eitaa logo
کانون تبلیغی و مداحی خادمیاران رضوی چهارمحال وبختیاری
157 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
305 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم غزل پیوسته ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا علیهم السلام رشته‌یِ دلها گِره خورده گِره وا می‌شود ذکرِ مولا را بگو وَاللّه غوغا می‌شود عاقدِ خطبه نبی و شاهدِ مجلس خدا حلقه‌یِ عشقِ علی روزیِ زهرا می‌شود ماه و خورشید و ستاره بی‌قرارِ حیدرند مرتضایی که قرارش‌ یاسِ طاها می‌شود دستِ کوثر را به دستِ روحِ قرآن می‌دهند آیه‌هایِ عاشقی این‌گونه معنا می‌شود فاطمه لبخند زد قلبِ محمّد شاد شد نُه‌فلک را ریسه‌بندان کُن علی داماد شد تاجِ گل می‌آوَرد از آسمان‌ها جبرئیل بسته عیسی دل به دَقُّ‌البابِ این خانه دخیل با نگاهِ کوثرِ ختمِ‌رسل جاری شود رودِ رحمتهایِ خالق مثلِ نهرِ سَلسَبیل زوجی از جنسِ بهشت آمد که دستِ سرنوشت حس کند آرامشی قرآنی و اصلی اَصیل ذکرِ لا حول وَ لا قوّة گرفته مصطفی کوریِ چشمِ حسود و مُلحِد و قومِ بخیل فاطمه فرمود جانِ من فدایت یاعلی لا فتیٰ الّا علی تا مرگ هستم باعلی‌‌ معنیِ قرآن و دینِ ما علی و فاطمه رشته‌یِ حبل‌المتینِ ما علی و فاطمه هر کسی دارد پناهی در دو دنیا اِی خدا بی‌گمان حِصنِ حَصین ما علی و فاطمه شرحِ قرآنِ مُبینند‌ و صراطَ‌المستقیم جلوه‌یِ عین‌الیقینِ ما علی و فاطمه میوه‌یِ این باغِ ربّانی حسین است و حسن اولیاءِ راستینِ ما علی و فاطمه در پناهِ خیمه‌یِ این دو الهی می‌شویم اربعین با خانواده باز راهی می‌شویم ما غلامِ فاتحِ بدر و حُنینیم از اَزل سینه‌چاکِ پادشاهِ نشعَتِینیم از اَزل از پرِ گهواره نَه از عالمِ زَر عاشقیم زیرِ دِیْنِ حیدر و اُمُّ‌الحسینیم از اَزل شد سِرشتِ ما اِضافیِ گِلِ مولا علی ما غبارِ‌‌ کویِ شاهِ عالمینیم از اَزل چشمِ ما مانده به راهِ ماهِ آلِ فاطمه هر محرّم اهلِ آه و شور و شینیم‌‌ از اَزل می‌تپد دلها به شوقِ حیدر و اُمُّ‌البُکاء می‌رسد بویِ محرّم مهدیِ زهرا بیا
امشب خدالطف نهان خودهویدامیکند امشب تفاخرفرش بس برعرش أعلامیکند امشب دوتاراجفت هم،ازصنع،یکتامیکند یعنی علی ماهِ رخ زهراتماشامیکند باچشم دل درصورت اوسیرمعنامیکند امشب حسدبرخاکیان،بیحدبرندافلاکیان خندان چمن؛رقصان دمن؛خوشدل زمین؛خرم زمان اهل ولایت شادمان خردوکلان وجزءوکل دردست اسرافیل بین،صورش شده سازودُهُل بانور،دعوتنامه بفرستاده هادیّ سُبُل امضا،زختم المرسلین گیرندگان،خیل رُسل هرکس که آیدهمرهش نی دسته گل؛یک باغ گل درآمدوشداولیا،دررفت وآمدانبیا ای غصّه و ای غم بروای شوق وای شادی بیا ازبهراین ساعت زمان لحظه شماری کرده است وزبهراین وصلت زمین نابردباری کرده است چشم فلک شب تاسحراخترشماری کرده است ایوب دهر ازشوق امشب،بیقراری کرده است دست خداوجه خداراخواستگاری کرده است