eitaa logo
نکات اخلاقی، تربیتی نوجوانان و جوانان🌸
1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
8.2هزار ویدیو
247 فایل
عشق یعنی دعای خیر امام زمانت همراهت باشه 🌸شعر 💮داستان های مذهبی و کودکانه ⚘کلیپ های صوتی و تصویری 💐و کلی مطالب آموزنده و زیبا ارتباط با مدیر بصورت ناشناس❤ https://daigo.ir/secret/9432599130 التمـــــ🌸ـــــآس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
!!👹👿 ✍🏻 روزى شيطان در گوشه مسجد الحرام ايستاده بود. حضرت رسول (ص) هم سرگرم طواف خانه كعبه بودند. وقتى آن حضرت از طواف فارغ شد، ديد ابليس ضعيف و نزار و رنگ پريده، كنارى ايستاده است، فرمود: تو را چه مى شود كه چنين ضعيف و رنجورى ؟! گفت : از دست امت تو به جان آمده و گداخته شدم . فرمود: مگر امت من با تو چه كرده اند؟ گفت : يا رسول الله ! چند خصلت نيكو در ايشان است، من هر چه تلاش مى كنم اين خوى را از ايشان بگیرم نمى توانم. فرمود: آن خصلت ها كه تو را ناراحت كرده كدام اند؟ گفت: 1⃣اول اين كه هرگاه به يكديگر مى رسند سلام مى كنند و سلام يكى از نامهاى خداوند است. پس هر كه سلام كند حق تعالى او را از هر بلا و رنجى دور مى كند و هر كه جواب سلام دهد، خداوند متعال رحمت خود را شامل حال او مى گرداند. 2⃣دوم اين كه وقتى با هم ملاقات كنند به هم دست مى دهند و آن را چندان ثواب است كه هنوز دست از يكديگر برنداشته حق تعالى هر دو را رحمت مى كند. 3⃣سوم، وقت غذا خوردن و شروع كارها "بسم الله" مى گويند و مرا از خوردن آن طعام و شركت در آن دور مى كنند. 4⃣چهارم، هر وقت سخن مى گويند: "ان شاءالله" بر زبان مى آورند و به قضاى خداوند راضى مى شوند و من نمى توانم كار آنها را از هم بپاشم، آنان رنج و رحمت مرا ضايع مى كنند. 5⃣پنجم، از صبح تا شام تلاش مى كنم تا اينان را به معصيت بكشانم. باز چون شام مى شود، توبه مى كنند و زحمات مرا از بين مى برند و خداوند به اين وسيله گناهان آنان را مى آمرزد. 6⃣ششم، از همه اينها مهمتر اين است كه وقتى نام تو را مى شنوند با صداى بلند "صلوات"مى فرستند و من چون ثواب صلوات را مى دانم، از ناراحتى فرار مى كنم؛ زيرا طاقت ديدن ثواب آن را ندارم 7⃣هفتم ؛ ايشان وقتى اهل بيت تو را مى بينند، به ايشان مهر مى ورزند و اين بهترين اعمال است... 📚انوارالمجالس ❣ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج ❣ @kodak_novjavan1399 ✾✨•🖤•✾•🖤•✨✾
💐 امام سجاد (علیه السلام) : 🌷 وقتی فرشته ها بشنوند که مومن در پشت سر برای برادر مومنش دعا می کند، و یا او را به خوبی یاد میکند،میگویند: چه خوب برادری هستی تو برای برادرت دعای خیر میکنی،با اینکه از تو غائب است و او را به خوبی یاد میکنی، هر آینه خدای عزوجل به تو میدهد، دوبرابر آنچه را درخواست کردی برای او، و از تو خوبی گوید دو برابر آنچه از او به خوبی گفتی و تو بر او فضیلت داری. 📚 بهجت الدعاء ص27 @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌 🌹 همسر شهـــید مهدی باکری: خداییش مهدی هیچ وقت به غذا ایراد نگرفت. خودم آش ماست دوست داشتم و چون بلد بودم درست کردم. یاد رفت نمک بریزم. توی بشقاب خودم نمک می‌ریختم. مهدی هیچی نمی‌گفت. فکر کردم متوجه نشده. پرسیدم: «مهدی به نظرت چیزی کم نداره؟» گفت: «نه». گفتم: «اما نمکش کمه». گفت: «غذاست دیگه. بی‌نمک هم می‌شه خورد». ❤️ نکات اخلاقی از نقل این خاطره: 1⃣ ایراد نگرفتن از چیزهای بی ارزش 2⃣ آشکار نکردن عیب دیگران تا خدای نکرده باعث خجالتش نشود 3⃣ تغافل (یعنی خود را به غفلت از دانستن عیب دیگران) 4⃣ اهمیت ندادن به مسائل کوچک مثل نمک غذا @kodak_novjavan1399
