eitaa logo
|کـانـال کـمـیـل|🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
755 ویدیو
5 فایل
﷽ - بـہ‌ یـاد پـࢪسـتـوی گـمـنـام کـانـال کُـمـیـل 🕊... - #شهید‌ابراهیم‌هادی - #اللّٰھُمَ‌عَجِلْ‌لِّوَلیِڪَ‌الفَࢪَج . نـاشـنـاس: https://harfeto.timefriend.net/17190574891069
مشاهده در ایتا
دانلود
Sibsorkhi-13980713[02].mp3
5.79M
اونی که غریب تر از حسین بی کفنه ... |🖤🥀|
4_5911197166323371477.mp3
12.28M
دلم با مادرت امشب میگه حسن حسین میگه حسن زینب میگه حسن ... |🖤🥀|
|کـانـال کـمـیـل|🇵🇸
گرچه در روی زمین حتی نداری یک حرم شیعه روزی عرش سازد بر مزارت یا حسن (ع)
که‌کشتگان‌وطن،زندگان‌جاویدند...
افتخارنسل‌مااینه‌که‌توی‌زمانی‌به‌دنیااومدیم‌که قراره‌اسرائیل‌به‌دست‌ما‌نابود‌بشه...!🚶🏻‍♂️ -شهیدحسین‌ولایتی‌فر
|کـانـال کـمـیـل|🇵🇸
دیدم همه‌جا بر در و دیوارحریمت جایی ننوشته است گنهکار نیاید
با یه عده طـــلبه آمدند قم. همه شهــــید شدند الا محــــسن. خواب امام حسیــــــن'ع' رو دیده بود. آقــــــا بهش گفته بود: "کارهات رو بکن این بـــار دیگه بار آخــــره " یه ســـــربند داده بود به یکےاز رفقاش، گفته بود شهید که شدم ببندیدش به ســـــینه ام. آخه از آقا خواســـتم بےســــر شهید شم. با چند تا از فرماندهان رفته بود توی دیدگـــــاه. گلوله 120خورده بود وسطـــــــشون جنـــــازه اش که اومد،ســـــر نداشت. سربند رو بستیم به سیـــنه اش.. روی سربند نوشته بود ؛ "أنا زائر الحســــــین ع"
چشم بـر هـم زدم قافله‌ات آمد و رفت ... - آقای من، گدا را حلال کن
🤍 «یک بنده خدایی از دوستان ابراهیم گفت می‌توانم کاری کنم که انقدر رزمنده‌ها هوای جبهه نداشته باشند. زن که بگیرند جبهه یادشان می‌رود. اما ابراهیم قبول نداشت. می‌گفت الان بحث دفاع از کشور است. من باید بروم و حضور داشته باشم شاید بلایی سرم بیاید نمی‌شود که یک نفر همیشه منتظرم باشد. به هرحال ما به احترام معرف رفتیم خواستگاری. خانه یک زن و شوهری رفتیم که دوتا اتاق داشتند و در آنجا به ازدواج جوان‌ها کمک می‌کردند. وقتی رفتیم دختر خانم با چادر مشکی نشسته بود. آن موقع‌ها وقتی خوششان می‌آمد ضربتی عقد می کردند. من وقتی با دخترخانم صحبت کردم شرایط ابراهیم را توضیح دادیم و دخترخانم موافقیت کرد. وقتی خواستند آقا ابراهیم را از آن اتاق صدا کنند که بیاید با دختر خانم صحبت کند. گفت ابراهیم نیست. دیدیم پنجره باز است و ابراهیم نیست. فهمیدیم از پنجره فرار کرده‌است. حالا فکر کنید ما با چه خجالتی بیرون آمدیم. سر کوچه که رسیدیم، دیدیم ابراهیم قهقهه می‌زند. می‌گفت یک دقیقه دیگر ایستاده بودم فکر کنم یک حاج آقایی را می آوردند که سریع عقد کنند. من هم فرار کردم تا کار به عقد نرسد.»