فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺پیراهن سیاه ز تن دور می کنیم
🍃آن را ذخیره کفن و گور می کنیم
🌺اجر دو ماه گریه بر غربت حسین
🍃تقدیم مادرش از ره دور می کنیم
🌺عزاداری هاتون
🍃قبول درگاه حق
🌺 #ربیع الاول مبارک باد🌺
شبتون شاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز به عشاق حسین
زهـرا دهد مـزد عـزا
یک عده را درمان دهد
یک عده بخشش در جزا
یک عده را مشهد برد
یک عده را دیـدار حج
باشد که مزد ما شود
تعجیل در امـر فـرج
#عجل_لولیک_الفرج 🦋
#ربیع_الاول
🌼 #السلام_علیک_یا_اباصالح_مهدی
✨دست ما بر کرم
🌼و رحمت مهـدی باشـد
✨عشق ما آمدن
🌼دولت مــهدی باشـد ؛
✨اول ماه ربیـع
🌼از کرمت یا سلطان
✨روزی ما
🌼فرج حضرت مهـدی باشد
✨أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🙏
✨فرارسیدن
ماه #ربیع_الاول تهنیت باد💐
@ZendegieMan
9d4bb76040415f23f39d24d796f1e4503520313-360p_۲۸۰۹۲۰۲۲.mp3
7.01M
﷽
اهمیت ماه ربیع الاول 🌙
بیانات رهبر معظم انقلاب
#ربیع_الاول
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ باید یاد بگیریم به امام حاضرمون لبیک بگیم...
#امام_زمان
#کلیپ_مهدوی
یھ دلتنگۍ هم هست
کھ بھ دل آدم هویت میدھ
مثل دلتنگ ڪربلا بودن:)!💔ٰ🚶🏻♂
#حجاب #امام_زمان(عج) #ایران
••◆✾@taman_hosein✾◆••
ڪوچہ احساس
•••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ #بےدل ♥ به قلم #ر_مرادی #فصل_دوم * پایانِ یک آغاز * #قسمت_صد_و_هفتم - الو
•••♡🍂🍂🍂♡•••
﴾﷽﴿
رمان ♥ #بےدل ♥
به قلم #ر_مرادی
#فصل_دوم * پایانِ یک آغاز *
#قسمت_صد_و_هشتم
چند تقه به در زد، ولی کسی جواب نداد. دری به رویش باز نشد. به ایستگاه پرستاری بخش نورولوژی رفت.
- سلام! دکترفاطمی تشریف ندارن؟
پرستار نگاهی به سرتاپای تکتم انداخت و گفت:" نه! همین چن دقیقه پیش رفتن! "
- کجا؟!
- نگفتن!
تکتم پابهپا شد." منظورم اینه که داخل بیمارستانن؟! "
- خیر!
تکتم دلش میخواست فنجان قهوه را که هنوز دستش بود، فرق سر پرستار بکوبد. زورش میآمد حرف بزند. با آن لبهای صاف و صورت بیحالتش!
فنجان را همانجا روی میز گذاشت و بدون توجه به اعتراض پرستار، سمت پلهها رفت. آن روز دیگر حبیب را ندید.
***
چند روزی میشد که از حبیب خبر نداشت. دستش را زیر چانهاش زده بود و داشت تماسهای ازدسترفته و پیامهایش را چک میکرد. خندهی تلخی روی لبانش نقش بسته بود که به روزگار میزد و بازیهایی که برایش به راه انداخته بود.
به یاد لحظاتی افتاد که دلش میخواست یک پیام کوتاه، یک سلام یا یک خداحافظیِ خشک و خالی برایش میفرستاد تا دلش را به این خوش کند که حداقل به یادش بوده! حالا پشتِ سرِ هم تماسهای ازدسترفته و پیامهای کوتاه و بلند بود که همهشان بیجواب مانده بودند.
این روزها این سؤال را شبوروز از خودش میپرسید و پاسخی برایش نداشت."من هنوز دوسش دارم؟! "
احساس میکرد آن عشقی که زمانی قلبش را احاطه کرده بود و مثل یک خوشهی گندم در میان مزرعهی وجودش، بارور شده و میدرخشید، حالا انگار که بین دو سنگِ آسیاب رفته باشد، تبدیل به هزار تکه شده بود.
