیا کیک بخور.» شازده کوچولو از توی حیاط دوان دوان خودشو رسوند و درو باز کرد و وارد خونه شد. همینکه رسید اول رفت سراغ کیک ، مامان ملکه گفت: «اول باید دستاتو بشوری بعد کیک بخوری.» شازده کوچولو پرسید: چرا؟؟؟. ملکه گفت:« آخه توی حیاط داشتی بازی میکردی. دستاتو ب همه چی زدی » شازده کوچولو رفت توی آشپزخونه و شروع کرد به ناخنک زدن به غذاها، آشپز گفت: «دستاتو شستی؟» شازده کوچولو گفت : «نه چرا باید بشورم؟» آشپز گفت: «آخه دیدم داشتی با گربه توی حیاط بازی می کردی. یادت باشه که دستاتو باید خوب بشوری بعد خشک کنی تا بتونی غذا بخوری.» شازده کوچولو اخماشو توی هم کرد و رفت بطرف دستشویی از دستشویی که اومد رفت پیش بابا حاکم. بابا حاکم ازش پرسید : «دستاتو شستی؟  شازده کوچولو گفت: چرا همه میپرسن دستاتو شستی ؟آخه من تا حالا دوبار دستامو شستم.» بابا حاکم گفت:« باید باز هم بشوری. آخه الان از دستشویی بیرون اومدی» شازده کوچولو رفت کنار خدمتکار خدمتکار گفت: «دستاتو شستی؟» شازده کوچولو گفت:« من دستامو بعد از بازی کردن توی حیاط شستم. بعد از بازی کردن با گربه شستم. بعد از عطسه کردن شستم. شستم ... شستم ...شستم. »😬 بعد گفت: «چرا باید اینقدر دستامو بشورم؟» خدمتکارگفت:بخاطر میکروبها.» شازده کوچولو پرسید:« میکروب دیگه چیه؟ » خدمتکارگفت:«یه موجود وحشتناکه که توی چیزای کثیف ؛ روی بدن حیوونا و توی عطسه ما زندگی میکنه میکروبها میتونن وارد غذا بشن و با غذا خودشونو به شکمت برسونن. بعد از اون میتونن شما رو بیمار کنن شازده کوچولو پرسید: «میکروب چه شکلیه؟» خدمتکار جواب داد: «از تمساح هم بدقیافه تره.» شازده کوچولو گفت: «من که روی دستام تمساح ندارم.» خدمتکار گفت: «از تمساح خیلی کوچکتره اینقدر کوچیکه که نمیتونی اونو ببینی. » شازده کوچولو یه نگاهی به دستهاش کردو گفت:« اگه من اون تمساح رو نمی بینم باید برم دستام رو دوباره بشورم.نکنه من غذا بخورم و بره تو شکم من؟ اگه من دستامو بشورم باز هم اون میکروبها وجود دارند؟» خدمتکار گفت: «نه عزیزم اگه دستاتو تمیز با اب و مایع شستشو بشوری و خشک کنی دیگه اون میکروب ها از بین میرن. حالا بدو دستاتو تمیز بشور و خشک کن و بیا کیکت رو بخور» اینبار شازده کوچولو از خدمتکار پرسید: «خودت چی ؟خودت دستاتو شستی؟ » خدمتکار زد زیر خنده و گفت: «بله من هم هر وقت کار کثیفی انجام میدم و دست به چیزی که الوده باشه میزنم فوری دستامو می شورم و بعد خشک میکنم تا میکروبها از دستام پاک بشه و همراه غذا نخورمشون .» شاهزاده کوچولو هم خندید و گفت تا میکروبا ب جای کیک توی شکمم نرفتن برم دستامو بشورم و بیام 🛏🛏🛏🛏🛏🛏 🤱قصه /به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آشنایی با انواع گیاهان🌿🌱🍀🌳 🛏🛏🛏🛏🛏🛏 🤱قصه /به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
با چوب بستنی کاردستی درست کن 🛏🛏🛏🛏🛏🛏 🤱قصه /به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی و کاردستی😍🎾 🛏🛏🛏🛏🛏🛏 🤱قصه /به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرحله به مرحله با من بکش 😍 سنجاب 🛏🛏🛏🛏🛏🛏 🤱قصه /به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
Different Singer - Lalaei 19 (128).mp3
3.64M
بخواب، ای گل ●♪♫ گلِ زیبا ●♪♫ لالا لالا… ●♪♫ لالا لالا… ●♪♫ گلِ سوسن؛ گلِ کوکب… ●♪♫ گلِ مریم… گلِ مینا ●♪♫ به روی مثلِ ماهِ تو؛ ستاره میزنه سوسو ●♪♫ 🛏🛏🛏🛏🛏🛏 🤱قصه /به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
بازی بی موقع - @mer30tv.mp3
3.43M