امشب علی،آن عدل کل برعقل کل دامادشد شاگردممتازنَبی،دامادبراستادشد خوان کرم مخلوق رادعوت به مهمانی کند صدنعمت ازرحمت خدابرخلق ارزانی کند وزطورموسی آمده تاآنکه دربانی کند آیدخلیل،آردذبیحِ خودکه قربانی کند یوسف گرفته مِجمرواسپندگردانی کند کرّوبیان درهلهله،قدوسیان درهمهمه عیسی به دنبال علی،مریم کنارفاطمه امشب به ملک اهل دل مولی الموالی،والی ست برسینهءغم دست ردزن،شب شب خوشحالی ست شام سیه بختی شدو روزهمایون فالی ست کوثرکنارساقی کوثرعلیّ عالی ست زهرابه خانه ئ بخت شدجای خدیجه خالی ست امشب به روی مرتضی،لبهای زهراخنده کرد آن دل گر ازغم مرده بود،ازخندهءخودزنده کرد میخانه بازوهرکسی جام مکیّف میزند ناهید،پامیکوبدوتندربه کف،دف میزند رنگین کمان چون مشتری خودرادرین صف میزند لبخندوصل امشب چه خوش کوثربه مصحف میزند آری نه تنهاخاکیان،هرآسمان کف میزند منشین غمین امشب دلاشادی جان کن برملا خیزومِس خودکن طلا،آیینه ات راده جلا عقدعلی وفاطمه درآسمانهابسته شد درآسمانهابسته شددرکهکشانهابسته شد زین نرگس وسوسن دگرچشم وزبانهابسته شد راه یقینهابازشد،پای گمانهابسته شد بازاریانِ حُسن رادیگردکانهابسته شد خورشیدوماه وآسمان،آیینه گردانی کنند چون درزمین خورشیدوماهی نورافشانی کنند بزمی که حق آراسته الحق تماشایی بُوَد جبریل مأمورست وفکرمجلس آرایی بود میکال ازعرش آمده گرم پذیرایی بود چشم کواکب خیره گرازچرخ مینایی بود درشهریثرب لاجرم،خوش گِردهم آیی بُوَد خیل مَلک ازعرش،سوی فرش فرش آورده اند بهرجلوس انبیاپَرهای خودگسترده اند امشب زشادی هروجودی خویش راگم میکند گردون تماشای زمین باچشم اَنجُم میکند دریای لطف سرمدی،بیحدتلاطم میکند اهل زمین راآسمان غرق تَنَعُّم میکند هرغنچه بهرواشدن چون گل تبسم میکند امشب زمان شادی بیحدّوبی اندازه شد بادست جانان دفترعشق علی،شیرازه شد امشب صدف،برگوهری،یک بحر،گوهرمیدهد یک گوهراماازدوعالم پربهاترمیدهد صرّاف کل،دردانه ای تحویل حیدرمیدهد خوددست دخترراپدربردست شوهرمیدهد؟ نی نِی،فلک خورشیدرابرماه انورمیدهد؟ تبریک گوبرمصطفی،جبریل ازدادارشد زهراامانت باشدوحیدرامانت دارشد امشب علی درخانهءخودشمع محفل میبرد کشتی عصمت،ناخداراسوی ساحل میبرد مشکل گشای عالمی،حل مسائل میبرد انسان کامل راببین،باخودمکمل میبرد هم آن به این دل میدهد؛هم این ازآن دل میبرد بانغمهءجادویی اش،داوودمداحی کند باخامه مانی کِی توان این نقش طراحی کند؟ چشمی ندیده درزمین درهرزمان مانندشان خورشیدومه تبریک گوبروصلت وپیوندشان شادی زهراوعلی پیداست ازلبخندشان شیعه مبارکبادگو،بریازده فرزندشان ای شیعه،دست افشان شووتبریک بردلهابگو برپای خیزوتهنیت برمهدی زهرابگو ای ساقی کوثرکنارخودبهشتی روببین قامت قیامت رانگرطوباببین مینوببین زین پس هلال خویش رادرآن خَم ابروببین هم روزرادرچهره او،هم شب درآن گیسوببین هم لاله زار روببین،هم نافه بارِموببین هرچندماهِ رُخ عیان امشب به توآسان کند روزی رسدکزچشم تورُخسارخودپنهان کند
