eitaa logo
دنیای شاد کودکان
2.9هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
4.2هزار ویدیو
75 فایل
🌸 کمک یار مربیان و پدرومادرهای عزیز 🌸 ◀️ کارتون ◀️ قصه ◀️لالایی های شبانه ◀️ کلّی کلیپ شاد ◀️ یادداشت های تربیتی 😍✌️😍✌️😍✌️ ارتباط با ادمین 👇👇 @zendegiiii تبلیغات: @tabligh_ita
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸لزوم صبوری در کار تربیتی فرزندان🔸 🔺یکی از اصول مهم در کار تربیت فرزند صبور بودن است. ✅ گذر زمان بسیاری از مشکلات را حل می‌کند. ⏪باید به این مسئله توجه داشت که کار تربیتی کاری زود بازده و موقتی نیست. 👌خداوند متعال نیز می فرماید از صبر درخواست یاری کنید @kodakane
1_2964316906.mp3
3.64M
آهنگ کودکانه‌ی خوشحال و شاد و خندانم، قدر مولا را می‌دانم 😊 @kodakane
💢جلوی بچه‌ها ... 🔹جلوی بچه‌ها قرآن بخوانید! 🔸جلوی بچه‌ها دعا بخوانید! 🔹مقابل چشم بچه‌ ها از خدای متعال بخواهید! 🔸دعا کردن و حرف زدنِ با خدا را عملاً یاد بدهید! 🔹جلوی بچه‌ها دروغ نگویید! 🔸غیبت نکنید! 🔹اظهار ذلتّ در پیش غیر خدا نکنید! 🔸طمع به مال را نشان ندهید! ✅اگر اینطور شد، فرزند ما هم اینطوری بار می‌آید.. 🕌 در عمل الگوی بچه ها باشیم نه در زبان @kodakane
🔸️شعر دکتر 🌸می‌نشیند در مطب 🌱یا که درمانگاه شهر 🌸راضی از او گشته‌اند 🌱مردم آگاه شهر 🌸به بیماران خود 🌱قرص و شربت می‌دهد 🌸نسخه ها را دست ما 🌱با محبت می‌دهد 🌸با محبت‌های او 🌱ما مداوا می‌شویم 🌸حالمان خوش می‌شود 🌱از زمین پا می‌شویم 🌸درد ما را ای خدا 🌱می‌شود درمان کنی؟ 🌸عیب‌های بندگان 🌱پیش خود پنهان کنی؟ @kodakane
هدایت شده از سلامت
از بس انسولین زدی خسته شدی ؟ همیشه بی حال و کسل و خواب آلوده ای ؟ اعتبارت زیر سوال رفته ؟ برای کار تست اعتیاد میگیرن؟ ما هستیم ‼️❕‼️❕‼️❕‼️❕‼️ ⚠️ببین یه کانال آوردم برات همین الان برو از مشاوره های رایگانش برای درمان دیابت و ترک اعتیاد کمک بگیر. 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 @clinichayatpaak💊 📞0937 592 6043 📩 @Hakim_salmani https://formafzar.com/form/qabki
‍ 🐌حلزون کوچولو🐌 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. روزهای اول فصل بهار بود ، هوا گرم و گرم تر می شد وحیوانات ، جنب و جوش و تلاش را از سر گرفته بودند. آقای چهار دست ، همین طور سوت زنان و شادی کنان به این طرف و آن طرف می جهید و می خندید . بعد با خودش می گفت : چه هوای خوبی بهتر است به دیدن دوستم بروم و با هم از این هوای خوب لذت ببریم. وقتی که به طرف خانه ی دوستش به راه افتاد ، توی مسیر پایش سر می خورد و نمی توانست درست راه برود و یک دفعه پرت شد روی زمین. عنکبوت از راه رسید و با دیدن ملخ که روی زمین افتاده و پهن شده بود ، حسابی خنده اش گرفت ، طوری که نمی توانست جلوی خند هاش را بگیرد ! ملخ خیلی ناراحت شد و گفت : عنکبوت، زمین افتادن خنده دارد؟ عنکبوت خودش را جمع و جور کرد و گفت : نه دوست من ، تو را مسخره نمی کنم ، از من ناراحت نشو ! اصلاًبه من بگو ببینم چه کسی این جا را سُر کرده است تا خودم حسابش را برسم! یک دفعه خودِ عنکبوت هم سُر خورد و اُفتاد و هر دو با هر زحمتی که بود از زمین بلند شدند و به راه افتادند و با احتیاط قدم بر می داشتند. همین طور که می رفتند به جایی رسیدند که دیگر زمین سُر نبود. به جانور عجیبی رسیدند و گفتند : این دیگر چیست ؟ او گفت : سلام ! اسم من حلزون است. بعد آن ها هم صدا گفتند: از کجا پیدایت شده؟ چرا برگ ها وسبزی های مزرعه ما را می خوری؟ تا حالا از کجا غذا به دست می آوردی؟ حلزون گفت : صبر کنید دوستان من ! از اول هم من اینجا بودم، زمستان را داخل خانه ام خوابیده بودم! حالا بهار شده از خواب بیدار شدم. آن ها گفتند: ولی ما که خانه ای نمی بینیم! حلزون گفت: خب همین صدفی که پشت من است، خانه ی من است. آن ها با اخم گفتند اصلاً به ما مربوط نیست خانه ی تو چه شکلی و کجاست ؟ چرا زمین را سُر کرده ای و چه طوری این کار را انجام دادی؟ حلزون گفت : بله من این کار را کرده ام ولی دلم نمی خواست این طوری بشود و شما زمین بخورید ! من مجبورم برای حرکت کردن این مایع لغزنده را روی زمین بپاشم و روی آن بخزم، چون مثل شما پا ندارم و این مایع لغزنده به من کمک می کند. آن ها گفتند : ما نمی دانستیم که تو با چه زحمتی مجبوری راه بروی! از تو معذرت می خواهیم که رفتارمان بد بود! حلزون گفت: نه؛ این که گفتم مجبورم بخاطر این نبود که بخواهم بگویم دارم زحمت می کشم؛ نه خدا مرا این طور آفریده است و این مایع لغزنده را هم در اختیار من قرار داده است، وسیلۀ راه رفتن شما پاهای تان است و من برای حرکت کردن می خزم! همیشه هم خدا را شکر می کنم. ملخ و عنکبوت گفتند : ما باید از این به بعد سعی کنیم اطراف مان را خوب ببینیم و جلوی پای مان را خوب نگاه کنیم و زمین نخوریم و بعد هم کسی را بی خودی سرزنش نکنیم. آنها با تعجب پرسیدند: حلزون جان، تو که دندان نداری! چه طوری این همه برگ و سبزی را می جوی؟! حلزون جواب داد خدا به من بیش از پانزده هزار دندان داده است که در پشت زبانم مخفی شده است. آن ها از تعجب به هم نگاه کردند و گفتند : وای چه قدر دندان خروس طلایی نوک زنان به طرف آن ها می آمد ، آنها پا به فرار گذاشتند ولی حلزون نتواست به تندی حرکت کند ، آنها پشت یک بوته پنهان شدند و به حلزون نگاه می کردند. خروس به حلزون که رسید چند نوک به او زد و بعد هم از آن جا دور شد. آن ها نگاه کردند و دیدند ، خانه حلزون صحیح و سالم آنجاست ولی از خود حلزون خبری نیست. ناراحت شدند وشروع کردند به گریه حلزون فریاد زد : من اینجا هستم ،زنده و سلامت! برای چی گریه می کنید؟ فراموش کردید که این صدف از من محافظت می کند؟ عنکبوت گفت : تو چطور توی این صدف پر پیچ و خم جا می شوی ؟حلزون با لبخندی بر لب گفت : من بدن نرمی دارم ، خودم را به شکل صدفم در می آورم و راحت توی آن جا می شوم. می بینید این هم یکی دیگر از شگفتی های وجود من است. در آفریده های خداوند چیزهای عجیب و شگفت انگیزی وجود دارد. از آن روز به بعد عنکبوت و ملخ و حلزون دوستان خوبی برای هم شدند. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 @kodakane