eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.4هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
2هزار ویدیو
18 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ڪوچہ‌ احساس
🌸﷽🌸 ‌ #رمان‌آنلاین‌_خوشه‌ی‌ماه🌙 ✍🏻بہ قلم #زهراصادقے_هیام #خوشه‌ی_147 صندوقچه را زیر چادرش پنهان
🌸﷽🌸 🌙 ✍🏻بہ قلم چشم هایش را بست و عکس ها را روی درِ صندوقچه ی باز گذاشت. دفترچه ی قهوه ای را برداشت و آن را باز کرد. هیوا میخواست بگوید اگر با من کاری ندارید بروم. اما حسام الدین توی حال و هوای خودش بود‌. آهسته و شمرده صفحه ی اولش را زمزمه کرد: " وعین حرفِ اول عشق ... به نام او که دلم را تکان داد. چگونه از او بنویسم؟ آن گاه که در جست وجوی راهی جدید، کشفی عظیم به این جا سفر کردم. در باغی بزرگ با خارهای بسیار و درختان شکوهمند قدم میزدم. نالان و تنها. زمزمه ی دلتنگی‌ام کل باغ را فرا گرفته بود. ناگهان نسیمی دلم را لرزاند. نسیمی که نمی دانم از شمال بر کلبه ام وزیدن گرفت یا جنوب. باطلوع خورشید، سلول های وجودم را به جشن و پایکوبی فراخواند؟ و یا در دلِ غروب با هق هق فراق، سیاهی و دلتنگی را در وجودم ریخت. لحظه ای خودم را نگاه کردم. پیچک سبزی روی دلم را گرفته بود. دورم پیچید و بالا آمد. آمد تا رسید به حفره ی انتهایی مغزم. آن جا که دیگر جز او یادی نبود‌. گاهی بر شانه های نسیم به هم نشینی با مرداب، طوفان، دریا و باران می رفتیم. تا احساس نیلوفر را بفهمیم. تا بفهمیم که در مرداب هم میتوان رویید. نسیم تو بودی. دنبال آزادی بودم و گاهی آن را در عمق سیاهی چشم های تو می‌دیدم. لابد میپرسی این که آزادی نیست، اسارت است . نه این خود آزادی است. و من با تو تا خود آزادی راه رفته ام. امروز اگر چه در پس صاعقه ی نگاه تو، تمام دلم آبستن واژه هایی است که ره به رسوایی می برند اما به کدامین چاره بیندیشم که زیستن بدون مرکب، نی و کاغذ به همان اندازه سخت است که زیستن بدون هویت. کاش می توانستم اسمت را زیبا بنویسم. هربار که میخواهم ماه را در رُخُت به نظاره بنشینم سر نی می شکند. و این دل من است که هی می شکند. هی در میزند و دیوار خانه ی پدریت می‌شکند. گفته بودی سر می شکند دیوارش. اما تو نمیدانی دیگر سری نمانده که بشکند. مهتابِ من! بگذار از دردی که قلبم را می فشرد بنویسم. این واژه ها تمام خانه تکانی زخم هایی است که بر دلم مستولی شده. برای تو که تمام واژه های شور و شعف و زندگی را در وجودت یافتم. بارقه های نورانی چشمانت با چهره ی معصوم دخترانه ات، ترکیبی از بیچارگی برای منِ تنها بود. حسام الدین حواسش نبود کسی روی صندلی عقب ماشینش تمام دلش در زیر بار سنگین این جملات فشرده میشد. _ماهِ من! دیدنت برای اولین بار آن هم در خانه ی پدرت زنگ خطری بود که به من نهیب میزد و میگفت: این آدم دست نیافتنی است. امروز که از تو لبریزم برایت مینویسم. می نویسم به امید این که تو را یک بار دیگر ببینم." حسام الدین نفسش را عمیق بیرون داد. برای لحظه ای کوتاه متوجه اوضاع شد. برگشت و به عقب نگاه کرد. گره ی ابروهای هیوا و نگاهی که به بیرون دوخته بود؛ او را هوشیار کرد. هیوا محو جمله هایی بود که از زبان حسام الدین بیرون میریخت. صدایش گرفته و مضطرب توی دل هیوا لرزه می انداخت. اسارت و آزادی ذهنش را به هم ریخته بود. فکر کرد چگونه عشق به آزادی می انجامد؟ فکر کرد، کاش نویسنده ی این جمله ها حسام بود و مخاطبش من! در خیالش را با درد بست و به این فکر باطل پایان داد. حسام الدین چشم از دفترچه گرفت و دوباره ورق زد . صاحب دفترچه مشخص نبود. دنبال رد یا نشانی از آن میگشت. ذهنش به هم ریخته بود. حسی در درونش میگفت هر کسی هست به او ربط دارد. نامه ها را برداشت پشت شان را نگاه کرد، بلکه آدرسی، نشانی بیابد. تمام ذهنش، در هم و برهم شد. تمرکز نداشت.خرت و پرت های توی صندوقچه را رها کرد و دستش را به صورتش کشید و گفت: هیچی سر در نمیارم. اینها چی هستن. مال کی اند؟ هیوا دست برد که در را باز کند اما با دیدن حال درمانده و غریب حسام الدین، دلش میخواست به او کمک کند اما نمی دانست چه کار؟ سرش را کمی جلو برد و گفت: آدرسی، نشونه ای چیزی داخلش نیست؟ تو اون دفترچه یا لای نامه ها یا عکس ها ؟ حسام الدین بار دیگر از اول همه جا را نگاه کرد. هیوا گفت: پشت عکس ها رو نگاه کنید تاریخی چیزی اونجا نیست؟ حسام الدین عکس ها را توی صندوق انداخت و سرش را روی فرمان گذاشت. _نه هیچی نیست. هیوا که حال دگرگون حسام الدین را دید گفت: اجازه هست من یه نگاهی کنم؟ وقتی جوابی از حسام نشنید، با تردید ادامه داد: شاید... شما ندیده باشید. حسام الدین یک دستش را زیر صندوقچه برد. بدون آن که به هیوا نگاه کند آن را برداشت و به عقب داد. هیوا یکی یکی درون صندوقچه و لای دفترچه و نامه ها را نگاه میکرد. دوباره به آدم های تو عکس خیره شد. ↩️ ... .⛔️ ❌ لینک کانال در ایتا http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4 کانال ما در تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAFgnAN-CaLqc81VX8A
🍃عاشقانه ای دلنشین از فقیر و ثروتمند♥️ جدال غم ها و شادی ها... یک داستان عاشقانه 💗 و بسیار آموزنده👌 لینک پارت اول رمان آنلاین 🌙 https://eitaa.com/koocheyEhsas/9584
چند بار سوزن رو تو دستش فرو کرد و درآورد. نمی‌تونست رگش رو پیدا کنه. بشری چشماش رو می‌بست و لبش رو می‌گزید. امیر با همه بی‌تفاوتیش صداش دراومد. - برو کنارخانم تو که بلد نیستی. سرنگ رو بده به من. خودم ازش می‌گیرم. - نمی‌شه که! - تیکه‌تیکه‌اش کردی برو کنار من بهتر از تو بلدم. بشری با چشمای مظلوم نگاشون می‌کرد. هر طور بود خانمه رو بلند کرد. خودش نشست کنار بشری. بشری معذب بود... - آقا امیر. خواهش می‌کنم ازتون.... http://eitaa.com/joinchat/1661206541C0e4b8095c6 روز آزمایش خون نامزدش می‌خواد به جای مسئول خون‌گیری ازش خون بگیره 😅😅😅 یه ♥️♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امام زمانم✋🌸 بیا که صبر برایم چه خوب معنا شد در انتظار ظهورت دلم شکیبا شد تمام دفترعمرم سیاه شد اما امید دیدن رویت دوباره پیدا شد.. 💚اللهم عجل لولیک الفرج💚 سلام روزتون مهدوی •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
