🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم🙂♥
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده😄❗️
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست🙅🏻♂
#پیــگـردقانــونــیدارد🚶🏿♂‼️
#پارت_سی_و_هفت🙋🏻♂🔥
- پدر هانیه( علی) :
داخل خانه نشسته بودیم ، گوشی من زنگ خورد
داداشم بود اون شب مهمانی داشتند و قرار بود یکی دوساعت دیگه من هم بروم…
یکم حرف زد و تعارف کرد زودتر بروم
صدایش نگران بود !
دوام نیاورد و گفت : علی بیا بیمارستان مسیح
هانیه توی خیابون با یکی درگیر شده
از هوش رفته الان ما داریم میبریمش بیمارستان!
خیلی عصبانی بودم همه اینکار هارا به خاطر سود شرکت داشتیم انجام میدادیم
حالا این پسره معلوم نیست چه گلی زده به سرمون!
فریاد زدم - چیشده؟
+ هیچی داداش آروم باش هانیه و پارسا درگیر شدن
گشت پارسا روهم بازداشت کرده!
- سیاوش من به تو اعتماد کردم
از اول اشتباه کردم نباید دخترم را میدادم دست این پسره
+ چیزی نشده که ....
-سیاوش چیزی نشده ؟؟ مگی چیزی نشده ها!؟ مگه من نگفتم بدون اطلاع به من کاری نکنید؟؟؟ نگفتــــم؟!
الان باید به من بگی؟ الان باید بگی که دخترم روی تخت بیمارستانه!؟
گور بابای هرچی شرکته
-----
آن شب سیاوش داداشم خیلی تلاش میکرد تا قانع بشوم ولی یک لحظه هم نمیتوانستم صبر بکنم کارد میزدی خونم درنمیامد…
با خودم میگفتم ما هرچقدر هم آزاد و بیخیال باشیم
ولی دیگه این یک مورد را نمیتوانستم قبول بکنم……
نصف شب اگه دخترم را برمیداشت میبرد من باید از چه کسی سراغ دخترم را میگرفتم!؟
کم پرونده ساز نبوده این پسره
حالا خداروشکر که گرفته بودنش
وگرنه معلوم نبود الان توی کدوم خیابون یقه کدوم دختر را گرفته بود……
چند ساعتی توی حیاط بیمارستان نشستم
از فردا نقل و نبات شرکت و فامیل میشدیم!
مادر هانیه وقتی گفت : دکتر گفته همه چیز نرمال هست فقط دوهفته ای باید روی ویلچر باشه تا آتل را باز بکنند
بعد دوهفته میتواند دوباره سرپا بشود
یک ساعتی هم منتظر ماندیم تا هانیه مرخص شود
از پلیس اصرار که باید امشب به آگاهی برویم
من هم نمیخواستم از این موضوع به سادگی بگذرم قبول کردم
همان شب با هانیه رفتیم که شکایت رل بنویسیم
و به سوال هایشان جواب بدهیم!
نویسنده✍🏿:#الفنــور_هانیهبانــو :)🌱
⸤ Eitaa.com/Komeil3 ⸣
جوریبینرفقاتبـھعنواننمازاولوقتخون
معروفباش ،
کھبدوننهرزمانازروزبھتپیامبدنپاسخگو
هستـےجزبیستدقـھیِبعدازهراذان!
#مشتـےباش'
[WWW.FOTROS.IR]ma97061908_5859413922456536247.mp3
14.31M
بذاربیامبـھکرببلا.:)💔
فکرکنهمـھیِعالمبلندشدنواستڪف
میزنن...
اماامامزمان.عج.توروکـھدیدروشوازت
برگردونـھ...!!
ارزشدارهخدایـے؟!🚶🏿♂💔
هدایت شده از «محضرخدا»
- https://harfeto.timefriend.net/16297389932526 !
اندکۍحرفبزنودلتراآزادکن
ازحرفهایِماندهبررویِآن:))💔
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
- https://harfeto.timefriend.net/16297389932526 ! اندکۍحرفبزنودلتراآزادکن ازحرفهایِماندهبررو
تشریفبیاریدیکمصحبتکنیم!(:
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
♥'!
•
.
رویِدیوارقلبـم..
عکسکسـےاستکـھهرگاهدلم
تنگِبھشتمـےشود ،
بـھچشمآنِاوخیرهمـےشوم:)♥
#سلامعلۍابراهیم🌱'
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🎞🌻'
شھیدابراهیمهادیکسـےبودکـھدستیڪ
دزدروگرفتوبھ #خدا رسوند..😄💔
#کاشماهمکمۍاندازهشھداجذبداشتیم!
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
:)💔
محبوبِمَن!
