eitaa logo
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
5.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
82 فایل
﴾﷽﴿ • - اینجا خونه شُهداست شهدا دستتو گرفتنا ، نکنھ خودت دستتو بڪشی .. • . پاسخ‌بھ‌ناشناس‌ها؛ 〖 @komeil_212 〗 • اندکـےشࢪط! 〖 @Komeil32 〗 . هیئت‌کانالمون!(: 〖 @Komeil_78
مشاهده در ایتا
دانلود
بزاریدبگردم‌ببینم‌چیزخـوبـےتوبساطم دارم‌عـلےالحسـٰاب‌بلندبشین‌هندزفری‌ها روبیارین‌دم‌محرمـےی‌ِآسیدِ‌رضاگوش‌کنیم دلامون‌هوایـےبشـھ : )💔
300.9K
چࢪآ امام زمانموݩ بیش از ھزآࢪ سالھ کھ آوارسٺ؟! 🎧Eitaa.com/komeil3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🙂♥️ 😄❗️ 🙅🏻‍♂ 🚶🏿‍♂‼️ 🙋🏻‍♂🔥 - هانیه : چند روزی اصفهان خانه مادر بزرگم ماندم اما چون داشتیم کم کم به زمان کنکور نزدیک میشدیم دیگر نمیتوانستم بیشتر اصفهان بمانم باید برمیگشتم بعد از برگشتم به خانه خودمان یکی دو روزی با پدرم سرد بودیم روز سوم نیلی ، دختر عمویم زنگ زد و گفت فردا شب مهمانی گرفتن د نمیخواستم بروم بدون تعارف هم گفتم : من نمیخواهم بیایم از نیلی اصرار از من انکار آخر خود عمو زنگ زد و گفت که میخواهد من و بابا آشتی بکنیم و این مهمانی هم واسطه است خیلی هم تاکـید کرد که لباس خوب بپوشم و شیک به مهمانی بروم مهمان ویژه داشتند! --فردا -- همیشه عادت داشتیم جوان تر ها زودتر به مهمانی میرفتند و برای سرو غذا بزرگتر ها هم میامدند! من هم زودتر رفتم اما با این تفاوت که اینبار با روسری لبانی و چادر ملی رفتم ! دختر عموهایم تا منو دیدن شروع کردن به جیغ و داد و توی سر همدیگر زدن… همین کارهایشان باعث شده بود که بیشتر افراد حاضر توی سالن توجه اشان به من جلب شود! از گوشه کنار صداهایشان به گوش میرسید خیلی ها فحش میدادند خیلی ها مسخره میکردند خیلی ها میخندیدند و پسر عموها هم که جوری صحنه سازی کردند انگار من را نمیشناختند ودست انداخته بودند ! همینجوری فضا به خاطر حضور من شاد بود که صدای عمو از پشت نیلی شنیدم ---- + هانیه این چه وضع لباسه ؟ مگه من نگفتم مهمان ویژه داریم خوب لباس بپوشی!؟ آبروی منو میخوای ببری دختر - عمو جون مگه الان چجوریه !؟ بهترین لباس همین چادره + ما یه عمر سرمون پیش دوست و آشنا بلند بوده اخه تو هنوز چپ و از راست تشخیص نمیدی ، سرخود لباس انتخاب کردی! همه اش زیر سر مامانته از همون روز اول گفتم داداش با این خانواده امل وصلت نکن! نرفت تو گوشش - چرا پای مامانمو میکشید وسط خودتونم خوب میدونید مامانم با من کاری نداره! من خودم حق انتخاب دارم ... خودم خواستم اینجوری باشم + هانیه ساکت میری بالا یکی از لباس های نیلی میپوشی تا مهمانـمون نیومده میای پایین ! ---- همان لحظه مهمان ویژه عمو از راه رسید ... انجا فهمیدم این مهمان ویژه کیه! - پارسا - پسر یکی از شرکت های ملی که با پدرم و عمو قرارداد بسته بودند صحبت اینکه من با پارسا ازدواج بکنم تا کسب و کارشون رونق بگیره از قبل بود و من قبول نکرده بودم پارسا چون پسر مدیر شرکت ملی بود خیلی پولدار بود و به لطف عمل های جراحی زیبا شده بود برای همین بیشتر دختر های فامیل همیشه به من میگفتند ، فرصت را از دست ندهم! نویسنده✍🏿: :)🌱 ⸤ Eitaa.com/komeil3
♥️⃟🌱 زحدبگذشت‌مشتاقے‌وصبراندرغمت‌یارا بہ‌وصل‌خود‌دوایے‌ڪن‌دل‌دیوانہ‌ما‌را.. 🖐🏻|↫ 💔|↫Eitaa.com/shAhmad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🎥♥️' ای‌خوش‌آن‌جوانی‌که‌مانده‌پای‌مکتب سرنهاده‌آخـربه‌پیش‌پای‌زینب :)💔 ' ⸤ Eitaa.com/shAhmad
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
♥':)
ای‌شھید.. قانون‌پایستگـےاحوالم،خوب‌پابرجـٰاست! دردهایم‌ازبین‌نمـےروند؛ فقط‌ازنوعـےبـھ‌نوع‌دیگرتبدیل‌مـےشوند💔! درد‌دورے (: . . . درددلتنگـے 🚶🏿‍♂. . .