در جهان هرگز ز بعد رحلت پیغمبری کس نزد در خانۀ پیغمبر خود آذری چون امیرالمومنین در عین قدرت تاکنون سر به تسلیم و رضا ناورده هرگز سروری آنقدر شیر خدا گردن به حکم حق نهاد تار سن در گردن او بست از سگ کمتری داد دنیای دنی آنقدر دونان را امان تا به شیر حق نمودند ادعای همسری تا قیامت کرد کار شرع احمد را خراب از در غصب خلافت روسیاه خودسری عقل کی باور کند کز بعد خود ختم رسل واگذارد امتان خویش را بی رهبری یا کند محروم از میراث خود در روزگار دختر خود را و بخشد ارث را بر دیگری کی نهادی تا کند بیگانه غصب حق وی داشتی گر شوهر زهرای اطهر یاوری او فکند آتش به دارالعصمت دخت رسول پهلوی او را شکست از ملعنت بدگوهری حیف می باشد که در جای رسول هاشمی جا کند بوبکر چون بوزینه ای بر منبری صورت خاتون محشر شد ز سیلی نیلفام کس نبیند بعد از این بالاتر از این محشری گشت گریان محرم و بیگانه بر حال رسول در مدینه هر که او را دید با چشم تری در به روی دختر احمد کسی ننمود باز از طریق بی وفایی مردم یک کشوری یاد ایام پدر می کرد می زد در جهان شعله از سوز جگر چون مرغ بی بال و پری گاه بودی با حسن همناله گاهی با حسین در شکایت گاهی از دور سپهر چنبری بهتر از خیرالنسا مردم کنندش احترام گر بماند در جهان یک دختری از کافری «صامتا» خلق جهان را نیست تاب استماع بهتر آن باشد کز این شرح غم افزا بگذری
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد گریه‌ها می‌کرد تا اُمّت شود بیدار... حیف از صدای گریه‌اش اُمّت فقط بی‌خواب شد پشت در آمد بگوید، گوش عالم بشنود: «ارث دریا بود آنچه قسمت مرداب شد»... بشکند دستی که پای شعله را اینجا کشاند باب را آتش کشید، آتش کشیدن باب شد حضرت صدّیقه از گستاخی مسمار نه از طناب دور دستان علی بی‌تاب شد ما نمی‌دانیم، «نَعلُ السیف» می‌داند چرا «مرتضایم را نبر...»، «فضه مرا دریاب» شد...
مدینه با تو به ماهی دگر، نیاز نداشت به روشنایی صبح و سحر نیاز نداشت تو زهرۀ فلَکی، رشک ماه و پروینی که با تو چرخ به شمس و قمر نیاز نداشت مسافری که نگاه تو بود بدرقه‌اش، خدای را، به دعای سفر نیاز نداشت دعای نیمه‌شبت سِیرِ آسمان می‌کرد که این پرستوی عاشق به پر نیاز نداشت بهشت روی زمین، خانۀ گِلین تو بود که ناز فضّه خرید و به زر نیاز نداشت حکایت دلِ تنگ تو را توان پرسید، ز لاله‌ای که به خونِ جگر نیاز نداشت وجود پاک تو می‌سوخت از شرارۀ غم دگر به شعلۀ قهر و شرر نیاز نداشت گریستن ز تو آموخت ابر پاییزی دگر به خواهش از چشمِ تر نیاز نداشت برای سبز شدن، گلبُن محبت و عشق به اشک زمزم از این بیشتر نیاز نداشت میان چشمۀ اشک تو عکس زینب بود اگر شبِ تو به قرص قمر نیاز نداشت... حریر دست تو مجروح بود از دستاس به تازیانۀ بیدادگر نیاز نداشت