هدچند دیگر خوشه نمیشد؛ اما هنوز هم تکههایش از جایی در گوشهی قلبش سربرمیآورد و دچار تردیدش میکرد.
گوشی را کناری گذاشت و آه کشید.
- تکتم! یه آقایی اومده بخش میگه با تو کار داره!
تکتم یک لحظه مات به گلرخ نگاه کرد." یه آقا؟! "
گلرخ با لحنی طعنهآمیز گفت:" اوهوم..خیلی هم خوشتیپ تشریف دارن! "
تکتم وقتی از اتاق خارج شد، از دیدن هامون که دستبهسینه به دیوار تکیه داده بود و داشت به سرامیکهای کف راهرو نگاه میکرد، شوکه شد.
- یا خدا..این دیگه کیه!
با عصبانیت به او نزدیک شد.
- اینجا چیکار میکنی؟!
هامون دلبرانه لبخند زد.
- سلام!..خانمِ مهندس!..به تلفنام جواب ندادی..نگران شدم! اومدم اینجا! خوبی؟!
تکتم نگاهی به گلرخ که سؤالبرانگیز و کمی با تعجب به آنها چشم دوخته بود، انداخت. بعد با حرص گفت:" برای چی اومدین اینجا؟!"
هامون سرش را نزدیک صورت او برد و گفت:" توضیح دادم که! همکارات میدونن من کی هستم؟! "
اشارهای به گلرخ کرد.
تکتم احساس کرد خشم شدیدی بر وجودش چیره شد. دستی به پیشانیاش کشید و گفت:" مثلاً بفهمن چی میشه؟! چرا تهدیدآمیز حرف میزنی؟ اصلاً بیا خودم معرفیت میکنم.."
با قدمهایی محکم به سمت گلرخ رفت. هامون با خونسردی لاقیدانهای ایستاده بود و حرکات تکتم را نگاه میکرد.
- خانم محمدی! ایشون مدیرعامل شرکت نوین طب هستن..همون شرکتی که ازشون تجهیرات خریدیم...
دیگر حرکات و رفتارش دست خودش نبود.
گلرخ صاف ایستاد و به هامون که نزدیکشان شده بود سلام کرد. تکتم با حرص لب گزید. لبخند تصنعی زد.
- فکر میکنم مدیر بخشمون چن دقیقه دیگه بیان..اگه مایلین منتظر بمونین وگرنه زنگ بزنم زودتر بیان..
هامون از هوشمندی او یک تای ابرویش را بالا داد. بعد گوشش را خاراند و گفت:" نه مزاحمتون نمیشم.. عجله دارم..یه وقت دیگه میام.. با اجازه.."
با اجازه را با لحنی کشدار گفت و نگاه معنیداری به تکتم کرد. گلرخ سقلمهای به پهلوی تکتم زد.
- چیکار داشت؟
تکتم شانهای بالا انداخت.
- چهمیدونم! حتماً میخواست در مورد اون دستگاه جدیدشون حرف بزنه.. آخه قرار شد هر موقع آمادهی فروش بشه بهمون اطلاع بدن!
- خودش اومده؟! چه خفن!
تکتم برای اینکه او را بیشتر مشکوک نکند، موبایلش را برداشت و به بهانهی سر زدن به انبار از بخش خارج شد.
#ادامهدارد...
ایناثر فقط متعلق به کانال #کوچهاحساس میباشد.⛔️
#هرگونهکپیوارسالدردیگرکانالهاحراماست❌
لینک کانال
http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
دلا اين زندگي جز يک سفر نيست.....
گذرگاه است و راهش بي خطر نيست
چو خواهي با صفا باشي و صادق.....
به جز راه خدا راهي دگر نيست.....
غم بيچارگان خوردن مهم است .....
دلي از خود نيازردن مهم است.....
چه مدت زندگي کردن مهم نيست..
چگونه زندگي کردن مهم است......
عيوب خويش را ديدن مهم است....
خطا باشد ز مردم عيب جويي......
خطاي خلق بخشيدن مهم است...
دلا درد آشنا بودن مهم است......
به مردم عشق ورزيدن مهم است"
.شکرگزاری، حافظه ی قلب است.
