eitaa logo
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
867 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
7.3هزار ویدیو
245 فایل
عشق یعنی دعای خیر امام زمانت همراهت باشه 🌸شعر 💮داستان های مذهبی و کودکانه ⚘کلیپ های صوتی و تصویری 💐و کلی مطالب آموزنده و زیبا ارتباط با مدیر بصورت ناشناس❤ https://daigo.ir/secret/9432599130 التمـــــ🌸ـــــآس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴اَلسَّـــــلامُ عَلَیْــڪَ یــــا اَباعَبْدِاللهِ الْحُسَیـــْن(؏)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز چهارشنبه۱۴۰۳/۵/۱۷❤️ اشکم را به دست باد می‌سپارم😢 تا سلامم را به تو برساند...😔✋ یک نیم نگاهت حلال تمام مشکل‌هاست♥️ السَّلامُ عَلَيكَ يا ثارَ اللهِ وَابنَ ثأرِهِ وَالوِترَ المَوتُورِ♥️🙏 @kodak_novjavan1399
🔆امام صادق عليه السلام:اِنْ اَحْبَبْتَ اَنْ يَزيدَ اللّه ُ فى عُمُرِكَ فَسُرَّ اَبَـوَيْكَ 🔆اگر دوست دارى كه خداوند عمرت را زياد كند، پدر و مادرت را شاد كن 📚بحارالأنوار ، ج۷۴، ص۸۱ ، ح۸۴ @kodak_novjavan1399
🕊💔 آخرین نفرے ڪہ از عملیات برمےگشت خود حاج‌ احمد متوسلیان بود یڪ ڪلاه سرش بود افتاد تہ دره... حالا آن طرف دموڪرات‌ها بودند و آتش‌شان هم سنگین... تا نرفت ڪلاه را برنداشت،برنگشت... گفتم: اگر شهید مےشدے؟ گفت: این ڪلاه مال بیت المال بود... ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ شادی ارواح طیبه شهدا صلوات @kodak_novjavan1399
شیطان شصت سال از ما میوه گرفته خبردار نشدیم.mp3
669.4K
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ ㅤ❚❚ ㅤ▷ㅤ ↻ |⇦• شیطان شصت سال از ما میوه گرفته خبردار نشدیم 👤 مرحوم استاد @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط اونجا که سید حسن نصرالله گفت : بکشید ما را، بعد صهیونیست ها منتظر بودن در ادامه بگه : ملت ما بیدار تر میشوند ولی در ادامه گفت : ما نیز می‌کُشیم شما را. سید حسن نصرالله خطاب به صهیونیست‌ها: بکشید ما را، ما نیز می‌کُشیم شما را. جملات و حرف های ما همیشه یک سان نیست به یک خروجی منجر نمیشود اصولا حرف مرد بعضی وقت ها اتفاقا دوتاست بکشید ما را، ما نیز می‌کُشیم شما را. @kodak_novjavan1399
یک نکته خدمت ایرانیان عزیز اسرائیل اندازه استان همدان ایران است @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌اینا جرمه! چرا کسی حواسش نیست؟! ❗️جنایت‌هایی که به سادگی در مدارس و مساجد اتفاق می‌افتد! @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺احتمالا همینو بهش گفته که قیافش این شکلی شده (: @kodak_novjavan1399
•••• نمازش را میخواند، روزه‌اش را هم میگرفت، آشکارا هم فسق و فجور نمیکرد، و شاید اهل و هم نبود... معاویه و ابن‌زیاد و هم همینطور..... یادمان باشد، که میخوانیم وقتی رسیدیم به « ...»هایش؛ لحظه ای به خودمان گوشزد کنیم: نکند این «لعن الله...» شامل حال ما هم بشود؟؟؟!!!!! مایی که گاه خودمان را "ارزانتر" از شمر و عمر و ابن‌زیاد میفروشیم...... جمله ای بس سنگین از : "کربلا"به رفتن نیست... به شدن است!.. که اگر به رفتن بود! شمر هم "کربلایی" است! @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️بسیاری سوال میکنند در بحث چگونه جهاد تبیین کنیم؟ 👈رهبر انقلاب فرمودند اگر میخواهید مشکل حل بشه این کار را انجام دهید 🎙حجت‌‌ الاسلام راجی @kodak_novjavan1399
az-pool-khabari-nist_eslah.mp3
2.42M
؛ الف بچه 😍 دوم : از پول خبری نیست 💴💰 کاری از مرکز تخصصی نماز @kodak_novjavan1399
4_5843789248045519802(1).mp3
12.81M
