#هر_روز_با_شهدا 🌷
#گرهگشایی_با_جان!
🌷شب عملیات از گروهان ما، دسته ما که همگی آر.پی.جیزن بودیم. به عنوان خط شکن انتخاب شدیم که وارد عمل شویم. لحظه وداع دوستان هم شیرین هم با صفا و هم سخت بود. نماز مغرب و عشاء را که هر کس فکر میکرد آخرین نمازش باشد و برای بنده نیز دیگر پس از آن لذت چنین نمازی تکراری نشده. خواندیم و حرکت کردیم. کوله پشتیها با گلولههای آر.پی.جی آماده پر شده بود. ابتدای ستون برادران تخريبچی حرکت میکردند و ما پشت سر آنها. پیامهای مختلف از نفرات پیشین دهان به دهان همچون؛ ذکر خدا یادت نره، آیه وجعلنا، میدان مین، حرکت بر روی نوار سفید در معبر، به انتهای ستون منتقل میشد. بنده و برادر ابوالحسنی از دانشجویانی که او را استاد صدا میزدیم پشت سر هم بودیم. گاهی با روشن شدن منورهای زمینگیر میشدیم. ناگهان....
🌷ناگهان از قسمتی از منطقه عملیات لو رفت و دشمن متوجه حضور ما شد و بارش تیربار و دوشکا و خمپارهها آغاز شد. چند دقیقه نگذشته بود که دوستانی که اطرافم بودند بر زمین افتادند. نفر جلوتر از ناحیه پا صدمه دیده بود و ناله میکرد و نفر پشت سرم که برادر ابوالحسنی بود گلولهای به پیشانیش اصابت کرده بود و در همان لحظه به شهادت رسید بود. در یک لحظه متوجه شدم خرجهای موشک آر.پی.جی بر روی کوله پشتیام آتش گرفته سریعاً آنها را از خودم دور کردم. تعدادی از بچهها مجروح شده بودند و هنوز خنثی کردن مینها به آخر نرسیده بود و آتش دشمن هم امان نمیداد. در حقیقت کار گره خورده بود. در این هنگام برادر خاکباز یکی از معاونان گروهان که چند روزی از جشن نامزدی ازدواجش نگذشته بود وقتی....
🌷وقتی دید راه بسته شده به راه افتاد و به بچهها گفت بیایید، خودش را بر روی مین و سیم خاردارها انداخت و گفت از روی کمر من عبور کنید. بدین صورت راه باز کرد. منطقه از نور منورها مثل روز روشن بود و سنگرها یکی پس از دیگری به هوا می رفت. درحالیکه دست و صورتم از آتش خرجها سوخته بود اما مانع کارم نبود. در این بین پیک گردان آمد و گفت: چون تو راه را بلدی برو عقب و اطلاع بده که بچهها همه زخمی شدهاند، نیرو بفرستند. وقتی به عقب آمدم مرا هم به اورژانس منتقل کردند. فداکاری و از جان گذشتگی امثال شهید خاکباز همیشه گرهگشای کارها بود. روح همه شهداء شاد و راهشان مستدام باد.
#راوی: رزمنده دلاور امیر تاجیک (رزمنده بسیجی که شانزده ماه در جبهه حضور داشته است.)
📚 کتاب "نسیمی از بهاران"
منبع: سایت نوید شاهد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
💠 از شهید همدانی پرسیدند بعد از بازگشت از سوریه برنامه تان چیست؟
👈 گفت: تصمیمی گرفتم که مطمئنم از چهل سال مجاهدت بالاتره، برم یه گوشه از این مملکت تو یک مسجدی، تو یک پایگاه بسیجی برای بچه های نوجوان و جوان کارفرهنگی انجام بدهم؛ برای امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف) آدم تربیت کنم. سرباز تربیت کنم.
کاری که تا حدودی کوتاهی کردیم و آن دنیا باید جواب بدهیم.