بازی بی موقع 🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱 🛏🛏🛏🛏🛏🛏 🤱قصه /به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشم چشم👀👀 دو ابرو 🛏🛏🛏🛏🛏🛏 🤱قصه /به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✂️ مهارت 🌹 کاردستی جذاب کودکانه 🛏🛏🛏🛏🛏🛏 🤱قصه /به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
دردِ استخون - @mer30tv.mp3
4.06M
درد استخون 🛏🛏🛏🛏🛏🛏 🤱قصه /به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
يکي بود يکي نبود غير از خداي مهربون هيچ کس نبود. توي يک جزيره قشنگ که پر از گل هاي🌼🌸🌺 رنگارنگ بود، حيوانات زيادي وجود داشتند که همگي با خوبي و خوشي در کنار هم زندگي مي کردند. بين اين حيوانات آقاي اسب آبي از يک مشکل بزرگ رنج مي برد. آقاي اسب آبي و خانم اسب آبي چندين سال بود که با هم زندگي مي کردند و صاحب سه تا اسب آبي کوچولو بودند که اسامي آن ها به ترتيب: دندون طلا، پوست کلفت، و نازنازي بود. نازنازي از همه اونا کوچک تر بود و اتفاقاً مشکل آقاي اسب آبي هم مربوط به نازنازي بود، آخه نازنازي قصه ما اصلاً دوست نداشت بره توي آب و اين يک مسأله براي يک اسب آبي واقعاً مشکل بزرگي بود چون اسب هاي آبي بايد توي آب شنا کنند و از علف هاي دريايي استفاده کنند و گرنه مريض ميشن. حتي حاضر نبود پاهاشو توي آب بذاره. بله بچه ها خلاصه آقا و خانم اسب آبي هر کار که از دستشون بر مي اومد انجام دادند اما فايده اي نداشت که نداشت. همان طور که گفته بودم نازنازي قصه ما هم در اثر همين کار اشتباه کم کم مريض شد. پوست بدنش زرد شده بود و ديگه نمي تونست خوب راه بره، خلاصه حالش خيلي بد بود. آقاي اسب🐴 نازنازي را پيش دکتر دارکوب برد. آخه دکتر دارکوب از دکترهاي خيلي معروف جزيره بود. دکتر دارکوب وقتي نازنازي رو معاينه کرد گفت تنها راه درمانش اين است که نازنازي توي دريا بره و از علف هاي ته دريا به بدنش بمالد تا خوب شود اما نازنازي قبول نمي کرد. توي جزيره لاک پشتي 🐢زندگي مي کرد که معروف به لاکي جون بود. لاکي جون خيلي مهربون بود وقتي که ديد حال نازنازي خيلي بده تصميم گرفت که هر روز بهش سر بزنه و احوالشو بپرسه. اين احوال پرسي ها باعث شد نازنازي و لاکي جون 🐢حسابي با هم دوست بشن. لاکي جون هر روز مي اومد پيش نازنازي و حسابي با هم بازي مي کردند بعضي وقت ها هم لاکي 🐢جون نازنازي رو روي لاکش سوار مي کرد و توي جنگل 🌳🌳🌳دور مي زدند. يک روز لاکي🐢 جون به نازنازي گفت دوست داري بريم دريا!!! نازنازي گفت من مي ترسم نه نه نه!!! اما لاکي🐢 جون بهش گفت نترس من تو رو روي لاکم سوار مي کنم تا توي آب نري. فقط بيا دريا را ببينيم. نازنازي هم قبول کرد چون مي دونست که لاکي 🐢جون حرف الکي نمي زنه. خلاصه قبول کرد با هم به دريا رفتن. هنوز چند قدمي دور نشده بودن که ناگهان يک موج هر دوي اون ها را پرت کرد توي آب!!! نازنازي اولش خيلي ترسيده بود اما کم کم متوجه شد که مي تونه به راحتي توي آب شنا کنه و بي خودي مي ترسيده. همين طور که شنا مي کرد يک کم هم از علف هاي دريا را به خودش ماليد و ديد که واقعاً اون خوب شده. خلاصه نازنازي ما خوبه خوبه خوب شده بود. وقتي آقا و خانم اسب آبي 🦛متوجه شدند خيلي خوشحال شدن و همه حيوون هاي جنگل🌳🌳 را دعوت کردن تا توي جشن شرکت کنن اون جشن، جشن خيلي خوبي شد و خيلي به حيوون هاي جزيره خوش گذشت. قصه ما به سر رسيد امیدواریم کلاغه به خونش رسیده باشه . 🛏🛏🛏🛏🛏🛏 🤱قصه /به ما بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