eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.8هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
17 فایل
رمانکده تخصصی خانم زهرا صادقی_هیام نویسنده و محقق کانال شخصی نویسنده: @khoodneviss پارتگذاری روزانه 😍 لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6 ❌کپی رمان ممنوع و پیگرد قانونی دارد❌
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاسخ زیبای شهید مرتضی مطهری به ماجرای اعدام نکنید ┅┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅┅
💫فراخى روزى و حماقت : ✨شرح نهج البلاغة : 🍃أوحَى اللّه ُ تعالى إلى بعضِ أنبيائهِ : أ تَدرِي لِمَ رَزَقتُ الأحمَقَ ؟ قالَ : لا ، قال : لِيَعلَمَ العاقِلُ أنّ طَلَبَ الرِّزقِ لَيسَ بِالاحتِيالِ . 🌟خداوند متعال به يكى از پيامبران خود وحى فرمود كه : آيا مى دانى چرا احمق را مى دهم؟ عرض كرد : نه . فرمود : تا خردمند بفهمد كه روزى با به دست نمى آيد . 📚( شرح نهج البلاغة : ۳/۱۶۰
200.mp3
1.73M
🔴شرک ، ظلمی بزرگ ◽️فَأَمَّا الظُّلْمُ الَّذِي لاَ يُغْفَرُ فَالشِّرْکُ بِاللهِ 🌖اما ظلمى كه هرگز بخشيده نمى شود ، شرك ورزيدن به خداست ··· 📘 🎤حضرت آیه الله جوادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردم (عج) را میبینند، اما نمیشناسند. مانند حضرت (ع) که برادرانش او را میدیدند، روی فرش آن‌ها راه میرفت، ولی نمیشناختند. ❤️ (حفظه الله) ┅┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویر دیده نشده از گروهان تکاور نواب یگان امنیتی سپاه محمد رسول الله در اغتشاشات اخیر برخورد جالب مردم با نیروهای تکاور ‌
ڪوچہ‌ احساس
•••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ #بےدل ♥ به قلم #ر_مرادی #فصل_دوم * پایانِ یک آغاز * #قسمت_صد_و_پنجاه_و_یکم
•••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ ♥ به قلم * پایانِ یک آغاز * خبر مثل بمب در بیمارستان و بعد در تمام شهر پیچید؛ اما آنهایی که خود را به خواب زده بودند، باز هم بیدار نشدند. روی ساعتش نگاه کرد. درست چهل و پنج دقیقه گذشته بود. او آرام و باحوصله هنوز داشت قاشق قاشق غذا دهان بیمارش می‌گذاشت. بعد از شهادت ابراهیم، کم‌حرف‌تر اما پرکارتر شده بود. نزدیکش رفت. - متأسفم به خاطر فوت دکتر فاتح.. من درد از دست دادن‌و خوب می‌فهمم.. زجرآورترین درد دنیاس.. به‌خصوص اگه عزیزی باشه که بهش خیلی وابسته باشی.. حبیب مغموم نگاهش کرد. دور دهان بیمار را پاک کرد. در جواب تشکرش، نوش جانی گفت و برخاست. رفت کنار پنجره. اشاره کرد که تکتم کنارش بایستد. از وقتی هوا گرم‌تر شده بود، پنجره‌ها را برای تهویه‌ی اتاق باز می‌گذاشتند. توی حیاط بیمارستان، بهار میان گلها و درختان خودنمایی می‌کرد، اما این زیباییها به چشم حبیب نمی‌آمد. رو کرد به تکتم. آه کشید و زیر لب گفت:" همین‌طوره.. ابراهیم واسم فقط یه رفیق نبود، برادرم بود.‌." - خدا به خانواده‌ش صبر بده.. شنیدم یه دختر کوچیک داره.. - آره. اون طفلک هنوز نمی‌دونه.. بهش نگفتن.. - نمی‌دونم تا کی قراره شاهد این همه رنج و درد باشیم.. - خسته شدین؟ - راستش هم خسته هم ناامید.. وقتی رفتار مردم‌و می‌بینم که اصلا به تذکرات و این همه مرگ‌ومیر و پرپرشدن این بچه‌ها توجه نمی‌کنن.. بیشتر ناامید میشم.. تازه بیرون که میریم تا می‌فهمن پرستار بخش کروناییم مثل جزامیا برخورد می‌کنن با آدم.. خستگی به تن آدم می‌مونه خب‌‌.. حبیب نفسش را بیرون فرستاد. - مردم هنوز فک می‌کنن کرونا یه شوخیه.‌. اما نمی‌دونن این شوخی تلخ چه به روز خودشون و خونواده‌هاشون میاره.. وقتی هم می‌فهمن دیگه دیر شده.. ما نباید پا پس بکشیم.. اگه ما بخوایم ناامید بشیم‌‌ که فاجعه میشه.. ما تا می‌تونیم هشدار میدیم.. حالا اگه چن نفر گوش نمیدن ما میدون‌و خالی نمی‌کنیم.. گنجشکی روی نرده‌ی پشت پنجره نشست. حبیب نگاهش کرد. - من تا جون تو بدنمه..به قسمی که خوردم وفادار می‌‌مونم. برگشت سمت تکتم. - تا وقتی بیمار تو این بیمارستان هست.‌. منم هستم.. من تا آخرش هستم.‌ می‌خواست بگوید تو هم بمان. کنار من. کنار ما. ولی نگفت. تنها به همان نگاه اکتفا کرد. نگاهی پر از حرف‌های نزده که پشت دیوار بلند سکوتش پنهان کرده بود. تکتم سرش را برگرداند و نگاهشان در هم‌ گره خورد. همه چیزِ آن چشمان ابری، گویا بود. تکتم فورا نگاهش را گرفت و به گوشه‌ی پنجره که رنگ‌هایش ساییده شده بودند، داد. می‌ترسید مستقیم به آن چشم‌ها نگاه کند. با سرفه‌های یکی از بیماران، از خدا خواسته عذرخواهی عجولانه‌ای کرد و از او دور شد. از چه فرار می‌کرد؟ این سؤال را از خودش پرسید‌. از جوابی که در پس ذهنش وول می‌خورد، هراس داشت. به زن جوان نزدیک شد. سرفه‌هایش شدت گرفته بود. گذاشت تا آن افکار همان‌جا باقی بمانند. آرام به پشت زن زد. کمی شانه‌هایش را ماساژ داد. حالا دیگر می‌دانستند با ضربه‌های کوتاه و سبک به سینه و کمر بیمار می‌توانند به تنفس او کمک کنند. سعی کرد با زن جوان حرف بزند و به چیز دیگری نیندیشد. حبیب هنوز پشت پنجره ایستاده بود. او هم به افکارش فرصت جولان نداد. حالا تنها به یک چیز فکر می‌کرد. رفتن ناگهانی ابراهیم و جای خالی او. *** روزهای گرم خرداد ماه داشتند به سرعت می‌گذشتند اما انگار زمان برای کادر درمان، در همان بیمارستان و روزهای سخت کرونایی متوقف شده بود. صدای هق‌هق آرامی که از اتاق استراحت می‌آمد، کنجکاوش کرد تا سرکی به آنجا بکشد. خانم سعادت که بعد از یک ماه قرنطینه، سر کار برگشته بود، گوشه‌ای نشسته بود و زیر لب چیزهایی می‌گفت. تکتم تک سرفه‌ای کرد و وارد شد. سعادت از جا پرید. - عه! تویی! - چی شده خانم سعادت! چرا داری گریه می‌کنی؟ خانم سعادت که انگار اشک‌هایش تمامی نداشت، اشاره کرد تکتم کنارش بنشیند. - دارم دیوونه میشم تکتم..بعد از این مریضی کوفتی..دیگه نه شب دارم نه روز! تکتم متأسف گفت:" آخه چرا؟! " سعادت بینی‌اش را بالا کشید. - حال روحیم به هم ریخته..حوصله‌ی هیچ کاری رو ندارم. کلافه‌م.. سردرگمم.. دلم نمی‌خواد هیچ‌جا برم.. وقتی تو خونه بودم..همش یه گوشه می‌نشستم و دوس داشتم همش گریه کنم. منی که نمی‌ذاشتم آب تو دل بچه‌هام تکون بخوره.