💔یه جوری بی حالی انگار یه سالِ توی گودالی... 🎙حسین ستوده @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راحیل🧕🏻 آرام آرام جزوه را ورق می زدم و به صفحاتش نگاه می کردم. چقد تمیزو مرتب نوشته بود. از یک پسر کمی بعید بود. این یعنی بچه درس خوان است... بارها سر کلاس حواسم را با کارهایش پرت می کرد. شخصیتش برایم جالب بود. فقط از آن بُعد شخصییتش که با دخترا راحت شوخی می کرد بدم می آمد. اولش از این که با سارا و دیگران خیلی راحت بود حرص می خوردم. ولی بعد دلم را تنبیهه کردم که دیگر حق ندارد نگاهش کند اینجوری حساسیتم هم نسبت به او کمتر میشد. امان از این دل، امان ازدلی که بتواندسوارت شود، جوری با تبحرسواری می گیرد که اصلا متوجه نمیشوی درحال سواری دادن هستی. خداروشکرخوب توانسته بودم ازگُرده ام پایین بکشمش وراحت زندگی می کردم. که این سارا خدا بگویم چه بلایی سرش بیاورد جزوه اش را به من داد. بدون این که بگویدمال چه کسی است. ای خدای کلک من، این جوری آدم ها را توی تورت می اندازی؟ تا ببینی چه کارمی کنند. درس را مرور کردم و مطالب مهم را علامت گذاشتم و بعد به دفتر خودم انتقال دادم. جزوه را داخل کیفم گذاشتم تا فردا یادم باشدتحویلش دهم. فکر کردم به او بگویم که کلا من روزهای دوشنبه نمی توانم بیایم و او سه شنبه ی هر هفته جزوه‌اش را برایم بیاورد، در عوض من هم مطالب مهم را برایش مشخص می کنم تا مختصرتر بخواند. ولی بعدلبم راگازگرفتم وباخودم گفتم: –این جوروقتهاچه فکرهایی به سرم میزند، وقتی من افکار او را قبول ندارم پس بهتراست که رفتارم کنترل شده باشد. البته نمی توانم همه‌ی دوشنبه ها را نروم. چون با استاد که صحبت کردم گفت حداقل چند جلسه رابایدحاضرباشم. استاد خوبیست وقتی برایش توضیح دادم که باید از یک بچه مراقبت کنم قبول کرد. وارد کلاس که شدم، آقا آرش دستش زیر چانه اش بود و زل زده بود به صندلی که من همیشه رویش می نشستم. کارهایش جدیدا عجیب شده بود. کمتر سرو صدا می کرد کلا ساکت تر شده بود و دیگر سر به سر بچه ها نمی گذاشت. بخصوص با دخترا دیگر مثل قبل گرم نمی گرفت. این را سارا برایم گفت. سارا از وقتی کنارم می‌نشیند، جز به جز خبرهای کلاس و دانشگاه را برایم می‌گوید. حالا که حواسش نبود. درچهره اش دقیق شدم. جای برادری قیافه ی جذاب و زیبایی داشت. چشم و ابروی مشگی و پوستی سبزه، ولی نه سبزه ی تند، موهای مشگی و پر پشت، خیلی مرتب لباس می پوشید، نگاهم را ازصورتش گرفتم وجزوه را از کیفم درآوردم و با فاصله مقابلش گرفتم. نخیر مثل این که در هپروت غرق شده است. ــ سلام آقای... فامیلی اش یادم نبود، همه اسم کوچکش را صدا می زدند. برای همین زود گفتم، آقا آرش. سرش رابه طرفم چرخاند با دیدنم سریع از جایش بلند شدو با خوشحالی گفت: –عه سلام، حال شما خوبه؟ ببخشیدمتوجه امدنتون نشدم. نگاهم رابه جزوه دادم که او ادامه داد: –حالا عجله ایی نبود، زل زدم به دستش که دراز شده بود برای گرفتن جزوه و گفتم: –آخه یه درس بیشتر نبود. وقتی از دستم نمی گرفت، می دانستم نگاهم می کند، جزوه راروی دسته‌ی صندلی گذاشتم وتشکرکردم. –جلسه بعدم براتون میارم. او از کجا می دانست من جلسه بعد هم نمی آیم؟ –ممنون زحمت نکشید،چند جلسه در میون از سارا می گیرم، با تعجب گفت: –پس یعنی کلا دوشنبه ها غیبت دارید؟ "یه دستی زدن هم بلداست. حالا این چه کارر به این کارها دارد.." وقتی تردید من در جواب دادن را دید، گفت: –البته قصد فضولی نداشتم فقط... نگذاشتم حرفش را تمام کند. –نه نمی تونم بیام، البته استاد گفتن حداقل باید چند جلسه رو حضور داشته باشم، تا ببینم چی می شه. همانطور با تعجب نگاهم می کرد. دیگر توضیحی ندادم و رفتم نشستم. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁 @kodak_novjavan1399
از اینجـٰا که ِهستم ، تـٰا آنج‌ـٰا که ِهستی ، وجب به وجب دلتنگم:) @kodak_novjavan1399