eitaa logo
کانون تبلیغی و مداحی خادمیاران رضوی چهارمحال وبختیاری
157 دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
5.4هزار ویدیو
298 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
غروب بود که از سوز دل دعا کردم گریستم، طلب مرگ از خدا کردم به سینه ام چه گذشته که دختر خود را بغل گرفته و زود از خودم جدا کردم مدینه روز قیامت گواه باش که من به حفظ جان علی جان خود فدا کردم علی در آن همه دشمن مرا صدا می زد ولی من از پس در فضه را صدا کردم ز پا فتادم و قنفذ شکست دستم را ولی ز دست امامم طناب وا کردم برای حفظ علی بین آن همه دشمن چهار کودک معصوم را رها کردم علوی
در حدیث سوختن دل را بگو پر را نگو شعله ی در را بگو احوال مادر را نگو بی ادب ها پشت در فریاد مستی میزنند.. حرفهای تندشان در پیش کوثر را نگو گرمی آتش اذیت میکند حوریه را این وسط آن شعله ی خورده به معجر را نگو پای نامحرم‌ اگر بر چادر ناموس خورد گریه کن بر حالش اما حال شوهر را نگو میخ نامرد آنقدر کج رفت پهلو پاره شد لال باش ای طبع شرح سقط گوهر را نگو آبرو داری اگر افتاد زیر دست و پا شرح لبخند اراذل بین معبر را نگو راز دست بسته مولا قلاف قنفذ است دست شوهر را بگو و دست همسر را نگو کوچه زهرا در آخر کربلای زینب است پیش مادر روضه ی جانسوز دختر را نگو روضه گودال و خنجر را بگو سر را بگو روضه اوضاع زینب بین لشگر را نگو
خبر پیچید در شهر و جماعت را صدا می‌کرد چه غوغایی به پا می‌کرد خبر پیچید در بینِ مدینه کینه‌ها را زیر و رو می‌کرد دست‌ها را خوب رو می‌کرد خبر می‌گفت امروز است روز آن زمان کینه‌هایمان تمام بغضها و غیظ‌های ما زمان انتقام کشته‌هایمان خبر می‌گفت فرصت هست زمان بردن اسب خلافت است خبر می‌گفت باید که به تهدید و به اجبار از علی بیعت گرفت و راه بر عترت گرفت و این چنین دولت گرفت و ... تا که با ما این جماعت هست خبر پیچید در شهر و جماعت جمع شد از هر کسی که تیغ مولا باعث اسلام او می‌شد منافق‌ها یهودی‌ها‌ی پنهان زر پرستان زورگویان دستهاشان خوب رو می‌شد خبر می‌گفت جای حق شناسی نیست ترسی نیست می‌ریزیم راحت که هراسی نیست خیال ما همه جمع است مامور است بر صبر و سکوت این مَرد تسلیم است بی کس مانده  یاری نیست با او و غیر از صبر کاری نیست با او ولیکن او علی هست و علی هم که علی باشد در آندم نانجیبی گفت : باید که همه با یک دگر  باشیم دست کم همه سیصد نفر باشیم همه رفتند پشت در همه جمعند پشت در تمام ناجوانمردان، اراذل، بی  ‌مروت‌ها خدایا جمع بی غیرت‌ها  همه جمعند و می‌گویند او تنهاست اینک سخت کاری نیست  زیرا که علی را هیچ یاری نیست علی را هیچ یاری نیست اما صدایی آمد از خانه صدایی که جماعت را به هم می‌ریخت به هم،ظلم و ستم می‌ریخت صدا می‌گفت : تنها نیست تا وقتی که من باشم اگرچه مَرد نه اما هزاران شیرزن باشم صدا می‌گفت برگردید تنها پیش مرگ بوترابم جان فدای بوالحسن باشم صدا می‌گفت اگر وقتش رسد رزمنده‌‌ی او در مصافی تن به تن باشم صدای فاطمه اما نفس‌های رسول‌الله می‌آمد آه می‌آمد صدایی که جماعت را به هم می‌ریخت جماعت خواست برگردد که شیطان ناله‌ای زد جمع دزدان خواست تا پاشد که فریادی رسید از غیظ از کینه  پُر از نفرت در آن سینه: که هیزم کو که مشعل آی مردم کو که آتش می‌کشم امروز با این خانه صاحبخانه را ... با آتش و با هیزم و تیغ و تبر هستیم راحت دست کم سیصد نفر هستیم  برگردید فقط یک یار دارد هرچه پیش آید مهیا من فقط یک یار دارد یک نفر،آن یک نفر با من فقط یک یار سد مانده تمام فاصله تا خرقه غصب خلافت این در است و یک قدم نه یک لگد مانده... **** خواست تا سمتی رود تا در نیفتد روی او حیف پهلویش به میخی خوردهِ بر در گیر کرد پشت در هِی زد نفَس اما به سینه حبس شد ناله‌ی یا فضه‌اش در بین حنجر گیر کرد آی در پیش حسینش چادر او گُر گرفت وای بین دست‌های شعله معجر گیر کرد رفت در کوچه به دنبال علی،از هر دو سو لااقل بین چهل نامرد مادر گیر کرد او زمین می‌خورد و آنجا آسمان می‌زد به سر هرچه شد دستان او بر شال حیدر گیر کرد تازیانه پیش رو ضرب غلاف از پشت سر در میان ضربه‌ها بالِ کبوتر گیر کرد ** خبر در کربلا پیچید خبر با تیغ‌ها با نیزه‌ها تا خیمه‌ها پیچید خبر پیچید در لشکر خبر می‌گفت جان فاطمه در بین گودال است پامال است خبر پیچید لشکر تا بریزد بر سرش آنجا خبر می‌گفت یاری نیست غیر از خواهرش آنجا خبر می‌گفت او تنهاست ما دست کم صدها نفر هستیم....
خبر پیچید در شهر و جماعت را صدا می‌کرد چه غوغایی به پا می‌کرد خبر پیچید در بینِ مدینه کینه‌ها را زیر و رو می‌کرد دست‌ها را خوب رو می‌کرد خبر می‌گفت امروز است روز آن زمان کینه‌هایمان تمام بغضها و غیظ‌های ما زمان انتقام کشته‌هایمان خبر می‌گفت فرصت هست زمان بردن اسب خلافت است خبر می‌گفت باید که به تهدید و به اجبار از علی بیعت گرفت و راه بر عترت گرفت و این چنین دولت گرفت و ... تا که با ما این جماعت هست خبر پیچید در شهر و جماعت جمع شد از هر کسی که تیغ مولا باعث اسلام او می‌شد منافق‌ها یهودی‌ها‌ی پنهان زر پرستان زورگویان دستهاشان خوب رو می‌شد خبر می‌گفت جای حق شناسی نیست ترسی نیست می‌ریزیم راحت که هراسی نیست خیال ما همه جمع است مامور است بر صبر و سکوت این مَرد تسلیم است بی کس مانده  یاری نیست با او و غیر از صبر کاری نیست با او ولیکن او علی هست و علی هم که علی باشد در آندم نانجیبی گفت : باید که همه با یک دگر  باشیم دست کم همه سیصد نفر باشیم همه رفتند پشت در همه جمعند پشت در تمام ناجوانمردان، اراذل، بی  ‌مروت‌ها خدایا جمع بی غیرت‌ها  همه جمعند و می‌گویند او تنهاست اینک سخت کاری نیست  زیرا که علی را هیچ یاری نیست علی را هیچ یاری نیست اما صدایی آمد از خانه صدایی که جماعت را به هم می‌ریخت به هم،ظلم و ستم می‌ریخت صدا می‌گفت : تنها نیست تا وقتی که من باشم اگرچه مَرد نه اما هزاران شیرزن باشم صدا می‌گفت برگردید تنها پیش مرگ بوترابم جان فدای بوالحسن باشم صدا می‌گفت اگر وقتش رسد رزمنده‌‌ی او در مصافی تن به تن باشم صدای فاطمه اما نفس‌های رسول‌الله می‌آمد آه می‌آمد صدایی که جماعت را به هم می‌ریخت جماعت خواست برگردد که شیطان ناله‌ای زد جمع دزدان خواست تا پاشد که فریادی رسید از غیظ از کینه  پُر از نفرت در آن سینه: که هیزم کو که مشعل آی مردم کو که آتش می‌کشم امروز با این خانه صاحبخانه را ... با آتش و با هیزم و تیغ و تبر هستیم راحت دست کم سیصد نفر هستیم  برگردید فقط یک یار دارد هرچه پیش آید مهیا من فقط یک یار دارد یک نفر،آن یک نفر با من فقط یک یار سد مانده تمام فاصله تا خرقه غصب خلافت این در است و یک قدم نه یک لگد مانده... **** خواست تا سمتی رود تا در نیفتد روی او حیف پهلویش به میخی خوردهِ بر در گیر کرد پشت در هِی زد نفَس اما به سینه حبس شد ناله‌ی یا فضه‌اش در بین حنجر گیر کرد آی در پیش حسینش چادر او گُر گرفت وای بین دست‌های شعله معجر گیر کرد رفت در کوچه به دنبال علی،از هر دو سو لااقل بین چهل نامرد مادر گیر کرد او زمین می‌خورد و آنجا آسمان می‌زد به سر هرچه شد دستان او بر شال حیدر گیر کرد تازیانه پیش رو ضرب غلاف از پشت سر در میان ضربه‌ها بالِ کبوتر گیر کرد ** خبر در کربلا پیچید خبر با تیغ‌ها با نیزه‌ها تا خیمه‌ها پیچید خبر پیچید در لشکر خبر می‌گفت جان فاطمه در بین گودال است پامال است خبر پیچید لشکر تا بریزد بر سرش آنجا خبر می‌گفت یاری نیست غیر از خواهرش آنجا خبر می‌گفت او تنهاست ما دست کم صدها نفر هستیم....
ناجوانمردانه زهرای جوان را می زدند روز روشن مادر صاحب زمان را می زدند خانه ای که بی وضو جبریل آن را در نزد دسته ای با پا درِ این آستان را می زدند صورت و دستی که می بوسید پیغمبر چه شد ؟ ... پیش قبر او هم‌این را و هم‌آن را می زدند بعد از آن ضرب لگد زهرا دگر جانی نداشت با همه نیروی خود آن ناتوان را میزدند زن زدن حتی زمان جاهلیت عار بود این مسلمان ها چرا شاه زنان را می زدند این زدن ها از مدینه باب شد ،.... در کربلا بی حیاها هم زنان هم دختران را می زدند زینیب آمد روضه ای برپا کند در قتلگاه روضه را بر هم زدند و روضه خون را می زدند نیست از آغوش بابا هیچ جایی امن‌تر در همینجا دختر شیرین زبان را می زدند دختری گم شد به جایش کاروان را می زدند بیشتر بین اسیران عمه جان را می زدند