یک جای سالم در بدن دیگر ندارد احوال خوبی حضرت مادر ندارد یک چشم خون و چشم دیگر تار گشته بالَش زدند و این کبوتر پَر ندارد انسیه الحورا گلِ باغِ جنان است گل که دگر تاب فشار در ندارد زهرا تمامِ هستی اش را نذر کرده از فاطمه دنیا یلی سرتر ندارد تا عمر دارم خادم این راه هستم دنیا ز اولاد علی بهتر ندارد راه بدون مرتضی راه تباهی است راه بدون فاطمه آخَر ندارد زهرا دلیل خلقت کل جهان است لعن خدا برهرکسی باور ندارد دنیا به زهرا و علی خیلی جفا کرد مولای ما جانی درآن پیکر ندارد از کربلا گفتن برای ما چه تلخ است "روضه نمی خواهد تنی که سر ندارد" صد آه و ماتم از غم‌ِ دستِ برادر دیگر حرم ساقی و سرلشکر ندارد ظالم نزن بر روی ارباب دو عالم آخر شهید تشنه لب مادر ندارد ای حرمله با خنده ات جانش گرفتی ظالم نمی بینی که او اصغر ندارد بین خرابه با سرِ بابا چنین گفت از حال تو حالِ خوشی دختر ندارد ای منتقم جانم فدای روی ماهت جز دوریت قلبم غمی دیگر ندارد /عبدِ کریم/
او زمین خورد گمانم که زمان ریخت به هم بعد آن روز دگر کل جهان ریخت به هم مادر و ضرب غلاف و ملاء عام کجا؟ وسط کوچه گل و باغ و نشان ریخت به هم فاطمه زیر کتک ها و دو سه باری غش کرد قامتش خم شد و زهرای جوان ریخت به هم او نمی دید و نمی داد امان، هِی میزد بعد از آن واقعه ی تلخ امان ریخت به هم همه کافر شده بودند ز انکار غدیر فاطمه گشت فدا رسمِ بدان ریخت به هم ذکر لبهای حسن بود:که خیلی بد زد ضربت سیلیِ او لحن دهان ریخت به هم خاک کوچه به خدا جای گل احمد نیست تا زمین خورد یقین رکن اذان ریخت به هم محسن و فاطمه را پشت دری سوزاندند آتش افتاد به گُل،کُون و مکان ریخت به هم پایه ی کرببلا را ز سقیفه چیدند دل صحرای بلا،جسم جوان ریخت به هم پایِ گهواره ی اصغر همه گریان بودند ذکر لالایی او راحتِ جان ریخت به هم از قفا زد ضربات و سر او کرد جدا حال و احوال بد مادرمان ریخت به هم خیزران بود و سری در دل تشت و ظالم آنقدر زد همه دیدند، دهان ریخت به هم دختری ناله زد و گفت کجایی بابا داد زد بر سر من تا ضربان ریخت به هم لکنت من اثرِ سیلی آنِ نامرد است رفت دندانم و آن لحن و بیان ریخت به هم عمه میگفت نخور غصه که مهدی داریم نام او آمده و این جریان ریخت به هم /عبدِ کریم/
ساعت گريه رسيده است عبادت كافي ست ذكر يا فاطمه عشق است رياضت كافي ست هست در فاطميه رزق محرم پنهان وقت آن است بگوئيم كه غربت كافي ست روضه ي فاطميه واقعأ احياگر ماست حرص جنت به دلم نيست كه هيئت كافي ست غيرتي لطف بفرما كه براي گريه يكي از اين همه انواع مصيبت كافي ست ما خجالت زده ي صورت نيلي توايم فكر ما را نكن اينقدر محبت كافي ست زحمت اينقدر نكش حضرت ام الحسنين يك نخ از چادر فضه به شفاعت كافي ست روضه ات جاي خودش،مادري ات كشته مرا محض مرگ من شرمنده خجالت كافي ست...