🌱🌱🌱🌱🌱🌱 قسمت چهارم زندگينامه طالوت و داوود (ع ) 🌱🌱🌱🌱🌱🌱 🍃🌷طالوت به سموئیل گفت: ای پیغمبر خدا، من نزد شما آمده ام تا درباره گمشده ام مرا راهنمایی كنید. پدر من چندین الاغ ماده داشت كه مدتی است در كوهها و دره های این سرزمین گم شده اند و ما در جستجوی آنها به این سرزمین آمده ایم 🍃🌷 و پس از سه روز جستجو غیر از خستگی و درماندگی چیز دیگری نیافتیم. اكنون نزد تو آمده ایم، شاید در پرتو علم و راهنمایی شما، نشانی از حیوانات خود به دست آوریم. 🍃🌷سموئیل گفت: حیوانات شما هم اكنون در راه دهكده و به سوی مزرعه پدرت روان هستند، دل از آنها برگیر و افكار خود را متوجه آنها مگردان كه من شما را برای كار بزرگ و خطیر و ارزشمندی دعوت می كنم. 🌷🍃خدا تو را برای سلطنت بنی اسرائیل برگزیده است تا آنها را مجتمع و امورشان را به دست كفایت گیری و ایشان را از شر دشمنانشان نجات بخشی و به زودی خدا به اراده خود پیروزی را برای شما حتمی می گرداند و دشمنان شما را سرنگون می سازد. 🌷🍃طالوت گفت: مرا چه به سلطنت و ریاست؟! من چه كار با زمامداری و پادشاهی دارم؟! من از فرزندان بنیامین ضعیف ترین پسران یعقوب و فقیرترین ایشان هستم، با این وضع چگونه ممكن است كه من به سلطنت برسم و زمام قدرت را در كف گیرم؟! 🍃🌷سموئیل گفت: آنچه گفتم، اراده خدا و امر و وحی اوست. شكر این نعمت را بجا آور و آماده جهاد شو! سپس دست طالوت را گرفت و او را نزد سران بنی اسرائیل آورد و به ایشان معرفی كرد. 🍃🌷 سموئیل گفت: خداوند طالوت را برای سلطنت شما برگزیده است، وی حق ریاست و سلطنت بر شما را دارد، شما هم باید تسلیم او شوید و از او اطاعت كنید، از تفرقه بپرهیزید و آماده نبرد با دشمن شوید. 🍃🌷بنی اسرائیل از این واقعه سخت متحیر شدند و آنگاه كه سموئیل گفت سلطنت بنی اسرائیل به طالوت می رسد، آنچنان آثار اكراه و انكار در صورتشان آشكار شد كه نمی توانستند سخن بگویند ادامه داستان در قسمت بعد ... 🍃 🌺🍃 @kodak_novjavan1399
❤️ امام صادق(ع) می‌فرماید: هر کس سوره‌ی «عادیات» را بخواند و بر آن مداومت کند خداوند متعال او را در قیامت با امیرالمؤمنین(ع) مبعوث می‌نماید و در جمع او و از رفقای حضرتش خواهد بود(وسائل ج ٤ ص ٨٩٥.) 🌸 @kodak_novjavan1399🌸
30.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_عادیات تلاوت گروهی - با صدای زیبای کودکانه در ۶ مکان جذاب @kodak_novjavan1399
در سوره ی عادیات خدا گفته تو آیات قسم برای بنده به اسبای دونده که بنده ناسپاسه حق رو نمیشناسه کاشکی که یاد بگیره که یک روزی میمیره روزی که معلوم میشه کی خوب بوده همیشه خدا خودش میدونه کی دانا کی نادونه @kodak_novjavan1399
✍خدایی که سختی های تو را میبیند، تلاش تو را هم میبیند... بیخیال نشو! دختر زیبای شاه عباس ، فرار کرده بود و در کوچه و خیابان میگذشت تا شب به حجره یک طلبه پناه برد ... به او گفت از خانواده مهمیست که اگر به او پناه ندهد ، بیچاره اش میکند... آقا محمد باقر هم ناگزیر به او پناه داد... دختر زیبای شاه ، شب در حجره خوابید... اما محمد باقر تا صبح نخوابید و دانه دانه انگشتانش را روی چراغ میسوزاند تا مبادا مغلوب وسوسه هایش شود ... صبح شد ، دختر و طلبه را گرفتند و به دربار بردند... شاه گفت وسوسه نشدی؟ طلبه انگشتان سوخته اش را نشان داد ... شاه از تقوای طلبه خوشش آمد و به دخترش پیشنهاد ازدواج با او را داد و دختر قبول کرد! و محمد باقر استرآبادی، شد محمد باقر میرداماد، استاد ملاصدرا و داماد شاه ایران! همیشه نهایتِ تلاشتو بکن!! تا نتیجه ی شیرینشو ببینی @kodak_novjavan1399
😞👇دوستان به آیه زیر دقت کنید لطفا؛ 🌴 سوره إسرا آیه ۶۲ 🌴 🕋 قَالَ أَرَأَيْتَكَ هَٰذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا ⚡️ترجمه: ﮔﻔﺖ: ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﺁﻳﺎ ﺍﻳﻦ ﺁﺩم ﺧﺎﻛﻰ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻓﻀﻴﻠﺖ ﻭ ﺑﺮﺗﺮﻯ ﺩﺍﺩﻯ؟ ﺍﮔﺮ ﺍﺟﻞ ﻣﺮﺍ ﺗﺎ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺑﻪ ﺗﺄﺧﻴﺮ ﺍﻓﻜﻨﻰ ﻫﻤﻪ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺁﺩم ﺭﺍ بجز اندکی، به افسار مي کشم. ➖➖🚥➖➖🚥➖➖ 😢😢 به آخر سخن شیطان دقت کردید، گفت به افسار میکشم. ⭕️⭕️ حالا افسار چیه؟