✨🌹🍃🌸🌸🍃🌹✨
#آنچه_در_کربلا_گذشت
پس حبیب بن مظاهر فقعسی برخاست و گفت: خدا تو را رحمت کند آنچه در دل داشتی به گفتاری موجز ادا کردی، آنگاه گفت: به آن خدایی که هیچ معبود نیست غیر او من بر همان عقیده هستم که این مرد بر آن عقیده است آنگاه سخنی مانند این بگفت.
حجاج بن علی گوید: من با محمد بن بشر گفتم: آیا از تو هم سخنی صادر شد؟
گفت: من دوست داشتم که خداوند یاران مرا پیروز گرداند و عزت دهد و دوست نداشتم خودم کشته شوم و خوش نداشتم دروغ بگویم.
پس هیجده هزار از اهل کوفه با مسلم بیعت کردند و مسلم نامه سوی حسین(ع) نوشت و او را از بیعت این هیجده هزار تن خبر داد و به آمدن ترغیب کرد، بیست و هفت روز پیش از کشته شدن مسلم، و شیعه نزد مسلم بن عقیل آمد و شد میکردند تا جای او معلوم گشت و خبر به نعمان بن بشیر رسید که والی کوفه بود از دست معاویه، و یزید او را بر آن عمل بداشته بود پس نعمان بالای منبر رفت و خدای سبحان را سپاس گفت و ستایش کرد آنگاه گفت: اما بعد ای بندگان خدا از خدای بترسید و به سوی فتنه و تفرقه شتاب مکنید که در آن مردان هلاک شوند و خونها ریخته شود و مالها به تاراج رود. من با کسی که به مبارزه برنخیزد قتال نمیکنم و کسی که بر سر من نیاید بر سر او نروم، خواب شما را بیدار نمیکنم و شما را به جان یکدیگر نمیاندازم و به تهمت و گمان بد کسی را نمیگیرم و لیکن اگر روی شما باز شود و بیعت خویش را بشکنید و با امام خود مخالفت کنید، قسم به آن خدایی که معبودی نیست غیر او شما را به این شمشیر خودم البته خواهم زد. مادامی که دستة او در دست من است اگر چه در میان شما یاوری نداشته باشم و امیدوارم آن کسانی که در میان شما حق را میشناسند بیشتر از آنها باشند که از پیروی باطل هلاک شوند.
#نویسنده حاج شیخ عباس قمی ره
#ادامه.دارد....
╔✯══๑ღ💠ღ๑══✭╗
🆔@kilidebehesht
╚✮══๑ღ💠ღ๑══✬╝
✨🌹🍃🌸🌸🍃🌹✨
#آنچه_در_کربلا_گذشت
مسلم گفت: به خدا سوگند که من برای خود گریه نمیکنم و از کشتن خود جزع ندارم، اگر چه هرگز مرگ خود را هم دوست نداشتهام ولیکن برای خویشان و خاندان خود که روی به اینجانب دارند و برای حسین(ع) و آل او گریه میکنم. آنگاه مسلم روی به محمد اشعث آورد و گفت: من گمان ندارم که بتوانی از عهدة امانی که به من دادهای بیرون آیی و از او درخواست کرد رسولی سوی حسین بن علی(ع) بفرستد و او را از واقعه بیاگاهاند تا آن حضرت از راه بازگردد.
و در روایت شیخ مفید است که: مسلم با محمد اشعث گفت: ای بندة خدا من چنان بینم که تو از انجام آن وعدة امان که به من دادهای فرومانی، آیا میتوانی کار نیکی انجام دهی و از نزد خود مردی را بفرستی تا از زبان من به حسین(ع) پیغام برد؟ چون گمان دارم امروز و فردا خارج میشود و با اهل بیت بدین سوی آید، به او بگوید که ابن عقیل مرا فرستاده است و او در دست این مردم اسیر شده است و گمان دارد که تا شام امروز کشته میشود میگوید با اهل بیت خود باز گرد پدر و مادرم فدای تو، اهل کوفه تو را نفریبند. اینها اصحاب پدر تو هستند که آرزو داشت از آنها جدا شود به مردن یا کشته شدن و اهل کوفه با تو دروغ گفتند و لیسَ لِمکذُوبٍ رأیٌ.