جنت که خود به نام شبستان فاطمه‌ست سجاده ای به گوشۀ ایوان فاطمه‌ست بال فرشتگانِ خدا غرق حسرت ِ خاک گلین حجرۀ طفلان فاطمه‌ست نام علی شده به عدد با نمک یکی نام علی خودش ز نمکدان فاطمه‌ست فرمود مصطفی که فدایش شود پدر روحی که هست در تنم از آنِ فاطمه‌ست وقتی که روح فاطمه در جسم احمد است جان علی و آل علی جان فاطمه‌ست تنها نه جلوه گاه رُخش مهر و ماه شد چشمان حیدر آینه گردان فاطمه‌ست جایی که جود و بخشش پروردگار هست بخشش به روز حشر به فرمان فاطمه‌ست عارف کسی شده‌ست که زهراست قطب او فانیِ در ولی شدن عرفان فاطمه‌ست از جان خود به پای ولایت گذاشته اسلام وامدار ز ایمان فاطمه‌ست فرماندۀ قیام برای امام اوست ظالم شکست خوردۀ میدان فاطمه‌ست بیداری و بصیرت و عزم و جهاد و فتح یک جلوه از اُبهّت طوفان فاطمه‌ست کشتار نه! هدایت و هشیاریِ بشر در قلب ذره ای‌ست که تابان فاطمه‌ست در سایۀ ولایت فرزند مرتضی ایران سپاه حیدر و ایران فاطمه‌ست عالَم تمام ملک علی شیر ِلافتی‌ست ایران میان این همه اُستانِ فاطمه‌ست در آستان قدس رضا نور مادری‌ست یعنی رضا نگین سلیمان فاطمه‌ست ما سر بلند و سینه ستبر و سرآمدیم این اقتدار ما ز شهیدان فاطمه‌ست با این حساب قبر شهیدان بی پلاک پایین پای مرقد پنهان فاطمه‌ست مشهور شد حسن به کرامت در اهل بیت خوان حسن نتیجۀ احسان فاطمه‌ست عالم تمام بی سر و سامان کربلاست اما حسین بی سر و سامان فاطمه‌ست آن که به او همه شهدا قبطه می خورند با هر دو دست ، دست به دامان فاطمه‌ست بخشیده می شوند همه با دو دست که چون مصحف شریف به دستان فاطمه‌ست تیغ کلام و خطبۀ زینب به شهر شام تفسیر آیه آیۀ قرآن فاطمه‌ست حجت تمام کرد به آیات و محکمات این اشک ها ز غربت برهان فاطمه‌ست عشق علی چنان زده آتش به جان او در، مُشتعِل ز سینۀ سوزان فاطمه‌ست در بارگاه قدس که جای ملال نیست چشمان قدسیان همه گریان فاطمه‌ست مانده‌ست ذوالفقار علی در نیام صبر قلب خدای صبر، پریشان فاطمه‌ست شرمنده شد علی ز پیمبر که گفته بود شیر خدا همیشه نگهبان فاطمه‌ست
سلام اللّه علیها‌ اِعتقادم اِعتبارم اِفتخارم فاطمه آبرویم عزّتم دار ُو ندارم فاطمه سنگِ عشقِ مرتضی را می‌زنم بر سینه‌اَم جان‌نثارِ حیدرم آموزگارم فاطمه سائلی هستم سرِ خوانِ کریمِ اهلِ بیت پایِ خوانِ نان‌خورانَت ریزه‌خوارم فاطمه عمرِ خود را کرده‌ام وقفِ حسین و کربلا من بدم امّا حسین را دوست دارم فاطمه خوب و بد هر چه که هستم آمدم پایِ عَلم در عزایت بی‌قرارم اِی قرارم فاطمه از در وُ دیوار وُ میخ وُ کوچه‌یِ تنگ وُ غلاف شاکی‌اَم دارم گِله چشم‌انتظارم فاطمه می‌رسد روزِ تقاصِ یاسِ نیلیِ علی تو سفارش چون کُنی سربازِ یارم فاطمه
. عجل اللّه تعالی فرجه الشریف و روضه‌یِ حضرت زهرا سلام اللّه علیها فاطمیه قصّه‌یِ حالِ پریشانِ مرا هر که شنید گوشه‌ای زانویِ غم زد بغل وُ آه کشید هر کسی ذرّه‌ای از زندگی‌ام را حس کرد لبِ خود از غمِ عمری که هدر رفته گَزید چقَدَر با عملم آبرویش را بردم چقَدَر او پدرانه به سرم دست کشید نفسِ سرکش به کجاها نکشانید مرا ؟! بازگرداند مرا قطره‌یِ اشکی که چکید مثلِ ویرانه دلم سرد وُ خراباتی بود روضه گرمی وُ صفا را رویِ قلبم پاشید وسطِ روضه‌یِ مادر یادتان افتادم بینِ آن روضه که میخی نفسِ یاس برید مادری پشتِ درِ سوخته‌ای خورد زمین از رویِ در شده رد هر که سویِ خانه دوید فَأَغِث مادرتان خورده زمین أدرکنی العجل اِی پسرِ مصحف وُ آیاتِ امید