وقتی حال و هوای شکرگزاری را از درون احساس کنی،
هر چه که تو از بابت آن شکرگزار هستی،
در دنیای بیرون هم زیاد می شود.
در واقع هدف از شکرگزاری،
صرفاً عمق بخشیدن به احساس است؛
چون هر قدر احساست عمیق تر باشد،
وفور نعمت بیشتری نصیب تو خواهد شد.
#سلام_امام_زمانم 😊
غائب شده ، منكر حضورت هستيم
دلباختگان كر و كورت هستيم
ما ملت 72 ميليون نفري
يك يك ، همه مانع ظهورت هستيم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌷
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تحلیل زیبای حاج مهدی رسولی
-
ما ملت امام حسینیم
🌷عجب بصیرتی دارد این مداح اهل اهلبیت
جانم فدای #رهبرم
#ایران
#امام_زمان
ﺯﻧﯽ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﺮد💚
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﻠﻤﯿﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﺟﺪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺻﻐﯿﺮ ﺑﻪ ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﺣﻔﻆ ﻗﺮﺁﻥ ﺷﺮﮐﺖ ﮐﻨﺪ.
ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﯾﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﺣﻔﻆ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﮔﻔﺖ ﺑﻠﻪ، ﺑﻪ ﺗﻨﺎﺳﺐ ﺳﻦ ﮐﻤﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺯ ﺟﺰﺀ ﻋﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﻭ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺧﻮﺍﻧﺪ
ﭘﺲ ﮔﻔﺘﻢ ﺳﻮﺭﻩ ﺗﺒﺎﺭﮎ ﺭﺍ ﺣﻔﻈﯽ؟
ﮔﻔﺖ ﺑﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺳﻦ ﮐﻤﺶ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻡ،
ﺍﺯ ﺳﻮﺭﻩ ﻧﺤﻞ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩﻡ ؟ ﻫﻨﮕﺎمی که ﺁﻧﺮﺍ ﻧﯿﺰ ﺣﻔﻆ ﺑﻮﺩ ﺗﻌﺠﺒﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺷﺪ ﻭﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﺳﻮﺭﻩﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﺯﻣﺎﯾﻢ،
ﺍﺯ ﺳﻮﺭﻩ ﺑﻘﺮﻩ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﯾﺎ ﺑﻘﺮﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺣﻔﻈﯽ؟ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺑﻠﻪ و ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺧﻄﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﻗﺮﺍﺋﺘﺶ ﻧﺪﯾﺪﻡ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺗﻮ ﺣﺎﻓﻆ ﻗﺮﺁﻧﯽ؟ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺑﻠﻪ
ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺣﻀﻮﺭ ﯾﺎﺑﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﮐﺮﺩﻡ !!
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﭘﺪﺭﯼ، ﭼﻨﯿﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﺑﻪ ﺑﺎﺭ ﺁﯾﺪ؟ ﭘﺪﺭﯼ ﺳﻬﻞ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻭ ﺑﺪﻭﺭ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﺳﻨﺖ! ﺑﻄﻮﺭﯾﮑﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻇﺎﻫﺮﺵ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ ﺍﺛﺮﯼ ﺍﺯ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺭ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﯼ.
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﺷﺪﯾﺪ ﻣﺮﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﻓﻮﺭﯼ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ ﮔﺸﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺘﻌﺠﺒﯽ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻦ ﭘﺪﺭ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﻫﺴﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﺩﻟﯿﻠﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺯﮔﻮ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﻣﺎﺩﺭﯾﺴﺖ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺳﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺣﺎﻓﻆ ﻗﺮﺁﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﮑﻢ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺣﺎﻓﻆ ﺟﺰﺀ ﺳﯽ.
ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﭽﮕﯽ ﻭ ﺑﻬﻨﮕﺎﻡ ﮔﺸﻮﺩﻥ ﺯﺑﺎﻥ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻗﺮﺁﻥ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻭ ﺣﺎﻓﻈﺶ ﺭﺍ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﺪﻫﺪ، ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﻪ ﺷﯿﻮﻩ ﺍﯼ ﺟﺎﻟﺐ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﯿﮑﻨﺪ.
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﻔﻆ ﻗﺮﺁﻥ ﺁن رﻭﺯﺵ اول باشد، ﺍﻭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺷﺎﻡ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺑﭙﺰﺩ.
ﻭ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻣﺮﻭﺭ ﺩﺭﺱ ﻫﺎﯼ ﻗﺒﻠﯽ ﺍﺵ ﺍﻭﻝ ﺷﻮﺩ ﺍﻭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﮑﺎﻥ ﺗﻔﺮﯾﺤﯽ ﺁﺧﺮ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﺭ ﺗﻌﻄﯿﻼﺕ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ..
ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﻪ ﺧﺘﻢ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﯾﺎ ﺣﻔﻆ ﯾﮏ ﺟﺰﺀ ﻣﯿﺸﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﮑﺎﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻔﺮ ﻣﯿﺪﺍﺩ.
ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺭﻗﺎﺑﺖ ﻣﻔﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻔﻆ ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺁﻧﻬﺎ ایجاد ﺷﺪ.
❣ﺑﻠﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻥ ﺻﺎﻟﺤﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺍﺻﻼﺡ ﮔﺮﺩﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺍﺻﻼﺡ ﻣﯿﮕﺮﺩﺩ.
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
🐣 پوست تخممرغ را دور میریزید؟
اگر بدونید چطور باعث میشه ریزش موهاتون متوقف بشه و تو ۱ماه رشدش دو برابر 😍
درمان قطعی پوکی استخوان فقط با پوست تخم مرغ و هزار خاصیت دیگر بزن رو لینک طریقه مصرفشو یاد بگیر👇👇😍
6or
#حتمابخوانید 🍃
📛 نحوه ساخت و مصرف 👇
https://eitaa.com/joinchat/292225025Cd7a07ea704
از دستش ندین❌❌👆👆🌿
حجاب بوته خوش بوی گل عفاف است
حجاب مصونیت است نه محدودیت.👌😍
اگر عاشق حجاب و چادرتون هستید بزنید👇
ـ 🌺 ✨ ✨ 🌺
ـ ✨ 🌸 ✨
ـ 🌸 ⚫️ 🌸
ـ✨ ⚫️ ⚫️ ✨
ـ 🌺 ⚫️⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ 🌺
ـ✨ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ✨
ـ 🌸 ⚫️⚫️⚫️⚫️ ⚫️⚫️ 🌸
ـ ✨ ✨
ـ 🌺 ♦️ ♦️ 🌺
ـ ✨ ♦️ ✨
ـ 🌸✨🌺✨🌸
ازبزرگترینومعتبرترینفروشگاهایتادیدنکنید
#نیایش🍁🍂
✨خدايا ..!
🍁شايستگي آن رابه ما عطا فرما که
🕊قدران نعمتهايت
🍂باشيم و با تمام وجود
🕊آنها را درك كنيم.
🍁و قطره وجود ما را
🕊در پناه خود به درياي احديتت
🍂رهنمون کن.
✨خدایا...!
🍁همیشه با ما باش
🕊نگذار لحظه ای از تو غافل شویم
🍂نگذار لحظه ای از تو دور باشیم
🕊اکنون بیشتر از همیشه
🍁به دست گیریت محتاجیم!
آمین...🙏
#تأمل
قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ
چرا به این اندازه قلب مهم است؟!
چرا نگفته اند :
فکر مومن؟! عقل مومن؟ جانِ مومن ؟! و...
چرا قلب عرش خداست ،
حرم خداست ، خانه ی خداست ؟!
#مراقبت_از_قلب💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلایل مختلفی در ریزش مو تاثیر میگذارد (کرونا ، چربی پوست سر ، آلودگی هوا ومشکلات وراثت )
محقق تبریزی تنها روش درمان ریزش و کم پشتی مو را در شبکه 3 افشا کرد.😱😱😱
دریافت مشاوره رایگان ارسال عدد 87 به 50009120 📞
🔺️تمام سعی مان را بکنیم ،
پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست👌
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.
از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم..
