فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حجاب
⭕️ بی حجابی اثرات خطرناکی روی بدن و مغز زنان و مردان میذاره.
•┈┈•••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#امام_زمان
#حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شکوه دختران فاطمی درچهارباغ اصفهان 💥
به کوری چشم اغتشاشگرا تعدادشونم بیشتراز اون حروم لقمه هایی هست که
کشف حجاب کردن ..خدازیاد کنه این سربازان امام زمان عج رو که دل حضرت رو تو این موقعیت شادکردن 👏👏👏
انشالله تو همه ی شهرها این شکوه انقلابی رو به زودی ببینیم
#امام_زمان
#حجاب
#لبیک_یا_خامنه_ای
#تلنگر
▪️"🤲خدا کند که بیاید مسافری که نیامد"
مثل هرجمعه با يك بغل پرونده از اتاق آقا زد بيرون.
هنوز قدم از قدم برنداشته، با كنجكاوی پرسيدم:
«اين هفته پروندهها چطور بود؟»🤔
يك نگاه عاقل اندر سفيه بهم انداخت،😒😒
و در حالي كه با سر به اتاق اشاره ميكرد، آرام گفت:
«صدای گريه آقا را نمیشنوی؟!»💔😭😭
یادمان باشد اگر با آمدن خورشید از خواب بیدار شویم، نمازمان قضاست.👌
یا اباصالح المهدی ادرکنا
#امام_زمان
وقتی کسی جلوی شما خمیازه می کشد
شما هم اينكار را تكرار میكنيد.
مسببِ این حالت، سلولهای عصبی خاصی است در مغز، که به آنها
نورون های آینه ای می گویند.
وظیفه ی این نورون ها،
تقلیدِ ناآگاهانه از رفتار و کردار
دیگران است.
مراقب همنشینان خود باشید
نورونهای آینه ای مغزتان بدون آگاهی شما، شما را مشابه اطرافیانتان می کند.
حضرت علی علیه السلام فرمود:
«با دانشمندان همنشین باش تا علمت زیاد، ادبت نیکو و نفس تو پاکیزه شود».
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
#امام_زمان
#حجاب
نخبه #شهید_زین_الدین بود که با رتبه چهار تجربی و پذیرش دانشگاه در فرانسه، درس و آینده و پول و شهرت و... رو رها کرد برای وطنش جنگید تا شهید شد.
تویِ فحاش، ریگ چسبیده به کف پوتین این شهید هم نیستی!
لینک قسمت اول رمان زیبای #بیدل❤️ جدید
https://eitaa.com/koocheyEhsas/54363
لینک پارت اول رمان عاشقانه و تاریخی اختر❤️
https://eitaa.com/koocheyEhsas/45464
کپی از رمان ها به هر شکلی حرام است
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
بار الها
تنها کوچه ای
که بن بست نيست
کوچه يادتوست
از تو خالصانه ميخواهم
که دوستان
خوبم و هيچ انسانی
در کوچه پس کوچه هاي
زندگی اسيروگرفتار
هيچ بن بستی نگردد
💫 #شــــبــــتــــؤنــــ_قــــشــــنـــگـــــ✨
ناب ترین
زمزمه
همین صبح بخیر هایت است
که مرا
از خود بیخــود می کند.
