eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.4هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2هزار ویدیو
18 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
ای همه هستی فدای نام زیبای شما😍 آسمان هرگز نبیند مثل و همتای شما✨ کاش می شد کاسه چشمان ما روزی شود🌱 جایگاه اندکی خاک کف پای شما💔 سلام روزتون مهدوی •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
💕وقتی آنکس که دوستش داریم بیمار میشود، میگوییم امتحان الهی است... ولی هنگامی که شخصی که دوستش نداریم بیمار می‌شود، میگوییم عقوبت الهیست! وقتی آنکس که دوستش داریم دچار مصیبتی میشود، میگوییم از بس که خوب بود.. و هنگامی که شخصی که دوستش نداریم، دچار مصیبت می‌شود، میگوییم از بس که ظالم بود!! مراقب باشیم...! قضا و قدر الهی را آن طور که پسندمان هست تقسیم نکنیم...! همه ما حامل عیوب زیادی هستیم و اگر لباسی از سوی خدا، که نامش سِتْر (پوشش) است نبود، گردنهای ما از شدت خجالت خم میشد ... پس عیب جویی نکنیم، در حالی که عیوب زیادی در وجودمان جاریست! •┈┈••✾•🌿🌙🌿•✾••┈┈• @koocheye_khaterat •┈┈••✾•🌿🌙🌿•✾••┈┈•
ڪوچہ‌ احساس
💜☘💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜 💜☘💜 ☘💜 💜 #اختر #قسمت44 در این مدت ندیده بودم که کسی ب
💜☘💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜 💜☘💜 ☘💜 💜 صداهای آشنایی میشنیدم ،صداهایی که به روح خسته ام گرما میبخشید کم کم آن صداهای دلگرم کننده را بیشتر و بیشتر میشنیدم عمه ملوک بود که با اسماعیل خان صحبت میکرد صدای اسماعیل خان نگران بود و عمه ملوک به او دلگرمی میداد که من به زودی به هوش میآیم حرف های انها را میشنیدم ولی مغذم هنوز کاملا هشیار نشده بود تنها چیزی که در آن لحظه فهمیدم این بود که عمه ملوک به اسماعیل خان گفت که دوباره برای دیدن من خواهد آمد و از اسماعیل خان خداحافظی کرد و رفت . بعد از رفتن عمه ملوک صدای قدم های سنگین اسماعیل خان را شنیدم که به من نزدیک شد و در کنار من روی زمین نشست . درآن حالت نیمه بیداری از حضور اسماعیل خان ترسیده بودم اما نمیتوانستم حرکتی به بدنم بدهم ناگهان گرمای دست های مردانه ی اسماعیل خان را روی دست هایم احساس کردم و حس ناشناخته ای تمام وجودم را در بر گرفت وصدای گرم و غمگین این مرد را میشنیدم که نامم را صدا میزد و با صدای محزونی میگفت : اختر من را ببخش به ولله نمیزارم ننه ام دوباره اون کار ها رو با زندگی من بکنه ، هر طور که شده از تو محافظت میکنم و نمیگزارم کسی به تو آسیبی بزنه سعی بر باز کردن چشمانم داشتم اما گویی که وزنه ای سنگین بر روی چشمانم بود و فقط لرزش محسوسی در پلکهایم ایجاد شد که اسماعیل خان را متوجه ساخت اسماعیل خان بعد از دیدن لرزش پلک هایم چند مرتبه نامم را صدا کرد اما جوابی از من نشنید و دوباره شروع به صحبت کرد حرفهایی در باره ی قمر سلطان و یک زن میزد که من چیزی از آن حرفها نمیفهمیدم و در آخر از من معذرت خواهی کرد وخودش را به خاطر آسیب دیدن من بارها و بارها سرزنش کرد . با حرارت دستان اسماعیل خان گردش خون در جسم من شدت گر فته بود و اینبار صدای ناله ای از گلوی من بلند شد اسماعیل خان