eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.2هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
18 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بی اختیار نگاهم سمتش کشیده شد. مادرش غمگین آهی کشید و گفت: _هر شب کاووس میبینه ! بعد زیر لب گفت: _ خدا لعنتت کنه آرش، چی بر سر دخترم آوردی. از سرما توی خودش مچاله شده بود. رفتم سمت کمد اتاق، به مادرش گفتم: _اینجا پتو هست چرا برنداشته. مادرش آروم اشکش رو پاک کرد: _نمیدونستیم توی کمد پتو هست. پتو رو برداشتم نمیدونم چرا ولی طاقت دردکشیدن دختر رو نداشتم . دلم میخواست بدونم آرش کی بوده و چی بر سر دختر اومده. سمت دختر رفتم. مادر:_ممنون پسرم زحمت کشیدی _خواهش میکنم. پتو رو باز کردم و روی دختر کشیدم. همینکه پتو رو روش کشیدم با جیغ از خواب پرید و دستشوجلوی صورتش گرفت. ترسیدم و کمی عقب رفتم. چند ثانیه طول کشید تا به خودش اومد. _خوبین خانم؟میخواین براتون آرامبخش بیارم. نشست. دستی به سر و وضعش کشید. _ممنون  توی کیفم دارو دارم ...ببخشید یه لحظه ترسیدم،شمارو هم ترسوندم. _خواهش میکنم پتو رو دور خودش گرفت. با یه سوال بزرگ توی ذهنم از اتاق بیماربیرون اومدم و رفتم ایستگاه پرستاری از خودم پرسیدم چرا؟چرا این دختر برام مهم شده من که هیچ وقت به ازدواج فکر هم نمیکردم و دخترای رنگارنگی که مادرم برام ردیف میکردو میخواست بره خواستگاریشون رو رد میکردم حالا دلم گیر یه دختر مرموز شده بود. نزدیکای صبح برای آخرین بار برای چک  به اتاق بیمار رفتم که https://eitaa.com/joinchat/1406599294C9146afa51f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🌤🌿•• دعا‌ی‌سلامتی‌امام‌زمان«عج.. . .
هدایت شده از طوطی نارگیلی
52.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قصه 3 🦜 🧡 با حرفهايت به ديگران آسيب نزن آهنگ این داستان : 😃🎶 🔆 آهنگ ویژه طوطی نارگیلی با خوانندگی کودکان 🔆 ✨ ما حیوونهای جنگل * با هم دیگه چه خوبیم ✨ 🔶 وقتی در جنگل حیوانات، یک مار 🐍 بجای رفاقت با دوستانش شروع به حسادت و توهین به اونها میکنه چه اتفاقی می افته؟!… 🎧 با هدفون بشنوید تا در محیط سه بعدی داستان قرار بگیرید. ( 🎁 💫 1 و 15 هر ماه منتظر قصه جدید باشید.) 🏝 شبکه های اجتماعی گروه طوطی نارگیلی: https://zil.ink/tootinargili 🌍💎 دریافت صوت داستانها و آهنگ ها در صفحه اینترنتی : https://mighatmedia.com/tootinargili 👦🏻🧒🏻 صداپیشگان کودک : محمد عمار – فاطمه – سلاله – محمد طاها – محمد علی – امیر علی 👱🏻‍♂️🧕🏻 صدا پیشگان بزرگسال : حسین – امیر مهدی – مریم 🎤 راوی : خاله آسمان 🖋 نویسنده : یاسمن نعمتی 🖼 تصویر سازی و انیمیشن : امیر حسین مومنی نژاد 🔊 صدابردار : حسین عبدی 🎵 ادیتور صوتی : نسترن نعمتی 📝 شاعر : علی اصغر نعمتی 🎼🎹 آهنگساز : علی گرگین 🧸🎈🎉🎊 خوانندگان کودک : فاطمه – سلاله – محمد طاها – محمد علی – امیر علی 🌟 🎬📢 کارگردان : حسین عبدی @TootiNargili
💚 چشمهای دل من در پی دلداری نیست در فراق تو بجز گریه مرا کاری نیست سوختن در طلب یوسف زهرا عشق ست بنازم به چنین عشق که تکراری نیست 🌷
6.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عشق‌جآنم‌امام‌زمانم...!)♥
🔈 بزرگترین کلاس زبان رایگان ایتا🔺 🔥این تابستون کولاک زبانه🔥 🔹 آموزش آنلاین و کاربردی ♦️ با تدریس استاد پی سپار از انگلستان❗️ ⚠️تا الان بیش از ۱۳۰۰۰ نفر ثبت‌نام کردن‼️ http://eitaa.com/joinchat/2001076255Cf4e376ae67 ⚠️فقط چند ساعت دیگه مهلت داره👆
♥️ پونزده ساله که  بودم  برای تعمیر خونه مجبور شدیم موقت بیایم روستا خونه مادربزرگم . اقوام مادریم همه ساکن روستا بودند. اون روزا پسرعموی مامانم که هم سن و سال داداش بزرگم بود بیشتر از همه از رفتن ما به روستا خوشحال میشد. همسایه ی دیوار به دیوار خونه مادربزرگم بودن. بچه تر که بودیم فکر میکردم خوشحالیش به خاطر داداشم باشه ولی بزرگتر که شدم متوجه نگاه ها و محبت های زیادیش به خودم شدم. نمیدونم چی شد ولی توی اولین دیدارمون بعد از چند ماه ،احساس کردم دلم هری ریخت .طوری که موقع سلام و احوال پرسی نمیتونستم چشم ازش بردار و لرزش دست و صدامو به زور کنترل کردم.یک ماهی که روستا بودیم هر روز همدیگرو میدیدیم .دیگه از بازی ها و نگاه های کودکی خبری نبود.یک روز بعدازظهر که همه خواب بودند و بی خوابی کلافه ام کرده بود تنهایی رفتم توی حیاط.حیاط خونه ی مادربزرگم خیلی بزرگ بود و برای خودش باغی بود. رفتم اخر حیاط ، تو سایه ی درختای انار نشستم.یه لحظه احساس کردم صدای اشنایی اسممو صدا زد. آزاده... بهت زده دورو برمو نگاه کردم. چیزی ندیدم. کمی ترسیدم .خواستم برگردم داخل خونه که... . https://eitaa.com/joinchat/1406599294C9146afa51f آزادومهران
چهار سال پیش ازدواج کردم.‌ زندگی آرومی داشتم. خانواده‌م زیاد موافق ازدواجم نبودن و همسرم‌ رو قبول نداشتم. یه جورایی تحویلش نمی گرفتن دو سال گذشت و پسرم به دنیا اومد گفت خونه رو به نامش بزنم‌که مثلا هدیه داده باشم منم قبول کردم یه روز ‌مادرم بهم گفت پسرم حواست به زن و زندگیت نیست. زنت داره خلاف میره.‌ گفتم مادر من خجالت بکش. شما ازش بدت میاد بیاد ولی دیگه چرا بعش تهمت میرنی؟ تا اون‌روز که رفتم خونه و دیدم‌صدای خنده‌ی خانمم از اتاق بلند شده با عجله پر از شک و تردید در رو باز کردم... https://eitaa.com/joinchat/1909326006C2fcb3adffd
لینک قسمت اول رمان زیبای ❤️ جدید https://eitaa.com/koocheyEhsas/54363 لینک پارت اول رمان عاشقانه و تاریخی اختر❤️ https://eitaa.com/koocheyEhsas/45464 کپی از رمان ها به هر شکلی حرام است •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا