فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنگ نقاشی 🎨🖌
نقاشی های خوشگل و خوشرنگ
🛏🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
28.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
صندوقچه بازی 🧱🎊
🛏🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
430687_595.mp3
5.22M
#قصه_کودکانه
اسم قصه: آواز جیرجیرک کوچولو🍬
گروه سنی: ۱ تا ۷ سال
🛏🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیب بادکنکی🍎🎈
#کاردستی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
#قصه_شب
قصه دختر کوچولو
یک روز دختری به جنگل رفت. او رفت و رفت تا به یک فیل رسید. فیل از او پرسید: ” تو کی هستی؟” دختر جواب داد: ” من یک دخترم.” فیل گفت: ” تو یک دختری؟ اما به نظر من خیلی خیلی کوچیکی!
” دختر گفت:” باشد. من دختر کوچکی هستم.”
بعد، از فیل خداحافظی کرد. رفت و رفت. به موشی رسید. به او سلام کرد. موش از او پرسید: ” تو کی هستی؟” دختر گفت: ” من دختر کوچکی هستم.” موش گفت:” نه! تو خیلی بزرگی!” دختر گفت: ” باشد. من دختر کوچک بزرگی هستم.”
بعد از موش خداحافظی کرد. رفت و رفت. به زرافه ای رسید. به او سلام کرد. زرافه از او پرسید: ” تو کی هستی؟”
او گفت: ” من دختر کوچک بزرگی هستم.” زرافه سرش را پایین آورد. نگاهی به او کرد و گفت: ” اما تو خیلی کوتاهی!” دختر گفت: ” باشد من دختر کوچک بزرگ کوتاهی هستم.”
بعد از زرافه خداحافظی کرد. رفت و رفت. به یک جوجه تیغی رسید. جوجه تیغی کوچولو و گرد و پر از تیغ بود. به او سلام کرد.
جوجه تیغی از او پرسید: ” تو کی هستی؟” دخترک جواب داد: ” من دختر کوچک بزرگ کوتاهی هستم.”
جوجه تیغی گفت: ” نه! تو خیلی هم بلندی!” دخترک گفت: ” باشد. من دختر کوچک بزرگ کوتاه بلندی هستم.”
بعد از جوجه تیغی خداحافظی کرد. رفت و رفت. به ماری رسید. به او سلام کرد. مار پرسید: ” تو کی هستی؟”
دخترک جواب داد : ” من دختر کوچک بزرگ کوتاه بلندی هستم.” مار گفت: ” اما تو خیلی چاقی!”
دخترک گفت :” باشد. من دختر کوچک بزرگ کوتاه بلند چاقی هستم.”
بعد از مار خداحافظی کرد. رفت و رفت. به خرسی رسید به او سلام کرد. خرس پرسید: ” تو کی هستی؟” دخترک جواب داد : ” من دختر کوچک بزرگ کوتاه بلند چاقی هستم.” خرس گفت:” نه! تو خیلی هم لاغری!” دختر گفت: ” باشد. من دختر کوچک بزرگ کوتاه بلند چاق لاغری هستم.”
بعد از خرس خداحافظی کرد. رفت و رفت. به پرنده ای رسید. به او سلام کرد. پرنده پرسید:” تو کی هستی؟” دخترک جواب داد: ” من دختر کوچک بزرگ بلند چاق لاغری هستم.” پرنده گفت: ” اما من فکر می کنم تو خیلی تنبلی! تا تو از زیر شش تا درخت گذشتی من سه روز دور تا دور جنگل پرواز کردم.” البته پرنده شوخی می کرد. پیش از آن که دخترک به او سلام کند، فقط یک دور، دور جنگل پرواز کرده بود.
دخترک گفت: ” باشد. من دختر کوچک بزرگ کوتاه بلند چاق لاغر تنبلی هستم.”
بعد از پرنده خداحافظی کرد. رفت و رفت. به لاک پشتی رسید. به او سلام کرد.
لاک پشت خیلی آهسته راه می رفت. ولی باز هم خسته شده بود. نفس عمیقی می زد. لاک پشت پرسید: ” تو کی هستی؟” دخترک گفت: ” من دختر کوچک بزرگ کوتاه بلند چاق لاغر تنبلی هستم. حالا دیگر می دانم که تو چه می خواهی بگویی، تو می خواهی بگویی : تو خیلی زرنگی!”
لاک پشت گفت : ” نه، کی گفت که من می خواهم بگویم که تو خیلی زرنگی؟”
دخترک گفت: ” تو نمی خواهی بگویی که من خیلی زرنگم؟ باشد. ولی به من بگو که چرا حیوان های جنگل این همه چیزهای جورواجور به من می گویند؟ فیل می گوید که من کوچکم. موش می گوید که من بزرگم. زرافه می گوید که من کوتاهم. جوجه تیغی می گوید که من بلندم. مار می گوید که من چاقم. خرس می گوید که من لاغرم. پرنده می گوید که من تنبلم.”