کاش‌هنوزبچـھ‌های‌تخریب‌بودندوازمیان این‌همـھ‌مین‌ضدمعنویت! مـعبری‌بـھ‌سوی‌سعـٰادت ؛ بـھ‌سوی‌خدابرایمان‌مـےگشودند..:)💔
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
♥':)
چـھ‌خیـٰال‌خامـے! برای‌من‌کـھ‌پرپروازندارم؛ رسیدن‌بـھ‌طُ! کـھ‌آن‌همـھ‌بالایـے..:)💔 '
عقدمان‌خیلے‌ساده‌بود‌و‌بـےتڪلف همان‌طورڪہ‌احمد‌مےخواست خواستند‌خطبہ‌عقد‌را‌بخوانند دیدم‌ڪت‌تنش‌نیست...! گفتم: پس‌ڪتت‌ڪو؟! گفت: یڪےاز‌بچہ‌ها‌مراسم‌عقدش‌بود ولےڪت‌دامادے‌نداشت ڪتم‌رو‌هدیہ‌دادم‌بهش... :) 🍃 ⸤ Eitaa.com/komeil3
شبکھ‌سھ‌مستند‌ویژه‌پرزیدنت‌!❗️🖥
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
♥️⃟🌱 زحدبگذشت‌مشتاقے‌وصبراندرغمت‌یارا بہ‌وصل‌خود‌دوایے‌ڪن‌دل‌دیوانہ‌ما‌را.. 🖐🏻|↫#السݪام‌علیڪ‌یا‌بق
•°🍃🌕' . لکنتِ‌شعروپریشانـےوجنحالِ‌دلم چـھ‌بگویم‌کـھ‌کمـےخوب‌شودحال‌دلم؟(:💔 این‌صاحبنا بیاوحـٰال‌دلم‌راخوب‌کن ، جمعـھ‌های‌بـےتوسخت‌ترازسخت‌شدھ :)) ⸤ Eitaa.com/komeil3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🙂♥️ 😄❗️ 🙅🏻‍♂ 🚶🏿‍♂‼️ 🙋🏻‍♂🔥 - هانیه : پارسا آمده بود به همین دلیل خیلی شلوغ شد من هم چون دلم نمیخواست لباسم را تغییر بدهم برای همین از خانه عمو بیرون آمدم و شروع کردم به راه رفتن … ساعت 12 شب بود تعجب نباید کرد چون معمولا عادتشان بود شب ها پارتی میگرفتند اجازه میدادند تا قشنگ همه جا تاریک شود و همه بخوابند یک قدم یک قدم کنار جدول راه میرفتم … خیلی عصبانی بودم و حس میکردم با من به عنوان وسیله برای سود شرکت رفتار میکنند! با خودم حرف میزدم و راه میرفتم یک ماشین هم مدام کنار من بوق میزد همین باعث شد عصبی بشوم با خشم برگشتم سمت ماشین و گفتم : - چه مرگته ؟ تازه ماشین خریدی دستت را گذاشتی روی بوق پارسا بود. . . انگار که عمو بهش گفته بود برو دنبالش ، دلش نرم میشود قدم هایم را تند تر کردم که خدایی نکرده پارسا ساعت ۱۲شب خلافی نکند ! من هرچقدر تند تر میرفتم پارسا هم بیشتر گاز میداد و دائم با القاب مختلفی منو صدا میکرد و درخواست داشت سوار ماشین بشم! خب بعد از کلی تند راه رفتن نتوانستم ادامه بدهم و به اجبار آرام تر راه رفتم پارسا هم وقتی دید که من صبر نمیکنم از ماشین پیدا شد چند قدمی دنبالم آمد دستم را گرفت که مثلا من صبر بکنم - چقدر تو خوشگلی - چرا خودت و اسیر این پارچه سیاه کردی - چرا صبر نمیکنی - مگه من چی کم دارم ؟ - یه شب به من فرصت بده - مشکلت با من چیه و کلی حرف و سوال دیگه چشمامو بسته بودم اصلا دلم نمیخواست به چشم هایش نگاه بکنم انقدر ترسیده بودم و ذهنم درگیر این بود که الان چه اتفاقی پیش میاد نفهمیدم پارسا کِی جلوتر امده بود و اصلا کِی گشت سر رسیده بود …… --- - نسبتتون باهم چیه!؟ پارسا : به شما ربطی نداره! - این موقع شب چرا کنار خیابون ایستادید!؟ + آقا تروخدا میخواستم کمک بخواهم که پارسا نزاشت ادامه بدهم اون اقا هم گیر سه پیچ داده بود اومد جلو میخواست پارسا رو از من جدا بکنه که… پارسا هم زرنگ تر بود… با عجله من را هُل داد و خودش فرار کرد وقتی چشم هایم را باز کردم توی بیمارستان بودم مامان بالای سرم داشت گریه میکرد نویسنده✍🏿: :)🌱 ⸤ Eitaa.com/komeil3
『بـھ‌نام‌خدای‌ابراهیم💛'』
حواسمون‌باشـھ‌... آدمایـےکـھ‌قبل‌ازخودسازی‌میرن‌سراغ دِگرسازی ، توهردوتاش‌میمونن‌..!!🚶🏿‍♂
✨🖤':)
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
✨🖤':)
• . آخـدا ! فقط‌تومیدونـےکـھ‌حُسین‌تموم‌آسمون‌ماست روزمین . . . مگھ‌نـھ؟(:🖤 ' ⸤ Eitaa.com/komeil3
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
#عاشقانـھ‌ای‌بـھ‌سبڪ‌شھدا :)♥
『♥️͜͡💍』 • . عادت‌داشت‌اگـھ‌یِ‌روزخونـھ‌نمـےآمد ، حتمافردابایِ‌دست‌گل‌بـھ‌دیدن‌همسرش میرفت :))♥ بـھ‌همسرش‌گفتـھ‌بودتوعشق‌اولم‌نیستـے.. اول‌خدابعدسیدالشھدابعدشما..:)💍 ' ⸤ Eitaa.com/komeil3
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
#عاشقانـھ‌ای‌بـھ‌سبڪ‌شھدا :)♥
شھیدی‌کـھ‌میگفت: هیچ‌چیزبالاترازحُسن‌رفتاروگفتارنیست شھیدی‌کـھ‌وقتـے‌مادرش‌تماس‌مـےگرفتـھ باوجودآسیبـےکـھ‌پاشون‌دیده‌بوداگـھ‌دراز کشیده‌بودن‌مینشستن‌ ، اگـھ‌نشستـھ‌بودن‌مـےایستادن‌ومیگفتن‌درستھ مادرم‌نیست‌ونمیبینـھ‌اما‌خداکـھ‌هست‌ومیبینه :)🌸'
شھیدی‌کـھ‌صبح‌هاموتورش‌روتاسرکوچـھ روشن‌نمیکرده‌تامباداصدای‌موتورهمسآیـھ‌ها رواذیت‌کنـھ..:)❕ شھیدی‌کـھ‌هروقت‌ازسرکوچـھ‌ردمیشده‌بـھ پیرمردی‌کـھ‌آلزایمرداشتـھ‌ومتوجـھ‌نبوده‌سلام مـےکرده‌واحوالش‌رومیپرسیده♥:)) خانومشون‌گفتن: حمیدایشون‌کـھ‌متوجـھ‌نمیشن :| آقاحمیدهم‌گفتن‌فرزانـھ‌یِ‌روزی‌میفھمـے... بعدروزشھادت‌شھیداین‌پیرمردفقط‌گریـھ مـےکرده😔🙂💔
شھیدی‌کـھ‌میتونست‌یِ‌خونـھ‌بزرگ‌وراحت برای‌زندگـےمشترکش‌‌تھیـھ‌کنـھ‌امابارضایت واجازه‌همسرش‌پول‌خونـھ‌رونصف‌کرد! وبـھ‌دوست‌نیازمندش‌‌دادوخونـھ‌ی‌کوچیڪ‌و نقلـےتری‌تھیـھ‌کرد :))🌱
آره‌رفقا.. ازمرام‌ومعرفت‌شھداهرچقدربگیم‌ کم‌گفتیم🙅🏻‍♂💔 آخـھ‌شھداروخداخریده..😄♥
ماهنوزنمیدونیم‌کـےهستیم‌ چـےهستیم شایدخودمون‌هنوزتصیفـےازخودمون نداریم...! باهربادی‌مـےلرزیم‌ ، توگرماگرم‌میشیم‌و توسرمالرزمـےکنیم‌درحالـےکـھ‌اعتقادو اراده‌محکم‌برابچـھ‌شیعـھ‌اس😉🌱'