که متوجه ی به هوش آمدن من شده بودبیدرنگ دستم را رها کرد و از من دور شد . اینبار به سختی چشمانم را باز کردم اما به قدری احساس تشنگی میکردم که زبان در دهانم نمیچرخید با صدایی که بیشتر شبیه به ناله بود آب خواستم و اسماعیل خان خیلی زود از تنگ سفالی روی تاقچه برایم آب آورد . اسماعیل خان که در رفتارش دستپاچگی و پریشانی زیادی مشاهده میشد تنگ آب را به لبهای من نزدیک کرد . بعد از اینکه جرعه جرعه کمی آب نوشیدم ، به سرعت از من فاصله گرفت و روبروی پنجره اندرونی ایستاد و به حیاط خیره شد و با لحن شرمنده ای گفت :من از شما عذر خواهی میکنم که به خاطر آن زن اینچنین صدمه دیدید و من برای دفاع و کمک به شما دیر کردم . متعجب از شنیدن کلمه ی آن زن از اسماعیل خان پرسیدم :منظورتون از زن ،ننه ی خودتون هست ؟ با اینکه پشت به من ایستاد ه بود ولی میتوانستم گره شدن ابروانش را حدس بزنم بعد ازچند ثانیه سکوت که بینمان مستولی شده بود ، با لحن جدی و محکمی گفت :من ننه ای ندارم یعنی سالهاست که آن زن با من غریبه شده بعد هم با صدای خیلی آرامی که به سختی شنیده میشد گفت :سالهاست که عزیزانم را با هم دفن کرده ام و مادرم را نیز با عزیزانم به خاک سپردم . از حرفی که میشنیدم متعجب شدم با اینکه خوب میدانستم اختلافی بین قمر سلطان و اسماعیل خان وجود دارد و با چشم خود م رفتار اسماعیل خان را با قمر سلطان دیده بودم ولی فکر نمیکردم این اختلاف اینقدر عمیق و جدی باشد ☘💜 💜 ☘💜 💜☘💜 ☘💜☘💜 💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜☘💜
abna-download-7.mp3
27.82M
✨ختم قرآن✨ 🔸ویژه ماه مبارڪ رمضان 🎶فایل صوتے قرائت 1⃣1⃣جزء یازدهم 🗣قارے احمددباغ 🍃📖 التماس دعا😇 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
آهن و فولاد از یک کوره می آیند برون آن یکی شمشیر گردد، دیگری نعل خر است گر ببینی ناکسان بالا نشینند صبر کن روی دریا کف نشیند، قعر دریا گوهر است. 👤صائب تبریزی •┈┈••✾•🍀•✾••┈┈• @koocheye_khaterat •┈┈••✾•🍀•✾••┈┈•
💕دستان پدرو مادرتان را ببوسید قبل ازآنکه مجبور باشید سنگ سردی را ببوسید پدرومادرتان را چشم انتظار نگذارید قبل ازآنکه باجای خالیشان روبرو شوید هیچ چیز باارزشتراز داشتن پدرومادر نیست •┈┈••✾•❤️•✾••┈┈• @koocheye_khaterat •┈┈••✾•❤️•✾••┈┈•
گویند جواز ڪربلا دسٺ رضاسٺ شاهے ڪہ تجلّیگہِ الطاف خداسٺ جایے ڪه براٺ ڪربلا مے گیرند💔 آنجابہ‌یقین‌پنجره فولاد رضاسٺ✨ •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
مادر بزرگ! افطارش را که می‌خورد، چایی اش را که می‌ریزد، کنار دستش هم برنج های سحری را پاک میکند. این روزها تنهاست. روزگاری بچه هایش را برای وقت سحر صدا میزد. هر کدام خواب آلود از جا برمی‌خاستند و کنارش می‌نشستند. اما این روزها خودش هست و یک استکان چای، عینک طبی و خاطرات کهنه که او را وسط شوره زار اندوه رها کرده است. به یاد روزهای خوش کودکی♥︎🌱 •┈┈••✾•🌹•✾••┈┈• @koocheye_khaterat •┈┈••✾•🌹•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸صبحتون به قشنگی آسمان پر نـور 💖و لبخندتون به زیبایی گلهای شکفته 🌸از آفرینش هستی 💖روز خـوبی بـراتون آرزو میکنم 🌸 💞 ًُ💞 ─━━━━⊱💝⊰━━━━─