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق ، پیامبری را به خدمت موری در می آ ورد🌷
14.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اختراع یک شرکت دانش بنیان برای درمان لک و تیرگی پوست🤩🤩
طی یک دوره ۳ ماهه همه لک و تیرگی های پوست خود را محو کن.
با مجوز از وزارت بهداشت.
جهت سفارش و مشاوره رایگان
عدد 41 را به 50009120 پیامک کنید.💁♀
تخفیف ویژه برای 1000 نفر اول🥳🥳
ڪوچہ احساس
•••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ #بےدل ♥ به قلم #ر_مرادی #فصل_دوم * پایانِ یک آغاز * #قسمت_صد_و_هشتم چند ت
•••♡🍂🍂🍂♡•••
﴾﷽﴿
رمان ♥ #بےدل ♥
به قلم #ر_مرادی
#فصل_دوم * پایانِ یک آغاز *
#قسمت_صد_و_نهم
روحانگیز با حالت دلشورهای که توأم با نگرانی بود، دمنوش را در لیوان دستهدار ریخت و به خودش دلداری میداد که چیزی نشده!
لیوان را برداشت و به اتاق حبیب رفت. چند روزی میشد که در خودش فرو رفته بود. کمتر حرف میزد. بیشترِ وقتش را بیرون از خانه میگذراند. یا بیمارستان بود، یا خانهی یکی از مریضهایش. اگر وسواس خودش نبود حتی به سرووضعش هم نمیرسید. و این عجیب بود برای او.
لیوان را روی میز گذاشت ک کمی ایستاد. حبیب سرش را از روی کاغذهایی که دوروبر لپتاپش، روی میز پراکنده بود، برداشت و به مادرش نگاه کرد. از چشمان دلواپس او فهمید باید منتظر عتاب باشد.
روحانگیز با لحنی که نگرانی را از آن میشد خواند، گفت:" حبیبجان! چیزی شده مادر؟ اتفاقی افتاده؟ "
حبیب پرمهر لبخند زد.
- چطور حاجخانوم!
روحانگیز چند بار پلک زد.
- آخه چند روزه همش تو لاک خودتی! غذا کم میخوری! به خودت نمیرسی!..چی شده؟!
- هیچی حاجخانوم! فقط یکم سرم شلوغه.
- تو قبلنا هم سرت شلوغ بود ولی اینقدر گوشهگیر نمیشدی!
دروغگو هم که شدی!
حبیب خودکار را روی برگهها انداخت.
- دست شما درد نکنه! کدوم دروغ اخه مادر! والا اگه دروغ بگم..سرم شلوغه..
- حالا دروغ نه..پنهانکاری چی؟ چیو داری از من قایم میکنی!
- استغفرالله.. آخه چه پنهانکاری!
روحانگیز لبهی تخت نشست. "آخیِ " کشداری گفت و دستی روی ملحفهی تخت کشید. " باید بشورمشون..کثیف شدن.."
بعد سرش را بالا گرفت و زل زد به حبیب." از دختر حاجحسین چه خبر؟! نمیخوای به تکونی به خودت بدی..چادر نو هم خریدما..کی سر کنم برم برات آستین بالا بزنم!
حبیب نگاهش را از روحانگیز دزدید و آهی کشید که نگذاشت از گلویش خارج شود. خندهای کرد و گفت:" فعلاً که در حال گفتمانیم..یکم خلوتتر بشم یه فکری میکنیم.. چه عجلهایه.."
- تو که خیلی وقته داری فک میکنی؟ چیه!..دختر رضایت نمیده؟
- بحث این حرفا نیس..ازدواج همینطوری نمیشه که..باید ببینیم یه عمر میتونیم همدیگرو تحمل کنیم یا نه!
- بهانه نیار..تو دلتو باختی..دیگه اینا تشریفاته مادر.. والا زمان ما که این قرتیبازیهای الان نبود اینقد زندگی رو سخت نمیگرفتیم..خوب و خوشم کنار هم زندگی میکردیم..
- آخه اون موقع..
روحانگیز دستش را به نشانهی سکوت بالا آورد." نمیخواد بگی زمونه عوض شده و دختر پسرای اون موقع مال کرهی مریخ بودن و حالا قرن چمیدونم چندمه..که همه رو از بَرَم..