ازکودکـےهرچـھراخواستـھام،
دوستداشتـھامرویِطاقچـھگذاشتند
تاکـھدستمبـھآننرسد:)💔
امربـھمعروفونھۍازمنکریعنـے ؛
منحـٰاظرمبمیرم
امانذارمتوبریجھنم..!:)💔
عجبحرفیـھانصافا😄🚶🏿♂
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم🙂♥
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده😄❗️
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست🙅🏻♂
#پیــگـردقانــونــیدارد🚶🏿♂‼️
#پارت_سی_و_هشت🙋🏻♂🔥
- هانیه :
با کلی سختی و کمک مامان حورا روی ویلچر نشستم
مامان از خانه برایم چادر آورده بود
به خاطر پارسا چادرم کلا خاکی و پاره شده بود
همراه و بابا و مامان و چندتا افسر رفتیم آگاهی . . .
من را به داخل یک اتاق راهنمایی کردند
آقایی با لباس شخصی پشت میز نشسته بود
---
+ خودت و معرفی کن
- هانیه ** هستم
+ پارسا میشناسی؟
- بله، پسر سرمایه گذار شرکت پدرم و عمویم هستن
+ چرا ساعت ۱۲ شب دنبال شما میومدن!؟
- خانواده ها در تلاش هستن من و پارسا ازدواج بکنیم ولی من نمیخواهم
برای همین ایجاد مزاحمت کردن
+ چرا همون لحظه با پلیس یا پدرتون تماس نگرفتید!؟
- ترسیده بودم
+ ساعت ۱۲ شب چرا بیرون بودید از خونه!!
- جایی مهمون بودم
+ چه مهمونی؟
- من نمیدونم شما چطوری میرید مهمونی ولی فامیل های ما عادت دارن نصف شب مهمونی بگیرن🚶♀
----
چندتا سوال دیگر هم مضمون همین پارسا پرسیدند همانجا فهمیدم که خدا به دادم رسید من زن این پارسا نشدم
یه پرونده داشت به قطر و سنگینی کل زندگی من
هزارتا دختر از دستش شکایت کرده بودند
چقدر شکایت تجاوز و مزاحمت و هک و موادمخدر از دست این حیوان شده بود
و قرار شد فردا همراه بابا علی بریم که شکایت بکنیم …
شب سختی بود چون واقعا کمرم درد میکرد '
با فکر به اینکه اگه ابراهیم آنجا بود چیکار میکرد خوابم برد…
صبح وقتی مامان حورا بیدارم کرد خیلی ناراحت شدم برای نماز خواب مانده بودم
کم مانده بود آن روز گریه بکنم و فکر میکردم خدا دیگه من و نمیبخشد..!
چند ساعت بعد همراه بابا رفتیم همان اداره آگاهی دیشب …
قرار شد من بیرون از اتاق با ویلچر صبر بکنم تا بابا متن شکایت را بنویسد و بعد من امضا بکنم
برای همین بابا همراه جناب پیگیر پرونده داخل اتاق رفتند و در هم بستند!
یک نفر روی صندلی ها نشسته بود
یکم خم شدم و دیدم که بله…
همان افسر گشتی بود که من را از دست پارسا نجات داد دست و سَرش باند پیچی شده بود
خیلی عزاب وجدان گرفتم همه چیز به خاطر من بود …
بیچاره توی دردسر افتاده بود...
-----
- آقـااا !
+ ……
- آقا با شما هستم!
همون افسر گشت از روی صندلی بلند شد و گفت :
+بله بفرمایید؟
- ببخشید شما همون افسر گشت دیشب هستی؟
سرش و بالاآورد و به همون سرعت دوباره نگاهش روی زمین زوم شد!
گفتش :
+بله خواهرم بفرمایید درخدمتم بهترین خداروشکر؟
-ممنون شما خوبین
دیشب چه اتفاقی براتون افتاد
+ چیز خاصی نشد ان شاءالله شماهم بهتر بشید یاعلی مدد
و رفتند...
نویسنده✍🏿:#الفنــور_هانیهبانــو :)🌱
⸤ Eitaa.com/Komeil3 ⸣
شباقبلازخوابباامامزمانحرفبزنیدتا
اگھتوخوابحضرتعزرائیلاومدسراغتون..
آخریناعمالتونحرفزدنباامامزمانباشھ:)
دیدینبعضـےشباانگاریِچیزیکمداری،
یِچیزگمکردیسنگینـے!💔
ماتااحساسنیازنکنیمنـھباخداکاریداریم
نـھباامامحُسین😄🚶🏿♂
شبایـےکـھاحساسکردیحالتبدهبرو
خلوتکن..
زانوهاتوبغلکُنمثلِبچـھمظلوماگردن
کجکن..:)💔
بگوخدایادرستـھکمکاریمیکنماماماکـھ
ماجزتوکسـےرونداریم!
داریم؟🚶🏿♂..
خلاصہکھحواستونباشـھاونقدریازخدا
دورنشیدکـھگوشتونوبپیچونـھتابرگردید
یِسربھشبزنید..!🚶🏿♂💔
•|💦💙✨'
دلمرادرغَمتکردم،زِهَرویرانـھویرانتَر
چودیدمدوستمـےدارددِلت،دِلهایِویران
را...! :)♥️
#سلامعلۍابراهیم🌱'
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