eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.4هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
18 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
ڪوچہ‌ احساس
•••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ #بےدل ♥ به قلم #ر_مرادی #فصل_اول *تصمیم* #قسمت_صد_و_شصت_و_ششم نسیمِ آرامی
•••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ ♥ به قلم *تصمیم* وقتی کمی آرام‌تر شد، همه‌ی حرف‌هایی که بین خودش و هامون ردوبدل شده بود را برای عاطفه تعریف کرد. عاطفه سعی کرد دلداریش دهد، برای همین گفت: " باید صبر کنیم ببینیم چیکار می‌کنه.. اون حالا عصبانیه.. دلخوره.. هرچی‌ام بگیم باور نمی‌کنه.. به نظرم بسپار به خدا..هیچ کار خدا بی‌حکمت نیس..تو این موردَم حتماً مصلحتی هست..من مطمئنم.." با قیافه‌ای جدی ولی مهربان ادامه داد:" قرار نیس همه‌ی عشقا به سرانجام برسه.. وقتی عاشقی رو انتخاب می‌کنی باید پیه‌ی هممه چیو به تنت مالیده باشی.. چون یه سَرِشم جداییه بالاخره.. دوست من! هرچه دلم خواست نه‌آن می‌شود هرچه خدا خواست همان می‌شود اونه که صلاح بنده‌هاشو می‌دونه.." تکتم با چشمانی که دودو می‌زد خیره شد به عاطفه."شعار نده تو رو خدا واسه من.." عاطفه لبخند زد. مهربانانه دستش را گرفت." آره..شاید شعاری به نظر برسه..ولی واقعیته عزیزم..تو نمی‌تونی به جنگ سرنوشتت و اون چیزی که خدا برات درنظر گرفته بری!.. به نظر من صبر کن..اگه قسمتِ هم باشین این چیزا مانعی واسه رسیدنتون به هم نمیشه..اگه هم نباشین.. زمینم به آسمون برسونی نمیشه.. خودت و دلت رو بسپار به خدا..اون از همه‌چی خبر داره و خوب می‌دونه که تو با کی خوشبخت میشی.. - مگه من چی می‌خواستم! جز یه زندگی آروم، کنار کسی که دوسش دارم! - همه همین‌و می‌خوان عزیز دلم!..همه‌ی اونایی که عاشق میشن دلشون همین‌و می‌خواد..یه زندگی آروم کنار کسی که دوسش دارن..ولی این فکریِ که ماها می‌کنیم..فک می‌کنیم اونی که دوسش داریم قراره تا آخر عمرمون خوشبختمون کنه و نهایت آرزمون میشه رسیدن بهش..ولی همیشه این‌طوری نیس..ما فقط ظاهر قضیه رو می‌بینیم..اون چیزی رو می‌بینیم که دلمون می‌خواد..ولی اون چیزی که ما بهش فک می‌کنیم و دلمون می‌خواد با واقعیتی که در انتظارمونه خیلی فرق داره.. مطمئن باش خدا بهتر صلاح بنده‌هاشو می‌دونه.. کی از اون مهربون‌تر!.. فک نکن من یه روزه به این نتیجه رسیدما!.. خیلی طول کشید تا بفهمم.. دستش را روی شانه‌ی تکتم گذاشت. - توکل کن به خدا..ازش بخواه که اگه کنار هم خوشبخت میشین بهت بَرِش گردونه.. می‌دونم تحمل کردنش سخته..خیلی هم سخته.. ولی می‌ارزه به خدا.. نفسش را عمیق بیرون داد. چشمش را میان شاخه‌های درختان گرداند. - خوبی آدمیزاد می‌دونی چیه؟ بدون اینکه به تکتم نگاه کند ادامه داد: " اینکه به همه‌چی عادت می‌کنه..شاید نتونه فراموش کنه ولی عادت می‌کنه..به نبودنا..نرسیدنا.. نداشتنا.." رو کرد به تکتم." بهت قول میدم زمان که بگذره تو هم به نبودنش عادت می‌کنی.." برق اشک در چشمان تکتم درخشید." چقد راحت داری از نبودن و نرسیدن حرف میزنی!..تو دل من الان قیامته!.. وفتی یه نفر بشه جزئی از وجودت چطور به نبودنش عادت می‌کنی؟ انگار که یه تیکه از وجودتو بکَنن.. چی میشه؟! جاش واسه همیشه خالی می‌مونه و.. آخ.. عاطفه.." نگاه عاطفه غمگین شد. - می‌دونم عزیزم..تو الان این شوک برات تازه‌س.. گفتم که زمان می‌بره.. شاید طولانی.. ولی تو نباید تو همین مرحله بمونی.. باید بتونی ازش عبور کنی.. با لحنی که حاکی از همدردی‌اش بود ادامه داد: " دوست عزیز من!.. این رنجی که تو می‌کشی‌و من درک می‌کنم..با تک‌تک سلولام..باور کن..تو نباید اجازه بدی احساسات کنترل عقلت‌و به دست بگیرن و باعث بشن یه اشتباه بدتر انجام بدی.. تو این لحظه نمون..تو باید یاد بگیری از روی این آتیش عبور کنی وگرنه جزغاله میشی..می‌سوزونتت.. تکتم به گریه افتاد." من نمی‌تونم..نمی‌تونم.." عاطفه جدی‌تر شد. - می‌تونی!.. اشکال نداره..گریه کن..زار بزن..تا دلت می‌خواد خودت‌و خالی کن..حتی داد بزن..از ته دلت داد بزن..نذار این فشار روحی از درون، نابودت کنه.. به خودت زمان بده..به اونم همین‌طور..هنوز هیچی معلوم نیس..شاید..شاید..اصَن به مرور زمان اونم با این مسئله کنار بیاد..تو باید قوی باشی دختر..هوم!.. با سر انگشتانش اشکهای تکتم را پاک کرد. " الانم پاشو..پاشو تا بریم یه آب به سروصورتت بزن..تا بریم یه جایی.." - وای عاطفه..اصلاً حوصله‌ش و ندارم.. عاطفه دست او را کشید." پیدا می‌کنی..پاشو ببینم..بدو...رابیوفت.." کنار هم راه افتادند. تکتم دست در گردن عاطفه انداخت." خدا رو شکر که تو هستی.. اگه تو رو نداشتم.. " عاطفه انگشت روی لب‌هایش گذاشت."س..س..س.. توکل کن به خدا باشه؟.. اینم بگما..من ولت نمی‌کنما..بخوای بری بِچِپی تو خونه و این قرتی بازیا..من اصلن نمی‌ذارم..گفته باشم بهت.." با شادی، برای اینکه حال‌وهوای تکتم عوض شود، دست‌هایش را در هوا تکان داد. - اول میریم کوه که هرچی دلت می‌خواد داد بزنی..بعد میریم همون باشگاهی که من رفتم..اصلاً میریم کلاس تیراندازی!..تازگی واس‌خاطر بسیج ثبت‌نام کردم..چطوره؟! واسه تخیلیه هیجانتم خوبه .. 👇👇👇