#شهید_حسین_همدانی
#امام_زمان #شهید_جمهور #شهدا #انتخابات #جلیلی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از خیریه جهادی حضرت زینب سلام الله علیها
7.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند وقت پیش در حال ساخت خونه ای بودیم برای یکی از روستاهای دور افتاده ،این خانواده یه دختر نخبه 15ساله داشتن،به صورتی که تمام نمره های این دختر تا کلاس شیش ابتدایی ۲۰ بود و همه اهل روستا از ذهن عجیب این دختر صحبت میکردن😲
متاسفانه چون مسافت روستا تا شهر زیاد بود و خانواده هزینه نداشتن هر روز برا این دخترشون ماشین بگیرن بیاد مدرسه 😞به فکر این افتادیم که چکار کنیم این دختر بعد از سه سال ترک تحصیل درسش رو ادامه بده 😊به این نتیجه رسیدیم که یه گوشی خوب براشون تهیه کنیم که از راه دور به صورت مجازی بتونن درسشون رو بخونن 😌
به کمک شما عزیزان براشون یه گوشی تهیه کردیم👆
لطفاً از کلیپ بالا دیدن کنید.
شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇
💳6273817010138661
شماره کارت حاج آقا محمود محمودی 👇
6037997578188303
حاج آقا محمودی مسول خیریه👇
@mahmode110
09130125204
#پویش_صد_بیست_سوم
#ببینید_خدمات_خیریه_جهادی_حضرت_زینب_س
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍او سالها از زمان خودش جلوتر بود اما افسوس که دیر شناخته شد...
#اتحاد_رمز_پیروزی
#سعید_جلیلی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی فاطمه ناکام برونسی و راز آن شب #قسمت_دوازدهم 🌕🌑🌕🌑🌕
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
فاطمه ناکام برونسی و راز آن شب
#قسمت_سیزدهم
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
ده، پانزده روزی گذشت آرام و قرار نداشتم حسابی دلواپس شده بودم بالاخره یک روزنامه ای ازش رسید و من نفس راحتی کشیدم پشت پاکت هم اسم پدرم را نوشته شده بود نامه را باز کرد هرچه بیشتر می خواند، شکفته تر می شد.دیرم می شد بدانم چی نوشته نامه را تا آخر خواند سرش را بلند کرد خیره ام شد و گفت: «نوشته من دیگه روستا بر نمیگردم اگر دوست دارین دخترتون رو بفرستین مشهد اگر هم دوست ندارین، هرچی من تو خونه و زندگی ام دارم همه اش مال شما هر چی میخواین بفروشین؛ فقط بچه ام رو بفرستین شهر.»
نامه را بست. آدرس عبدالحسین را یک بار دیگر خواند گفت:«با این وضعی که تو روستا درست شده، زندگی واقعاً
مشکله.»
به من دقیق شد و دنبال حرفش را گرفت شما بهتره هر چی زودتر برین شهر ،ما هم ان شا ءالله دست و پامون رو جمع و جور می کنیم و پشت سر شما می آییم این ده دیگه جای موندن مثل ماها نیست
از همان روز دست به کار شدیم. بعضی از وسایل مان را فروختیم و دادیم به طلبکارها باقی وسایل را که ،چیزی هم نمی شد، جمع و جور کردم حالا فقط مانده بود که راهی مشهد بشویم با خدابیامرز پدرش راهی شدیم.
آدرس تو احمد آباد خیابان پاستور بود وقتی رسیدیم فهمیدم قسمت به اصطلاح اعیان نشین شهر است. برام سؤال شده بود که آنجا را چطور پیدا کرده.
بالاخره رسیدیم خانه فکر نمی کردم که در بست باشد جای خوب و دست و پا بازی بود با خودش که صحبت کردم دستم آمد خانه مال همان صاحب زمین هاست. وقتی فهمیده بود عبدالحسین می خواهد تو مشهد ماندگار شود برده بودش تو همان خانه گفته بود این خونه مال شما.
قبول نکرده بود. صاحب زمین ها گفته بود پس تا برای خودت کاری دست و پا کنی همین جا مجانی بشین.
ازش پرسیدم: «حالا کار پیدا کردی؟
خندید و گفت: «آره.»
زود پرسیدم: «کارت چیه؟»
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
به خاطر علاقهی بسیار شهید باصر، به امام خمینی (ره) نام فرزندش را «روح الله» گذاشتند.
روح الله ۶ ماهه بود، که عازم جبهه شد.
حاج جلیل نوری از ذاکرین و مداحان و از همرزمان شهید باصر درباره ویژگیها او چنین میگوید:
در عملیات بدر به سوی خط مقدم در حال حرکت بودیم، کم کم میان نیزارها گم میشدیم که دیدم محمدرضا چیزی را به آب انداخت؛
از او پرسیدم که چه بود؟ گفت: عکس پسرم روح الله بود. دیدم خیلی وابستهاش هستم از خداوند خواستم این وابستگی را از من بگیرد تا راحت تر بتوانم در صحنه جنگ عمل کنم.
