🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم🙂♥️
#کپیدرهرصورتممنوعحتیباذکرنامنویسنده😄❗️
#هرگونهکپیغیرقانونیوحـراماست🙅🏻♂
#پیــگـردقانــونــیدارد🚶🏿♂‼️
#پارت_نهم🙋🏻♂🔥
- هانیه :
سردرگم بودم ! شاید بهتره بگویم وقتی میدیدم بچه های اکیپ چقدر شاد و بیخیال هستند
بیشتر سوال در ذهنم ایجاد میشد!
بچه ها هم اینو را فهمیده بودند . . . دلم میخواست تنها باهاشون حرف بزنم
ولی دوست پسر سارن اینجا اونجا همه جا بودش🤕🚶♀
مثلا چه میخواستم بگویم؟
اینکه چقدر میترسم؟ یا اینکه خودم را در بند اعتقادات پیچیده قدیمی ها انداخته ام؟!
قطعا مسخره ام میکردند
و من این را دوست نداشتم...✋🏻
بالاخره هرکسی یک غروری دارد🌿'
اما واقعا با چه انگیزه ای دوست مخالف پیدا میکردن؟!
چند هفته ای گذشت . . .
دیگر بـــایـــد به این وضع پایان میدادم
همین حالا هم شده بودم نقل و نبات مجلس🎋
اما بازهم همان حس غرور باعث شد نتوانم حرفی بزنم و به اجبار سکوت بکنم!
باچه کنم ، چه نکنم به نیلۍ زنگ زده ام♥️
دخترعمویم بود و مهمتر " هم رأی و هم فکر خودم بود (:
خوش اخلاقی توی خونش بود'
----
- راستش خیلی وقته میخوام با یکی حرف بزنم اما نمیشد 😩
دیگه تصمیم گرفتم زنگ بزنم به شما 😎
+ چه عجب😅 ، حالا چیشده؟
- اومم خب ..
راستش یک سوال دارم
نظر تو درمورد دوستی با جنس مخالف چیه؟!
+ به نظر من چیز مورد داری نیست
خیلیا الان دوستاشون همجنس خودشون نیستند 😀✋🏻
- همین؟ نه قانع نشدم ☹️
+ خب ببین مشکل تو اینکه هنوز توی قدیم موندی !
مشکلت اینکه نمیخوای از یکسری باور های پوسیده دل بکنی
وگرنه این همه ترس و نگرانی نداره!
خیلیا همینجوری هستند …
استدلال هم نمیخواهد
کی گفته برای هرکاری باید دلیل و منطق اورد؟!
اصلا دلت خواسته به دیگران چه😃✌️🏼
----
هانیه :
وقتی صحبتم با نیلی تموم شد
خیلی بهم ریختم
درواقع همه ی معادله های ذهنم خراب شد!
نویسنده✍🏿:#الفنــور_هانیهبانــو :)🌱
⸤ Eitaa.com/komeil3 ⸣