تو بگو کی بریم خواستگاری! "
حبیب از جایش بلند شد و کنار مادرش نشست." قربونتون برم..چشم.. یه سمینار پزشکی در پیش دارم باید برم استکهلم..کارام که سبک شد به روی چشمم.."
- پس این غم چشات چی میگن؟ فک نکن من نفهمیدم!
- چیزی نیست..روبهراه میشم کمکم..
روحانگیز برخاست. دمنوش را به دست حبیب داد." انشاءالله خیره پسرم.."
وقتی رفت، غم غریبی دوباره آمد و نشست توی سینهاش که هیچجوره چارهاش را نمیکرد. دو سه روز پیش دوباره آن پسر را جلوی بیمارستان دیده بود. موبایلش را برداشت و لیست مخاطبینش را باز کرد.
پیامک زد:
" سلام! خوبید!
اگه فردا برنامهای ندارید بریم گلزار شهدا. موافقید؟ "
میدانست تکتم در مقابل طاها دروغ نمیگوید. دیگر طاقت نداشت ببیند و دم نزند.
#ادامهدارد...
ایناثر فقط متعلق به کانال #کوچهاحساس میباشد.⛔️
#هرگونهکپیوارسالدردیگرکانالهاحراماست❌
لینک کانال
http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4ِ
#سلام_امام_زمان
عشق آن دارم که تا آید نفـس
از جمال دلبـرم گویم فقط
حـق پرستم، مقتدایم مهـدی است
تا ابد از سرورم گویم فقــط♥️
#اللهم_عجل_لولیک_فرج 🌷
#امام_زمان
#خود_را_چکاب_کن!
هنگامی که در رستوران یا هتل هستید و شکر یا شیر چای خود را بیشتر از مقداری که در خانه مصرف می کردید مصرف میکنید بیانگر این است که شما زمینهی فساد را دارید.
وقتی که در رستوران یا اماکن عمومی هستید و مقدار زیادی دستمال کاغذی، صابون یا عطر استفاده میکنید، درحالیکه در منزل خودتان اینگونه نیستید بدین معناست که اگر شرایط اختلاس برای شما فراهم شود اختلاس میکنید.
اگر در جشنها و بوفههای مفتوح زیاد میخورید در حالی که میدانید شخص دیگری آن را حساب میکند، بدین معناست که اگر فرصت خوردن مال دیگران را پیدا کنید این کار را خواهید انجام داد.
اگر معمولا هنگامی که در صف هستید حقوق در صف بودن را رعایت نمیکنید، پس شما زمینهی این را دارید که برای رسیدن به هدف خود از کتف دیگران هم بالا بروید.
اگر بر این باور هستید که هر چه را در خیابان پیدا کردید حق شماست در حالی که مال دیگران بوده است، پس قابلیت دزدی در شما وجود دارد.
اگر جزو کسانی هستید که فامیلی دیگران بیشتر از اسم آنها برای شما اهمیت دارد، یعنی این که در شما زمینهی نژادپرستی وجود دارد و احتمال دارد که تنها با توجه به اصل و نسب دیگران به آنها کمک کنید، همچنین ایده و افکار دیگران برای شما مهم نیست بلکه تنها خود شخص برای شما اهمیت دارد.
هنگامی که به قوانین راهنمایی و رانندگی توجهی ندارید و به آن اعتنایی نمیکنید، بیانگر این است که شما زمینهی تجاوز و سرکشی را دارید حتی اگر قرار باشد اشخاص بیگناهی هم در این بین صدمه ببینند.
هنگامی که این پیام را خواندید و به خود گفتید که این مسائل ضروری نیستند، یعنی این که مصلحت خود را بر مصلحت جمع ترجیح میدهید.
مبارزه با فساد را از خودمان شروع کنیم.
#زیارتنامهشهدا 🌱
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ
بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه:
✍🏼 برای محفوظ ماندن هر صبح و غروب سه بار بگوید:
🌟 اللهم اجعلنی فی درعک الحصینة التی تجعل فیها من ترید
خداوندا، مرا در زره قوی و نگهدارنده خود، که هر کس را بخواهی در آن قرار می دهی، قرار بده!
کلام_بزرگان
#کلامی_از_بهجت
💢 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 💢
#امام_زمان