من چہ خاڪے سر آن خاطره ها بگذارم؟
ٺُ اگر سایہ بہ دیوار ڪسۍ بگذارے.........
💔💔
#احسانافشارے
╭─┅═♥️═┅╮
@koocheyEhsas
╰─┅═♥️═┅╯
🌹🕊👆🌷👆🕊🌹
🌹 #پیامکی_از_بهشت 🌹
سخنم با خواهران این است که ، آخر تا کی شهدا وصیت کنند که خواهران حفظ حجاب ، چرا از حضرت زینب (سلام الله علیها) و حضرت زهرا (سلام الله علیها) درس نمی آموزید ، همه شهدا گفتند و وصیت کردند ، بقیه اش دیگر با وجدان خودتان ، کمی هم به آخرت فکر کنید
🕊 #شهید_والامقام 🕊
🌹 #محمدرضا_جمشیدیان🌹
╭─┅═♥️═┅╮
@koocheyEhsas
╰─┅═♥️═┅╯
✨
لینڪ پارت اول رمان در حال ارسال
رمان در حال تایپ #رویای_وصال ♥️🍃👇
https://eitaa.com/koocheyEhsas/414
🍃🌸ممنون از حضور گرمتون🌸🍃
╔═🌸🍃════╗
@koocheyEhsas
╚════🍃🌸═╝
Alireza Ghorbani - Booye Gisoo.mp3
11.1M
موسیقے مربوط بہ قسمت امروز 🎶🎶
طوفان★
فڪر زنجیرے ڪنید اے عاقلان
بوے گیسویے مرا دیوانہ ڪرد ...💔
#شهید_گمنام
🍁تا ڪے دل من چشم بہ در داشتہ باشد
🍁اۍ ڪاش ڪسے از تو خبر داشتہ باشد
🌹شہید گمنام🌹
#پنج_شنبہ_هاے_دلتنگی
╭─┅═♥️═┅╮
@koocheyEhsas
╰─┅═♥️═┅╯
اینجاسٺ ڪہ باید گفت
اۍ ڪاش من هم پرنده بودم...
🕊 ☘🕊
╭─┅═♥️═┅╮
@koocheyEhsas
╰─┅═♥️═┅╯
متن مربوط بہ قسمت امشب 👇👇👇
📣📣📣
دوستان بزرگوار ، اگر اطراف خودتون نگاه ڪنید حقیقتا انسان هاے نیازمندے هستند ڪہ بہ ڪمڪ همہ ما نیاز دارند.
اگر ڪارے میکنید ، براے رضای خدا آبرومندانہ ڪمڪ کنید.
مبادا شخصیت انسانے زیر سؤال برود.
همہ ے اجرها در گمنامے است.🌼
✨
لینڪ پارت اول رمان در حال ارسال
رمان در حال تایپ #رویای_وصال ♥️🍃👇
https://eitaa.com/koocheyEhsas/414
🍃🌸ممنون از حضور گرمتون🌸🍃
╔═🌸🍃════╗
@koocheyEhsas
╚════🍃🌸═╝
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
سوت و ڪور اسٺ...
هیچ صدایے شنیده نمے شود...
و باد دسٺ مے برد لاےِ برگهاےِ شاخہ ها و دلِ ڪوچہ را تڪان مے دهد!
جاےِ ردّپاےِ عابرۍ غریب... روۍِ قلــــب ڪوچہ خالے سٺ!
تنگ مے شود دل ڪوچہ براےِ آمدنٺ... مسافر غریبِ لحظہ ها ❣
#ڪوچہاحساس منتظر قدم هاے توسٺ ...
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
@KoocheyEhsas
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
دوستان دو پارت آخر #رمان_رؤیاےوصال امروز تقدیمتون میشه
🌹🌹🌹🌹
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍂🍃🍂🍃🍂🍂
🍃🍂🍃
✍سخنی با خوانندگان گرامی #رمان_رؤیاےوصال
سلام به همہ ے خوانندگان عزیز
بہ پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است
دوماه با این رمان همراه هم بودیم.
بعضی ها با بند بند جملات این داستان حس گرفتند
خندیدند، گریہ ڪردند
بعضی ها عصبی شدند و حرص خوردند، بعضی ها تشویق کردند و انگیزه دادند😊 و بعضی دیگر بد وبیراه گفتند.😢
غرض از نوشتن این رمان بیان شخصیت والای یک زن بود.
کسی که برای دفاع از آرمانهای کشورش ، پیشرفت و ترقی حکومت اسلامی حاضر است از آبرو ، همسر و حتی فرزندش بگذرد. جانش را بدهد تا این پرچم بالا بماند.
معمولا قہرمان ملی داستان ها یک مرد است.
من اینجا خواستم بگویم همه ما زنان میتوانیم در چارچوب زندگیمان یڪ قہرمان باشیم.یک مجاهد ...
قطعا این رمان بخاطر چارچوب آنلاین بودن ، اشکالات بسیار زیادی داشته . بعضی جاها قلمم ضعیف عمل کرده و نتونستم درست حق مطلب را ادا کنم.و اگر بعدها مجددا برگردم و ویرایش کنم قطعا باید تغییراتی در داستان ایجاد کنم.
خلاصه حلالمون کنید اگر اذیت شدید.😊
ان شاء الله اندکی با تاخیر رمان جدیدم را شروع میکنم.