، افسار ابزاریست که به دهان، سر و گردن چهارپایان برای مهار کردن آنها می‌بندند. ❌❌ شیطان مثل یه حیوون افسار میندازه گردنمون و مارو گوش به فرمان خودش میکنه.. ⚠️⚠️ بیایین يخورده غیرت داشته باشیم و باهاش مقابله کنیم.. هر روز جلوی یکی از وسوسه هاش واستيم، کافیه... 📢 نماز بخونیم،، که امام زمان علیه السلام گفته: نماز بينی شيطان رو به خاک ميماله.. @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🌹 راوی مادر شهـــید احمد مشلب: او اعتقاد داشت امام زمان (عج)منتظر سربازانی است که زمینه ساز ظهورش باشند. او خود را همیشه مدیون شهدا می دانست و می گفت: "زندگی راحت و تن سالم ما مدیون کسانی است که ارزشمندترین سرمایه خود یعنی جانشان را تقدیم کردند . " گاهی با حیرت و تعجب می گفت:"راز کار شهدا چیست؟" و حالا ما باید با افسوسی جانکاه از خود بپرسیم: "راز کار احمد چه بود!؟" @kodak_novjavan1399
🍁🌾🌻🍂 🌾🌻🍂 🌻🍂 🍂 ❤️ شاد کردن دل امام زمان (عجل الله فرجه) ☘ بزرگی میگفت: 🌕 وقتی دل مؤمنی را شاد كنید، خدا از لطف، مَلکی را خلق می‌کند که آن ملک، شما را از بلاها و تصادفات و ... حفظ ‌می‌كند. این که می‌بینید در برخی تصادفات بعضی‌ها محفوظ می‌مانند در حالی که به نفر کناری آن‌ها آسیب وارد می‌شود به سبب این است که آن شخصِ محفوظ مانده، در مسرّت اهل ایمان نقش داشته است. 👌 حالا فکر کن اگه کاری کنیم که دل ❤️ امام زمانمون شاد بشه، چی میشه ... ❣الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرَج❣ @kodak_novjavan1399 🍂 🌻🍂 🌾🌻🍂 🍁🌾🌻🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 این کار را انجام دهید تا در زمان ظهور به دنیا رجعت کنید(برگردید). 🎥 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @kodak_novjavan1399
🍂° باران كه شروع مى‌شد، اميرالمومنين علی(ع) زير باران مى‌ايستادند... تا جايى كه سر و ريش و لباسشان خيس مى‌شد! كسى عرض كرد: اى اميرالمومنين به سر پناهى برويد! پاسخ فرمودند: اين آبى است كه از نزديكى‌هاى عرش آمده است. امام صادق‌ع؛اصول‌كافى‌ج٨ص۲۴۰ ✿ @kodak_novjavan1399
🔶 نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت. او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست. 🔷 روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. 🔶 وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد. 🔷 وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد. 🔶 ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند. 🔷 و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت. او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت. 🔶 چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت. 🔷 هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید. 🔶 در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست? عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد. 🔷 روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند. 🔶 رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند. 🔷 همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست. مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم. 🔶 با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد. 🔷 بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند. 🔶 نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد. 🔷 روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم. نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست. وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند. 🕊 آن شخص به دستور خدا گفت: بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد. ⚪️ به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند. @kodak_novjavan1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا