📖 برشی از کتاب (ادواردو)
پدر کمی خم می شود طرف ادواردو و با لحنی رازآلود می پرسد: دوستش داری؟ چشمان ادواردو برق می زند.
_ اوهوم.
خیلی وقت است می شناسی اش؟
_ توی این سفر بیشتر باهاش آشنا شدم. تقریبا هر شب باهم خلوت می کنیم.
ایتالیایی است یا آمریکایی؟
ادواردو شانه بالا می اندازد انگار که بگوید مهم نیست یا معلوم نیست.
_ اسمش چیست؟
_قرآن.
پدر ادواردو کمی جا می خورد. چیزی نمی فهمد. اسم برایش آشناست. یک جایی چنین اسمی شنیده. همان موقع مادرش با یک کت ظریف طوسی می آید و می نشیند سرجایش.
پدر هنوز اخم هایش باز نشده و توی فکر است. از زنش می پرسد: قرآن اسم دخترانه است؟؟؟
_ نه. اسم کتاب مقدس مسلمان هاست... چه طور؟
_ ادواردو... می گوید اسم دوستش قرآن است.
مادرش رو ترش می کند.
_ دوست دخترت مسلمان است؟
ادواردو که واکنش های آن ها را دقیق می پاید، کمی خودش را به جلو می کشد و دستش را می گذارد روی میز.
_ نه... خود اسلام است... درستش می شود اینکه من مسلمان شده ام.
مادرش به شدت صندلی اش را عقب می دهد و نیم خیز می شود. بعد دوباره آرام می نشیند سرجایش...
_ حتی شوخی اش هم خوب نیست ادواردو...
#برشی_از_کتاب
#ادواردو
@tadavomehamsaran