لاک پشت گفت: ” می دانی؟ آنها همه چیز را با خودشان اندازه می گیرند. آن که بزرگ است به تو می گوید که تو کوچکی. آن که کوچک است به تو می گوید که تو بزرگی. آن که بلند است به تو می گوید که تو کوتاهی. آن که لاغر است به تو می گوید که تو چاقی. آن که چاق است به تو می گوید که تو لاغری. آنها همه چیز را با خودشان اندازه می گیرند.
مثلا ببین، همه این حیوان ها به من می گویند: تو خیلی تنبلی، تو خیلی آهسته راه می روی. ولی می دانی؟ من صد سال دارم. پدربزرگم هفتصد و هفتاد سال دارد. وقتی که من با او بیرون می روم، او به من می گوید: بچه، چرا این قدر تند راه می روی؟ تو خیلی زرنگی! بله، آنها همه چیز را با خودشان اندازه می گیرند. ولی من فهمیده ام که خودم بهترین حیوان دنیا نیستم و دیگر هیچ حیوانی جز یک لاک پشت را به خودم اندازه نمی گیرم.”
آن وقت دخترک خوش و خندان از جنگل بیرون رفت. او تازه فهمید که فقط خودش است. او می خواست به پدر و مادرش بگوید: ” من خودم هستم و قرار نیست خودم را با کسی مقایسه کنم.”
نویسنده: رضا فرزانه دهکردی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون
خرس های کله فندقی🐻🐼🐻❄️
🛏🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
@nightstory57.mp3
15.72M
#سفربهیثرب
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
شناخــت شـخـصـیـت
پیـامـبـرصلیاللهعلیهوآله
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#زندگانی_پیامبر_صلیاللهعلیهوآله_قسمت_۵۹
#گوینده:معینالدینی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
جوجه خروس نادون - @mer30tv.mp3
3.49M
#قصه_شب
جوجه خروس نادون
😴🥱😴🥱😴🥱🥱😴🥱😴
🛏🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون
خرس های کله فندقی🐻🐼🐻❄️
🛏🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
InShot_۲۰۲۳۰۸۲۸_۱۹۴۸۴۰۲۰۳_۲۸۰۸۲۰۲۳.mp3
14.37M
#برگشت_به_مکه🕋
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: شناخت شخصیت پیامبر صلی الله علیه وآله
#زندگانی_پیامبر_صلیاللهعلیهوآله_قسمت_۲۹
#داستان
#قصه
🛏🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((دختری که ب مامانش کمک میکنه گلی از گلهای بهشته))
قصه امشب ما در مورد دختر نازنینی هست ک هم مراقب داداش کوچولوش هست وهم به مامانش کمک میکنه ...
مامان خیلی کار داره اخه امروز خیلی دیر از سر کار برگشته و باید شام روآماده کنه
مامان🧕 میگه «سارا جون» 👩🦰یک کم با سینا👩🦲 بازی میکنی؟
این طوری من میتونم آشپزی کنم.
سارا 👩🦰میگه: «بله مامان
سارا👩🦰 به داداش 👩🦲کوچولوش میگه: «سینا» با من بیامیخوایم باهم یه بازی خیلی خوب بکنیم
سینا👩🦲 و سارا👩🦰 با آجرهای رنگی خونه سازی، به برج درست میکنن.
سینا آجرها رو به دست سارا میده و سارا اونها رو با دقت روی هم میذاره
برج یه کم کجه.....
دیگه الآن آجرهای رنگی میریزن پایین
مواظب باشید.
اجرها میریزن پایین و سینا و سارا باهم میخندن
حالا سارا و سینا شام رو آماده میکنن؛ درست مثل مامان ولی توی آشپزخونه اسباب بازی شون. سینایک سوسیس🌭 تو بشقابش داره
به جاش سارا یک هویج 🥕خوشمزه.
سارا میپرسه سینا شام رو دوست داری؟ سینا با اشاره میگه آره
ملچ مولوچ مشغول خوردن میشن
مامان صداشون میزنه و میگه شام آماده است پاشین بیان شام بخورید سارا خیلی گرسنه بود میگه به به چقدر گشنمه
،مامان سینا رو روی صندلی 🪑غذای بچه ها میشونه
سارا روی صندلی 🪑میشینه چون اون بزرگه
شام خیلی خوشمزه است به به
کتلت🧆 و سیب زمینی سرخ کرده🍿 با یه کم سس
بعد از خوردن غذا ، سارا و سینا به مامان کمک می کنند تا میز رو جمع کنه.