#شهید_محمدرضا_باصر
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠توسل پیدا کردن به شهدا
#پیشنهاد_دانلود
خالی از لطف نیست👌
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی فاطمه ناکام برونسی و راز آن شب #قسمت_سیزدهم 🌕🌑🌕🌑🌕
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
فاطمه ناکام برونسی و راز آن شب
#قسمت_چهاردهم
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
گفت : سر همین کوچه یک سبزی فروشی هست فعلا اون جا مشغول شدم.»
پدرش همان روز برگشت و ما زندگی جدید را شروع کردیم عادت کردن به اش سخت بود ولی بالاخره باید می
ساختیم.
نزدیک دو ماه توی سبزی فروشی مشغول بود. بعضی وقت ها که حرف از کارش می شد می فهمیدم دل خوشی ندارد. یک روز آمدگفت:« این کار برام خیلی سنگینه من از تقسیم اراضی فرار کردم که گرفتار مال حروم نشم، ولی این جا هم انگار کمی از ده نداره»
پرسیدم: «چرا؟»
با زن های بی حجاب زیاد سر و کار دارم. سبزی فروشه هم آدمی درستی نیست سبزی ها رو می ریزه تو آب که
سنگین تر بشه.»
آهی کشید و ادامه داد: از فردا دیگه نمی رم»
گفتم: «اگه نخوای بری اون جا، چکار می کنی؟»
گفت: « ناراحت نباش خدا کریمه...»
فردا صبح باز رفت دنبال کار ظهر که آمد،تو یک لبنیاتی مشغول شده بود به اش گفتم: ا«ین جا روزی چقدرت
می دن؟»
گفت: «از سبزی فروشی بهتره ،روزی ۱۰ تومن میده.»
ده، پانزده روزی رفت .لبنیاتی یک روز بعد از ظهر زودتر از وقتی که باید می آمد پیدایش شد. خواستم دلیلش را
بپرسم چشمم افتاد به وسایل توی دستش یک بیل بود و یک کلنگ
«اینا رو برای چی گرفتی؟»
«به یاری خدا و چهارده معصوم می خوام از فردا بلند شم و برم سرگذر»
چیزهایی از کارگری «سرگذر»شنیده بودم. می دانستم کارشان
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
گمنامی را دوست داشت
در وصیت نامه اش به این نکته صریح اشاره کرده بود که:
"مرا غریبانه تحویل بگیرید
غریبانه تشییع کنید
و غریبانه در بهشت معصومه(س) قطعه 31 به خاک بسپارید....
برای #گمنام ماندنش تدبیری هم اندیشیده بود؛
وصیت کرده بود که چیزی روی قبرش ننویسیم....
فقط بنویسیم:
پر کاهی تقدیم به پیشگاه حقتعالی...
#شهید_احمد_مکیان 🌷
🔹برشۍازوصیتنامه
بگوئید ڪه احمد جایش خوب است و شما فڪری به حال خود بڪنید ڪه هنوز ماندهاید 💔😔
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
📸کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری در دوران دفاع مقدس
#شهدا
#انتخابات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #انیمیشن|این مراقبتها انسان رو به مقام شهادت میرسونه...
خاطرهای از تقوا و مراقبت بالایِ سردار شهید محمود شهبازی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌹ما هنر شهادت را هم که نداشته باشیم ; هنرِ عمل به وصیتنامه شهدا را باید داشته باشیم ...
خَلاص!
.
📸عکس : سردار شهید سید صادق شفیعی ( دانشجوی دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران) معاون گردان ادوات ؛ و فرمانده تیپ الحدید لشکر ویژه ۲۵ کربلا ؛ متولد : رودبار _ شهادت : جزیره مینو...
.
🌷قسمتی از وصیت نامه شهید :
#بهترین #لحظات #عمرم حضورم در #جبهه های نبرد حق علیه #باطل بود و تصور اینکه حتی لحظه ای از #جبهه دور #باشم برایم دردناک است . #همدیگر را دوست داشته باشید و #تقوا پیشه کنید و در خدمت #انقلاب باشید و پست و مقام وسیله #امتحان است ، اگر خدای نکرده خطا کنید در #قیامت باید #جوابگو باشید .
.
#وصیت_نامه
#دفاع_مقدس
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