#لیلا_صابری_منش
#صبح_بخیر
بر خلق خوش و خوی محمد صلوات
بر عطر گل روی محمد صلوات
در گلشن سر سبز رسالت گویید
بر چهره گل بوی محمد صلوات😍
اللّهُمَّصَلِّعَلي محَمَّدوَآلِمُحَمَّدوعَجِّلفَرَجَهُــم💚
#هفته_وحدت
#لبیک_یا_رسول_الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرکت خود جوش دانش آموزان انقلابی به نشانه ی اعتراض نسبت به هنجارشکنی های اخیر❗️
پیشنهاد مشاهده🎥
#ایران_قوی
#نسل_انقلابی
#دهه_هشتادی_ام
#زن_عفت_افتخار
تیغ و سپر به دست بگیرد چه میشود؟
جانانه حربه دست بگیرد چه میشود؟
تازه عصا به دست گرفته چنین شده
شمشیر اگر به دست بگیرد چه میشود؟
روز ظهور پشت سر آفتاب عشق
یک شاخه پَر به دست بگیرد چه میشود؟
بگذار شاعر تو به عکست که میرسد
اینبار سر به دست بگیرد, چه میشود؟
ﺧﻮﻥ خلیل ﺩﺭ ﺭﮒ ﺍﻭ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺟﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﺒﺮ ﺑﻪ دست بگیرد چه میشود؟
با سبک اصفهان و خراسانی دلش
نبض هنر به دست بگیرد چه میشود؟
ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﯿﻢ ﺟﺮﻋﻪ ﺳﺨﻦ ﻣﺴﺖ ﮐﺮﺩه است
ﺟﺎﻣﯽ ﺩﮔﺮ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﭼﻪ میشود؟
دیدار یار کنج حرم دیدنیتر است
شمسی قمر بدست بگیرد چه میشود
تنها به لطف عشق نظرکرده میشوند
وقتی نظر به دست بگیرد چه میشود؟
ﮐﺸﺘﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ تلخی ﺩﺷﻨﺎﻡ ﺍﺯ ﻟﺒﺶ
ﺷﯿﺮ ﻭ ﺷﮑﺮ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩ چه میشود؟
آن کس که خاک را به نظر کیمیا کند
یک کوه زر به دست بگیرد چه میشود؟
حالا اگر به پاش سرم ارزشی نداشت
از ما جگر به دست بگیرد چه میشود؟
یک روز پرچم خبر از دوست را اگر
صاحب خبر به دست بگیرد چه میشود
شمشیر بسته بر کمرش در نیام صبر
تیغ از کمر به دست بگیرد چه میشود؟
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان کوتاه ( نفسی که باید قربانی کنی )
زن: چه شد که یکدفعه فیلت یاد هندوستان کرد مرد؟! تو و حج ؟! هه ،واقعا میخواهی حجره و تجارتت را در بازار رها کنی و به مکه بروی؟!
مرد: کار بدی میکنم؟!
زن: من گفتم کار بدی میکنی؟ فقط سوال کردم،همین
مرد: سوالت پُر از طعنه و کنایه است.میدانم منظورت از این سوالها چیست...
صداپیشگان: مریم میرزایی - مسعود صفری - کامران شریفی - نسترن آهنگر- علیرضا جعفری -محمد علی و محمد طاها عبدی - محمد رضا جعفری
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
ڪوچہ احساس
•••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ #بےدل ♥ به قلم #ر_مرادی #فصل_دوم * پایانِ یک آغاز * #قسمت_صد_و_سیزدهم هام
•••♡🍂🍂🍂♡•••
﴾﷽﴿
رمان ♥ #بےدل ♥
به قلم #ر_مرادی
#فصل_دوم * پایانِ یک آغاز *
#قسمت_صد_و_چهاردهم
روزهای پایانی سال تمام شد. بهار با همهی زیبائیهایش آمد و رفت. روزها از پی هم سریع میگذشتند همچون اسبهای مسابقهای که برای رسیدن به خط پایان از هم سبقت میگرفتند. روزهای پر از تنش و خستگی و اتفاقات ناگوار.
اواخر تابستان بود. با صدای زنگهای متوالی موبایلش به سختی چشم گشود. پتو را که تا فرق سر بالا کشیده بود، از روی خود کنار زد. هوا رو به تاریکی میرفت. سروصدایی از داخل خانه شنیده نمیشد. روز سختی را گذرانده بود و همینکه پایش به خانه رسید، روی تخت ولو شده و خوابش برده بود. خوابی سنگین که حتی نفهمید پدرش کی آمد و کی رفت.
دست برد و موبایلش را برداشت. نوچی کرد. طاقباز خوابید و موبایل را روی سینهاش گذاشت. اول خواست جواب ندهد ولی او ولکن نبود. با کلافگی تماس را وصل کرد. صدای بم او در گوشش پیچید؛
- سلام! چرا اینقد دیر جواب میدی؟!
در دلش گفت:" مثل همیشه طلبکاره! " خوابآلود جواب داد:
"علیک سلام! خواب بودم. "
هامون با لحنی آرامتر گفت:" ببخشید فک کردم.."
تکتم مجال نداد حرف بزند:" امرتون! "
هامون نفس عمیقی کشید. از این همه بیخیالی و سردی تکتم به تنگ آمد.