رمان بعدی این کانال (که البتہ نویسنده اش من نیستم) . ترسیم فراز،و نشیب های یک خانواده ایرانی در سایه دفاع مقدس و حماسہ ی مدافعان حرم هست.
حقیقتا خود من خیلی با این رمان حس گرفتم.
اونهایی که دنبال حس معنوی خوب میگردن این رمانو بخونن.
رمان زیبا و پر احساسی هست.حتما همراهمون باشید .
🍃🍃🍃🍃🍃
✅نکته:
بعضے دوستان از رمان بعدے حقیر میپرسند ؟
با یک وقفه کوتاه در اینده ان شاء الله بہ شرط حیات،رمان بعدی صرفا در این کانال گذاشته میشه
یک عاشقانه معرفتی ، سیاسی و عرفانی است.
و ان شاء الله که پاسخگوی نیاز خیلی از جوانها باشد.
پس لطفا از کانال خارج نشید وهمچنان همراهمون بمونید و بهمون انرژی مضاعف بدید.
درصورت هرگونه نقد و نظری پیرامون #رمان_رؤیاےوصال به این آی دی پیام بدهید.
@royaye_vesal
درپناه حق
ڪوچہ احساس
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍂🍃🍂🍃🍂🍂 🍃🍂🍃 ✍سخنی با خوانندگان گرامی #رمان_رؤیاےوصال سلام به همہ ے خوانندگان عزیز بہ پایا
🌱دوستانے ڪه قلم زیباے نویسنده ے عزیز ما رو دوست داشتن حتما همــراه ما باشن تا اثر بعدے ایشون رو هم همینجا مطالعه ڪنند😍🌹
رمان دلارامِمن امروز دو پارت تقدیمتون مےشه ڪه فوقالعاده است پیشنهاد مےڪنم از دست ندید🌸
♡
#رمان_دلآرامِ_من ❤️
#قسمت_اول
بین ماشینها دنبال مزدا 3مادر میگردم؛ بیشتر بچه ها رفته اند و حالا من و ده
نفردیگر مانده ایم.
دستم میرود به طرف گوشی ام تا شماره مادر را بگیرم؛ اما
منصرف میشوم؛ وقتی بگوید "تو راهم" یعنی "تو راهم" و زنگهای پشت سرهم من سرعتش را بیشتر نمیکند.
ساعت حدود یک ربع به یازده است. شاسی بلندی کنار خیابان
میایستد و بوق میزند، همه مرا نگاه میکنند؛
اما اینکه ماشین مادر نیست! چشم می اندازم داخل خودرو
نیما است، پس مادر کجاست؟
درحالی که در دل به نیما ناسزا میگویم از بچه ها خداحافظی میکنم و میروم به طرفش،
در را باز میکنم وعقب مینشینم؛
طوری نگاهم میکند که معنای جمله "اصلا از سالم برگشتنت خوشحال نیستم"
را برساند.
-مگه راننده تاکسی ام شب و نصفه شب بیام دنبالت؟
میزنم به پررویی: مامان چرا نیومد که منت تو رو بکشم؟
مامان جونتون کار داشتن، طبق معمول من باید جور دختر خانومشونو
بکشم!
-مگه مجبور بودی؟
-من برعکس بعضیا حرف میشنوم از پدر و مادر!
آره از شب نشینی های دوستانه و دور دور کردنت تو چهارباغ مشخصه!
-مامان بابا مشکل ندارن یعنی تو دهنتو ببند!
این طرز حرف زدنه با خواهر بزرگتر؟ بچه تو گواهینامه هم نداری که حاال برامن شاخ شدی!
وقتی میرسیم هم تمام خشمم را به در ماشینش منتقل میکنم.
میگوید: هوی جای تشکرته؟
مادر و پدر خوابند، من هم یک راست میروم به اتاقم و لباسهایم را گوشه ای
میاندازم و رها میشوم روی تخت؛ چشمهایم را میبندم تا دوباره امروز را به یاد بیاورم؛ آن لحظه هایی که ذهنم از دغدغه خالی شد و چشم دوختم به گنبد
فیروزهای، وقتی آرامش صحن و بوی خوشش تمام وجودم را پر کرد و
اشکهایم جوشید و هرچه اندوه بود را برد و پاک کرد، وقتی احساس کردم دل آرامم در همین نزدیکیهاست، وقتی حس کردم از همیشه به او نزدیکترم و میتوانم سلام بدهم وجواب بگیرم، آن وقت است که آرام زمزمه کردم: السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه...
و همراه جواب به اندازه همه درد و دلهایم اشک ریختم،
اما او استوارم کرد برای انتخاب مسیرش
اینکه چشم ببندم بر رتبه دو رقمی کنکورم و بیخیال رشته های
پول سازی بشوم که دوست ندارم با زندگی ام همراه شوند و مرا هم تبدیل
کنند به کسی که زندگی میکند برای افزودن به صفرهای رقم حسابش؛ اینکه بپذیرم دیگران مرا دیوانه بخوانند و عاقل اندر سفیه نگاهم کنند که: "میخوای آخوند شی؟"
و من با
خنده بگویم: تقریبا.
باید عادت کنم در جوابشان بخندم و به دل نگیرم، باید عادت کنم حتی بغض
راه
گلویم را نبندد و دلشاد باشم از نگاه خشنود دل آرامم
✍ #نویسنده:#فاطمه_شکیبا(فرات)
↩️ #ادامہ_دارد....
#کپی_بدون_ذکرآیدی_کانال_ممنوع❌
•┈┈••☆•♥️☆••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•