سارا بشقاب🍽 و قاشق و چنگال🍴 رو برای مامان میبره اشپزخونه
سینا هم لیوانارو 🧋میبره
مامان میگه آفرین بچه های خوبم
قبل از خواب وقت حمومه 🛁
سارا میگه «سینا بیا بریم آماده شیم.
اخه سارادیگه بزرگ شده وبه سیناکوچولو کمک میکنه تا لباسهاش رو در بیاره چون سینا تنهایی نمیتونه این کار رو بکنه اون هنوزکوچولوئه
سارا میگه فقط یه جوراب🧦 مونده دیگه تموم شد.
سارا سینا رو قلقلک میده و اونا باهم میخندنو میخندن
بعد سارا هم لباسهاش رو در می آره اون همه لباسای خودش و برادرش رو میاندازه تو سبد رخت چرک ها
سینا هم جورابهاش🧦 رو تو سبد می اندازه.
سینا میخواد پوشکش رو هم بندازه اون تو.
سارا بهش میگه نه سینا جان پوشک جاش توی سطل آشغاله
مامان به سینا کمک میکنه تا توی وان بره
سارا اردکهای پلاستیکی🦆 رو توی آب می اندازه.
شالاپ شولوپ
سینا خیلی کیف میکنه وقتی با اونا بازی میکنه
حالا سارا هم آماده است که توی وان بره
سارا موهای سینا رو میشوره
بهش میگه باحاله نه؟
اول بهش یه دستمال میده تا روی چشمهاش بذاره که کف توی چشماش نره بعدش یک کم شامپو رو موهای سینا میریزه
و میشوره و میشوره و میشوره...
تا اینکه داداش کوچولوش سرش میشه پر از کف نرم وخوش بو
سارا میخنده و میگه مامان نگاه کن چه خنده دار شده
سارا و سینا خیلی تو حموم 🛀بهشون خوش گذشت، ولی الان دیگه باید بیان بیرون
ساراخودش رو توی حوله تن پوش صورتی اش میپیچه
مامان سینا رو توی حوله تن پوش سبزش میپیچه
مامان سریع پوشک سینا میبنده و لباساشو میپوشه بعد هم لباسای سارا رو میپوشه تنش
سارا و سینا روی مبل نشستند و لباس خوابهای گرمشون رو پوشیدن
و کتاب مورد علاقه سینا رو برمیداره عکس توی کتاب رو به داداش کوچولوش نشون میده
و میگه: «نگا یه دونه سیب🍎
وقت خواب که میرسه
مامان سینا رو روی تخت کوچولوش میزاره
عروسک خرسیاش 🧸 راهم کنارش میزاره
سارا هم میخواد بره بخوابه ولی قبلش میخواد ی بوس و شب بخیر ب داداش کوچولوش بده
سارا اروم توی گوش داداش کوچولوش میگه:شبت بخیر سینا کوچولو فردا دوباره باهم بازی میکنیم.
حالا شب شده و سارا و سینا دوتایی خوابیدن مامان بهشون نگاه میکنه ک سینا خیلی اروم و راحت خوابیده
میره سراغ دختر مهربونش اونو میبوسه موهاشو نوازش میکنه و ازش تشکر میکنه ک انقدر هم ب مادرش کمک میکنه و هم مراقب برادرکوچولوشه
بعد هم میگه دخترم تو گلی🌻 از گلهای بهشتی🌼 ک خدا تورو ب من هدیه💝 داده
🛏🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
@nightstory57.mp3
16.83M
#داستانزندگیحضرتزهراسلاماللهعلیها
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
شناخــت شـخـصـیـت
حضرتزهراسلاماللهعلیها
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#داستانزندگیحضرتزهراسلاماللهعلیها_قسمت_۳
#گوینده:معینالدینی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار دادن اشکال هندسی در جای خودش😍
#بازی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماهی رنگارنگ🐟🐠
#کاردستی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_کودکانه
انیمیشن کوتاه "پرنسس حمام را دوست داره"
برای کمک به علاقمندکردن کودک به حمام کردن
و برطرف کردن ترس کودک از حمام...
🛁🛁🛁
🛏🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
لوکوموتیو - @mer30tv.mp3
5.24M
#قصه_شب
لوکوموتیو
🥱😴🥱😴🥱😴😴
🛏🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قصه_شب
خالدِ شجاع و قهرمان
🛏🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساخت لاک پشت متحرک🤩
#کاردستی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
لطیفه های کودکانه
مادر به پسرش:پسرم چرا ناهارت را نمی خوری، مگه چیزی خورده ای؟
پسر:زمین یخ زده بود، زمین خوردم. چون هوا هم سرد بود، سرما هم خوردم و خلاصه آنقدر حرص خورده ام که سیر شده ام.😄😁😂
🛏🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35