- چند ماهه دارم این کممحلیا و اخموتخماتو تحمل میکنم. هر بار به جور از سرت بازم میکنی!..چرا اینقد سرسخت شدی تو! یه دیوار کشیدی دور خودت حتی اجازه نمیدی نزدیکت بشم!
با این حرف او، خون به مغز تکتم هجوم آورد. مثل یک بمب منفجر شد و صدا بلند کرد.
- میشه بگی من چطوری باید باورت کنم؟ میشه بگی چطوری دوباره بهت دل ببندم؟ اصلن از کجا معلوم که دوباره با شنیدن یه مشت حرف مفت ولم نکنی بری؟ دوباره من بمونم و حوضم!
عصبانیت ذهنش را فعال کرده بود انگار. بد نبود برای حفظ غرورش هم که شده، در مقابلش اینبار کم نیاوَرَد. محکمتر ادامه داد:
" میدونی من چی کشیدم تا تونستم با خودم و احساسم کنار بیام؟! چی کشیدم تا بتونم فراموشت کنم؟ تو منو نادیده گرفتی. نادیده گرفته شدن میدونی چه حسی داره؟ "
هامون لب میگزید. هرچند از برخورد صریح او جا خورده بود ولی صلاح را در این میدید که کوتاه بیاید. برای همین با لحنی آرام گفت:
" مث اینکه من تو این مدت نتونستم خودمو بهت ثابت کنم.. دیگه چیکار باید میکردم هان؟ من هزار بار بهت گفتم اون موقع حس میکردم کوچیک شدم..تحقیر شدم..یکم به من حق نمیدی؟ "
- من دوسِت داشتم..تو باورم نکردی.
- دست خودم نبود به خدا..فک میکردم پشت اون نگاهای عاشقونت..اون لبخندات..داری برام نقشه میکشی..اعتماد کردن سخت شده بود برام..
- بعدش چی؟ گفتی میرم احتیاج دارم فک کنم..رفتی و پشت سرتم نگا نکردی..نمیتونستی حداقل یه زنگ بزنی بگی دیگه نمیخوامت؟
- نه..چون نتونستم فراموشت کنم.. من اشتبا کردم زودتر بهت زنگ نزدم..آدما اشتبا میکنن تو خودتم اشتبا کردی..نکردی؟
الان خواهش میکنم بهم مهلت بده جبران کنم..بذار جبران کنم برات تکتم..
- تو به من مهلت دادی؟ بخشیدی؟
- من همون موقعم دوسِت داشتم..فقط شک و تردید افتاده بود به جونم..رفتم که مطمئن بشم از احساسم..از عشقم..نمیخواستم این همه مدت طول بکشه...باور کن شده بودی جزئی از زندگیم.. میدونم باورت نمیشه ولی هر وقت چشم میبستم یاد خاطرههای تو میافتادم..
خب..خدا خواست و تو رو دوباره سرراهم گذاشت. بهم یادآوری کرد که هنوزم میخوامت حتی خیلی بیشتر از قبل..
هامون یکنفس میگفت و معلوم بود فشار زیادی را تحمل میکند. تکتم سکوت کرد. دوباره صدای گرفتهاش را شنید.
- بهم یه فرصت بده اگه نتونستم خودمو ثابت کنم هر چی تو بگی..خوبه؟!
تکتم با غیظ بلند شد و در رختخواب نشست. کلافه موهایش را به عقب فرستاد. سرش مثل یک کوه سنگین شده بود. به سختی لب باز کرد:
" فعلاً کاری نداری؟ سرم داره میترکه.."
هامون آهی کشید." باشه برو.. فقط به حرفام فک کن.."
تکتم با منگی دوباره دراز کشید. او برایش مثل استخوان در گلو شده بود. نه میتوانست فرو دهدش، نه میتوانست بیرونش بیندازد. چه میکرد با او؟
#ادامهدارد...
ایناثر فقط متعلق به کانال #کوچهاحساس میباشد.⛔️
#هرگونهکپیوارسالدردیگرکانالهاحراماست❌
لینک کانال
http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
•♥️🌱•
هر کجا شکستیم !
آدرس "تو" را به ما دادند...
🎞¦⇠#استوری
♥️¦⇠#دلتنگڪربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌🕊
از فتنه ها و وسوسه های زیاد شهر
اِنّی أعوذُ بِالحَرم شاه کربلا فقط✋️
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله❤️
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•