eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
18 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
با زینب داخل تاکسی نشسته بودیم و هر دو سکوت کرده بودیم. از لحظه ای که محمد از کتابفروشی بیرون اومد و نگاهم کرد قلبم به شدت به سینه ام میکوبه. نگاه محمد خیلی بیشتر از آشنایی بود. با بهت نگاهم میکرد. نمیدونم این نگاه رو چی معنی کنم. فقط میدونم که منو به یاد داشت. هیجان داشتم و به سختی جلوی خودم رو گرفتم تا به عقب نگاه نکنم ولی طاقت نیاوردم و لی ای کاش برنگشته بودم....... http://eitaa.com/joinchat/2008219670Ca8c79f11fb فوق هیجانی و زیباااااا🍃💞
ﺁﺭﻭﻡ... ﺁﺭﻭﻡ... رمضان داره به آخرش نزدیک میشه🌙 ████████████▒98/5% این دعاهای زیبا در آخرین روز رمضان تقدیم بہ شما ♡ الهی اونقدر بخندید که صدای خنده هاتون بشه زیباترین موسیقی کائنات ♡ الهی از شادی اونقدر پر بشید که سرریزش همه ی مردم دنیا رو سیراب کنه. ♡ الهی روزیتون اونقدر زیاد بشه که امیدی باشید برای رسوندن روزی خیلیا. ♡ الهی همیشه بهترین افکار به سراغتون بیان و درست ترین تصمیمات رو بگیرید الهی اونقدر غرق خوشبختی بشید که تا عمق بی انتهای رضایت برسید ♡ الهی همیشه تنتون سالم باشه و عاقبت به خیر بشید ♡ الهی که همیشه بهترین حال ممکن رو داشته باشید ♡ و الهی که خدا همیشه هواتونو داشته باشه ♡ پیشاپیش عید فطر مبارک🌼🍂 زنده و پاینده باشید🌸🍃
ڪوچہ‌ احساس
💜☘💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜 💜☘💜 ☘💜 💜 #اختر #قسمت72 اسماعیل خان که از حرف من یکه خور
💜☘💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜 💜☘💜 ☘💜 💜 نفس عمیقی کشیدم و با دقت بیشتری به حرف های اسماعیل خان گوش سپردم اسماعیل خان مکثی کرد و سپس در ادامه ی صحبت هایش گفت : فکر میکردم که به خاطر تنها بودنم در این سالها ست که همیشه در ذهن و فکر من هستی بنابر این تصمیم گرفتم که با کمک دلاله و عمه ملوک زنی را برای مدتی به صیغه بگیرم تا شاید حال و هوایم تغییر کند از شنیدن این حرف از زبان اسماعیل خان خیلی ناراحت شدم چون در تمام این یکسال من یقین داشتم که احساس من به اسماعیل خان یک عشق پاک است اما او تصورش درباره ی احساسی که به من داشت چیز دیگری به غیر از عشق بود و این موضوع باعث شد که کمی از او عصبانی شوم و از او فاصله بگیرم و دستهایش را رها کنم اسماعیل خان که متوجه ی ناراحتی من شده بود دستان مردانه اش را به دور کمر من حلقه کرد و دوباره زیر گوش من گفت :من اشتباه میکردم اختر هیچ کس برای من اختر نمیشد مدتی کوتاه گذشت و من متوجه ی صداقت احساساتم درباره ی تو شدم وما خیلی زود صیقه را پس خواندیم و روزی که ما را در حجره ی زرگر باشی دیدی ، آن زن برای ستاندن مهریه اش آمده بود هنوز در اعماق قلبم درمورد شک و دو دلی اسماعیل خان ،احساس ناراحتی میکردم ، اما به هر جهت اینک من ، دختر آقا میرزا و ننه رباب ، یگانه همسر و عشق اسماعیل خان بودم بنابر این کینه و حسادت را کنار گذاشتم و دستان سفید و تپلم را به دور کمر ستبر اسماعیل خان حلقه کردم ***** نزدیک به سپیده ی صبح بود و کم کم اهالی خانه برای خواندن نماز از خواب بیدار میشدند من و اسماعیل خان در تمام طول شب مخفیانه به گفت و گو پرداخته بودیم و با اینکه تمام طول شب را بیدار بودیم ذره ای احساس خستگی نمیکردیم هر دو نفر ما دوست نداشتیم، حتی برای لحظه ای از هم جدا شویم، اما وقت رفتن اسماعیل خان فرا رسیده بود و من اسماعیل خان را تا در چوبی خانه همراهی کردم اسماعیل خان قبل از خروج از خانه آه بلندی کشید و گفت :چگونه باید تا غروب امروز صبوری کنم تا تو را به خانه ام بیاورند خنده ی طنازی تحویل او دادم و گفتم : امشب که به خانه ی تو پا گذاشتم فقط با کفن سفید از خانه ات بیرون خواهم رفت اسماعیل خان به من نزدیک شد و گفت : من بی صبرانه منتظرت هستم و سپس بوسه ی عاشقانه ای روی پیشانی ام گذاشت و از در خارج شد و من را با یک دنیا عشق و اعتماد و خوشحالی و دلگرمی تنها گذاشت ☘💜 💜 ☘💜 💜☘💜 ☘💜☘💜 💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜☘💜
💕👇🏻 در روزگاری زندگی میکنیم که مردمانش به ریشمان میخندند از موفقیتمان ناراحت میشوند به لحظاتمان حسودی میکنن و چشم دیدنمان را ندارند جالب اینجاست که هرموقع ما را میبینند دقیقا چند دقیقه قبلش داشتند از خوبی‌های ما میگفتند! هی زندگی ... •┈┈••✾•🌿•✾••┈┈• @koocheye_khaterat •┈┈••✾•🌿•✾••┈┈•