ابن اشعث گفت: سوگند به خدای که این کار انجام دهم.
ابومخنف روایت کرده است از جعفر بن حذیفه که محمد اشعث، ایاس بن عثل طائی را از بنی مالک بن عمرو بن ثمامه بخواند و او مردی شاعر بود و بسیار به زیارت محمد اشعث میآمد و او را گفت: به ملاقات حسین(ع) بیرون رو و این نامه را به او برسان. و آنچه مسلم بن عقیل گفته بود در آن نامه بنوشت و مالی به او داد و گفت: این توشة راه و این چیزی که عیال خود را دهی.
ایاس گفت: مرکوبی خواهم که شتر من لاغر شده است. گفت: این هم راحله با پالان، سوار شو و برو. آن مرد سوار شد و به استقبال آن حضرت رفت. پس از چهار شب در منزل زُباله به او رسید و خبر بگفت و رسالت برسانید.
#نویسنده حاج شیخ عباس قمی ره
#ادامه.دارد....
╔✯══๑ღ💠ღ๑══✭╗
🆔@kilidebehesht
╚✮══๑ღ💠ღ๑══✬╝
✨🌹🍃🌸🌸🍃🌹✨
#آنچه_در_کربلا_گذشت
و پس از آن گفت: بعید مینماید که این زیارت نه از نصّی وارد اثری ثابت باشد و اگر این زیارت منصوص نباشد در آنچه ذکر کردهاند شهادت است به اینکه هانی شهید گردیده است و از نیکبختان و بزرگان و خاتمت او به خیر بوده است.
و شیوخ اصحاب را دیدم مانند مفید و غیر او ـ رحمهم اللهـ او را به بزرگی یاد کنند و پس از نام او رضیالله عنه و رحمه الله گویند و هیچ یک از علماء را نیافتم بر او طعن زند یا از وی به زشتی یاد کند اما آنچه از اخبار ظاهر میشود که چون ابن زیاد به کوفه آمد هانی به دیدن او رفت و با دیگر اعیان و اشراف کوفه نزد ابن زیاد آمد و شد داشت تا مسلم به وی پناهنده گشت موجب طعن بر وی نیست؛ چون بنای امر مسلم بر تَستُّر بود و هانی مردی مشهور و با ابن زیاد آشنا بود و دوستی مینمود و اگر منزوی مینشست خلاف او محقّق میگشت و این با تَستُّر سازش نداشت از این جهت وی را لازم بود نزد ابن زیاد آمد و شد کند دفع وهم او را و چون مسلم به وی پناه برد از ابن زیاد ببرید و خویشتن را رنجور نمود تا او را بهانه باشد پس چیزی که گمان نداشت اتفاق افتاد اما نهی او مسلم را از شتاب کردن در خروج شاید مصلحت را در تأخیر میدید تا مردم بسیار شوند و ساز جنگ کامل گردد و حسین(ع)به کوفه برسد و کار به آسانی مهیّا شود و قتال آنها یکباره و با امام باشد.
و اما منع او از کشتن ابن زیاد در خانهاش دانستی که اخبار مختلف است. در بعضی چنان آمده است که اشارت به قتل عبیدالله او کرد و هم او خویشتن را به بیماری زد تا ابن زیاد به عیادت او آید و مسلم وی را بکشد و گذشت که مسلم در مقام عذر میگفت: زنی به من درآویخت و بگریست و سوگند داد او را نکشم.
و سید مرتضی ـ رحمهاللهـ در تنزیهالانبیاء همین یک عذر را ذکر کرده است. اما قول هانی با ابن زیاد وقتی از حال مسلم بپرسید گفت: سوگند به خدا که او را به خانه خود نخواندم و از کار او آگاه نبودم تا در خانه من آمد و خواست فرود آید، من از ردّ او شرم داشتم و حفظ او قهراً به گردن من آمد. این را برای رهایی از چنگ او بگفت. و دور مینماید که مسلم بیوعده و حصول اطمینان نزد او رود و در امان او درآید ندانسته و نشناخته و آزمایش ناکرده و هم آگاه نبودن هانی از کار مسلم در این مدت بعید مینماید با آنکه شیخ آن شهر و بزرگ و از معاریف شیعه بود تا وقتی ناگهان بر وی درآمد و یکباره او را دیدار کرد.