(عج) : 🌸هر که ما را دوست دارد، باید به ما عمل کند و از مدد بگیرد.👌 📚 تحف العقول، ص۱۰۴ •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
کمک کردن در انجام کارهای منزل را فراموش نکنيد و بدانيد همان مقدار که شما در خارج از منزل خسته می‌شويد؛ زن هم در منزل از کارهای خانه خسته می‌شود و نیازمند کمک و قدر دانیست. •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
💢 🔰حضرت امام موسی بن جعفر علیه السلام میفرمایند : دلِ مومن از کعبه بالاتر است هر دلی که حامل محبت امیرالمومنین علیه السلام است حرمتش از کعبه بالاتر است!!! پس ما که در مملکت شیعی زندگی میکنیم از چپ و راست در اطراف ما کعبه است!!! خیلی باید مراقب باشیم دلهای اینان را نشکنیم ، آبروی مومن را نبریم؛ خدایی نکرده ، دل شکستن باعث ظلمت و بیچارگی انسان میشود و با این کارها انسان عاقبت بخیر نمیشود. •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
صبح‌، وقتی واژگون شد آخرین پیمانه‌ها راه‌، پرپیچ است از می‌خانه‌ها تا خانه‌ها حیف‌! وقتی‌که اذان توی اذان گم می‌شود من، من‌ِ تصنیف کفرآلوده‌ی مستانه‌ها دور می‌گیرند گرداگرد تو دیوارها دور می‌گردند بالای سرت پروانه‌ها گریه یا خنده‌ست در سمفونی اندام تو، بی صدا بالا و پایین می‌نوازد شانه‌ها من تواَم وقتی تو من هستی، چه فرقی می‌کند این‌چنین گم می‌شود گاهی مسیر خانه‌ها روز و شب مال تمام مردم دنیا ولی ساعتی از گرگ و میشش مال ما دیوانه‌ها!
💞❣❣❣❣❣❣❣💞 💞رزق چیست؟ رزق کلمه ای است بسیار فراتر از آنچه مردم می دانند. زمانی که خواب هستی و ناگهان، به تنهایی و بدون زنگ زدن ساعت بیدار می‌شوی؛ این بیداری ؛ رزق است، چون بعضی‌ها بیدار نمی‌شوند. زمانی که با مشکلی روبرو میشوی خداوند صبری به تو میدهد که چشمانت را از آن بپوشی، این صبر، رزق است. زمانی که در خانه لیوانی آب؛ به دست پدر یا مادرت میدهی این فرصت نیکی کردن ، رزق است. گاهی اتفاق می افتد که در نماز حواست با گفته هایت نباشد؛ ناگهان به خود می آیی و نمازت را با خشوع می خوانی این تلنگر، رزق است. یکباره یاد کسی میفتی که مدتهاست از او بی خبری و دلتنگش میشوی و جویای حالش، این یادآوری؛ رزق است. رزق واقعی این است.‌.. 💘رزق خوبی ها، 💔نه ماشین نه درآمد، ⬅️ اینها رزق مال است که خداوند به همه ی بندگانش میدهد، 💝💝 اما رزق خوبیها را فقط به دوستدارانش میدهد. ودر آخر همینکه عزیزانتان هنوز در کنارتان هستند و نفسشان گرم است و سلامت ؛ این بزرگترین رزق خداوند است ❣️زندگیتان پُر از رزق... •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
* میخوای همه حسرت جایگاه تون بخورن؟ 😎😁 * رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: گروهی هستند که نه پیامبرند و نه شهید، ولی مردم به مقامی که خداوند به خاطر امر به معروف و نهی از منکر به آنان عطا فرموده غبطه میخورند. •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•