أینَ فَرَجُکَ القَریب کاج‌ها مالامال از نور بود. آراسته از دست‌های مهربان سال نو کمی آن‌طرف‌تر از پنجره کاجی در انتظار سال نو آرام‌آرام، جان می‌کَند. أینَ فَرَجُکَ القَریب •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @koocheye_khaterat •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
~💫داشته هایتان را با حسرت نداشته هایتان ضایع نکنید. به یاد داشته باشید چیزهایی که حالا دارید، زمانی همان هایی بودند که تنها آرزویشان را داشتید، و یا زمانی ممکن است در حسرتشان باشید! •┈┈••✾•🌿•✾••┈┈• @koocheye_khaterat •┈┈••✾•🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺عید سعید فطر مبارک🌺 🔸 دفتر رهبر معظم انقلاب اعلام کرد فردا ۲۳اردیبهشت روز اول ماه شوال و عید سعید فطر است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷پیشکش نگاه مهربون تون 🌼 در این روز زیبای عیـــد 🌷 گل رو برای زندگی تون 🌼وکوتاهی عمرش را 🌷برای غمهاتون آرزومندم 🌼 لبتون غنچه ی لبخند 🌷 دلتون شاد 🌼آخـر هفتـه تون عالی 🌷عید سعید فطر مبارک 💞 ًُ💞 ─━━━━⊱💝⊰━━━━─
🌷عید فطر آمد و ماه رمضان گشت تمام 🌷بر شما همسفران سفر روزه سلام 🌷روزه هاتان همه در پبش خداوند قبول 🌷روزگار خوشتان مظهر توفیق مدام 🌸 و حلول بر شما مبارک🌸 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
ڪوچہ‌ احساس
💜☘💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜 💜☘💜 ☘💜 💜 #اختر #قسمت73 نفس عمیقی کشیدم و با دقت بیشتری
💜☘💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜 💜☘💜 ☘💜 💜 آخرین دست نوشته های اختر دو روز پیش وقتی که طلعت دختر بزرگم صندوقچه ی خاک گرفته ی قدیمی را از زیر زمین بیرون کشید ، دوباره تمام خاطرات قدیمی برایم زنده شدند و با خواندن آن خاطرات تلخ و شیرین خندیدم و اشک ریختم دفتری که سالها پیش در یک صندوقچه ی چوبی گذاشته شده بود ، دوباره خوانده شد و بعد از گذر این سالها دوباره در صفحات قدیمی آن ، خاطره مینویسم یاد آن دوران به خیر ، ایام خیلی زودتر از آنچه میپنداشتم و مانند چشم بر هم زدنی گذشت دقیقاً به یاد دارم که عصر همان روز با ساز و دهل به خانه ی اسماعیل خان روانه شدم و بهترین لحظات زندگی ام باحضور و وجود او رقم خوردند چه روزهایی را که در کنار اسماعیل خان گذرانده بودم ، روزهایی که گاهی خوش و شیرین و گاهی سرشار از غم و درد بود و اما اینک بعد از هشتاد و دو سال سن ،وقتی که به آن روزها نگاه میکنم ، خوب میفهمم که زیبایی آن روزها از این بابت بود که همه ی آن تلخی ها و شیرینی ها را در کنار مرد خوبی چون اسماعیل خان تجربه کرده و پا به پای او سرد و گرم روزگار را چشیده بودم و همواره حضور او باعث آرامش ودلگرمی من بود اسماعیل خان همیشه برای من همسری وفادار و مهربان و برای فرزندانمان پدری مقتدر ،دلسوز و نمونه بود این روزها بیشتر از همیشه دلتنگ اسماعیل خان هستم او چهارده سال پیش من را با چهار فرزند پسر و پنج فرزند دخترمان تنها گذاشت و به دیار باقی شتافت این روزها دلم برای ننه رباب و آقا میرزا نیز تنگ شده است و هرگز فراموش نکرده ام که تمام خوشبختی امروزم را مدیون آقا میرزا هستم ، مردی که تبدیل به یک تکیه گاهی محکم برای من شده بود و با رفتنش داغ بزرگی بر دلم گذاشت جوانی و ایام خوش زندگی من شباهت به نسیم خنکی داشت که سریع گذشت و اینک با یاد و خاطرات آن روز های دلپذیر ، عمر میگذرانم امروز که به زندگی گذشته و فرزندان و نوه ها و نتیجه هایم نگاه میکنم بارها و بارها خدا را شکر میکنم که خداوند چنین فرزندانی به من و اسماعیل خان داده است من اختر، در دوران پیری اخرین یادبودهای زندگی ام را سیاهه ای میکنم برای فرزندانم ، هر چند که خوب میدانم که بسیار بودند دفاتر خاطراتی که گم شدند و نابود شدند و به دست فراموشی سپرده شدند و شاید دفتر خاطرات اختر نیز مثل دیگر خاطرات بر باد رفته ونابود شود گمان میبرم که من نیز مثل دیگر زنانی که قبل تر از من زیسته اند و با همه ی گذشت ها و مهربانی هایشان به دست فراموشی سپرده شدند ، فراموش می شوم و هیچ اثری از من در این دنیای فانی باقی نخواهد ماند. پایان اختر در سن هشتاد و سه سالگی و در سال 1297 در زمان سلطنتت آخرین پادشاه قاجاری احمد شاه قاجار ، دار فانی را وداع گفت . ☘💜 💜 ☘💜 💜☘💜 ☘💜☘💜 💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜☘💜