#نویسنده حاج شیخ عباس قمی ره
#ادامه.دارد....
╔✯══๑ღ💠ღ๑══✭╗
🆔@kilidebehesht
╚✮══๑ღ💠ღ๑══✬╝
✨🌹🍃🌸🌸🍃🌹✨
#آنچه_در_کربلا_گذشت
نیمه شب صدای آن دو طفل بشنید، برخاست و به سوی آنها آمد مانند شتر مست برآشفته و بانگی چون گاو برمیآورد و دست به دیوار میکشید تا دستش به پهلوی پسر کوچکتر رسید پسر گفت: کیستی؟ او گفت: من صاحب خانهام شما کیستید؟ پس آن طفل برادر بزرگتر را بجنبانید و گفت: ای دوست برخیز قسم به خدا آنچه میترسیدیم در آن واقع شدیم. مرد به آنها گفت: شما کیستید؟ گفتند: ای مرد اگر راست گوییم ما را امان میدهی؟ گفت: آری. گفت: امان از طرف خدا و رسول(ص) و پناه خدا و رسول(ص) گفت: آری. گفتند: محمد بن عبدالله(ص) گواه باشد؟ گفت: آری. گفتند: خدای بر آنچه گوییم وکیل و شاهد باشد؟ گفت: آری. گفتند: ما از عترت پیغمبر تو محمدیم، از زندان عبیدالله گریختهایم از کشته شدن. گفت: از مرگ گریختهاید و در مرگ واقع شدهاید، الحمدالله که بر شما دست یافتم. پس برخاست و بازوهای آنها ببست و همچنان دستبسته بودند تا صبح.
و چون فجر طالع شد بندة سیاه را که نامش فَلیح بود بخواند و گفت: این دو پسر را بردار و کنار فرات برو گردن زن و سر آنها را برای من بیاور تا نزد عبیدالله بروم و دو هزار درم جایزه بستانم. آن غلام شمشیر برداشت و با آن دو طفل روانه شد و پیشاپیش آنها میرفت چیزی دور نشده بود که یکی از آن دو گفت: ای سیاه چه شبیه است سیاهی تو به سیاهی بلال مؤذّن رسول خدا(ص). سیاه گفت: مولای من مرا به کشتن شما امر کرده است شما کیستید؟ گفتند: ای سیاه ما عترت محمد(ص) پیغمبر توایم از زندان عبیدالله از کشته شدن گریختهایم و این پیر زال ما را مهمان کرد و مولای تو کشتن ما را میخواهد.
سیاه بر پای آنها افتاد میبوسید و میگفت: جان من فدای جان شما و روی من سپر بلای شما ای عترت پیغمبر برگزیدة حق قسم به خدا نباید کاری کنم که محمد(ص) روز قیامت خصم من باشد پس دوید و شمشیر را به کناری بینداخت و خود را در فرات افکند و شناکنان به جانب دیگر رفت. مولای او فریاد برآورد: ای غلام نافرمانی من کردی؟ گفت: من فرمان تو بردم تا نافرمانی خدای نمیکردی، اکنون که نافرمانی خدای نمودی از تو بیزارم در دنیا و آخرت.
پس پسر خود را بخواند و گفت: ای فرزند من دنیا را از حلال و حرام برای تو جمع میکنم و دنیا خواستنی است. این دو پسر را بگیر و کنار فرات برو، گردن آنها را بزن و سر آنها را نزد من آور تا نزد عبیدالله بروم و جایزه دو هزار درم بستانم.
#نویسنده حاج شیخ عباس قمی ره
#ادامه.دارد..
╔✯══๑ღ💠ღ๑══✭╗
🆔@kilidebehesht
╚✮══๑ღ💠ღ๑══✬╝