‌ از همشون فاصله می‌گرفتم.. گفتم میام سر کار.. بهتر میشم.. ولی.. دوباره زد زیر گریه. تکتم می‌دانست که اینها علائم افسردگی بعد از بیماری‌ست. - بمیرم الهی.. رفتی دکتر؟ سعادت با گریه گفت؛" آره.‌. پیش دکتر نوروزی رفتم.. بهم قرص داده.. ولی فایده نداره.‌. همین‌طور یهو سردم میشه..لرز می‌کنم.‌.تپش قلبم میره بالا.‌. شبام‌ که اصلا خواب ندارم.. مدام دلشوره می‌گیرم.. همش می‌ترسم.. تمام موهام ریخته.." 👇👇
تکتم کمرش را آرام نوازش کرد. - به‌خدا دیگه خسته شدم..خونه میرم اونجا رو نمی‌تونم تحمل کنم.. اینجا میام.‌. یه جور دیگه‌‌..حس خیلی بدیه.‌ تمرکز ندارم.. اعصاب ندارم.. فقط دلم می‌خواد بمیرم.. - این چه حرفیه.. اینا موقتیه عزیزم.. خوب میشی.. فقط باید یکم صبور باشی.. - دیگه چقد.. - بیا.. بیا تا برات چای سبز دُرُس کنم بخور واسه همه چی خوبه.‌. حالت‌و جا میاره..خدا رو شکر کن که زنده‌ای و سایه‌ت بالا سر بچه‌هاته.. این روزام می‌گذره.‌ تو نباید خودت‌و ببازی که.. پاشو بیا.. تکتم بلند شد و رفت سراغ دمنوش. دلش به حال او می‌سوخت. چاره‌ای جز دلداری دادن و امیدبخشیدن به او نداشت. این افسردگی هم جزء علائم ناشناخته‌ی این بیماری بود که گریبان هر کس را می‌گرفت، تا مرز جنون پیش می‌برد. ارسال روزهای ... این‌اثر فقط‌ متعلق‌ به‌ کانال‌ می‌باشد.⛔️ ❌ لینک کانال http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در برابر جنگ روانی دشمن، جهاد تبیین پیش بگیرید عالیه حتما ببینید 👌 ┅┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینقدر میگی یاحسین، بنظرت ارباب شبِ اولِ قبر بهت سَر می‌زنه؟ لُطفی که تو به من کردی، مادرم نکرد اِی مهربان‌تر از پدر و مادرم، حسین✨
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان صوتی ( بدون همت چیکار کنیم؟ ) قاسم سلیمانی : عباس کرمی تو ضلع شرقی عملیاته! ما الان تو نقطه مرکزی هستیم! حداقل یک کیلومترباید زیر آتیش مستقیم تانکهای عراقی حرکت کنی تا برسی به عباس! اونم با این حالت!میدونی این یعنی چی؟! همت: نگران نباش با موتور میرم قاسم سلیمانی: باشه پس خیالم راحت شد، فقط حتما کلاه کاسکت بذار سرت!!! همت: 😂 قاسم سلیمانی: والا به خدا،ابراهیم ،دارم میگم شلیک گلوله مستقیم تانک! بعد میگی با موتور میرم!!!!! صداپیشگان: علی حاجی پور- مسعود عباسی - محمد رضا جعفری -علی گرگین - کامران شریفی - احسان فرامرزی نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
پای حیدر سوختی چیزی نمانده از تنت از تنت خیرالنسا خون می‌چکد روی زمین زیر سمّ مرکبان رفتن شده فکر حسین بعد تو از کربلا خون می‌چکد روی زمین محسن راحت‌حق 🥀🥀🍂🍂
📜 پوستر 📌 از خون جوانان وطن ویزا رسیده!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر به موقع از ولایت دفاع نکنیم، بی‌شک بازنده‌ایم.
بعد از بازی دیشب آرژانتین خبرنگار به مسی گفت؛ به چی فکر می‌کنی؟! گفت خونوادم،آخه اونا از همه چی برام مهمترن،این جمله مسی تقدیم به اونایی که بجای ازدواج ترجیح میدن پدرِسگ و مادرِسگ بشن 🗣مینا رشیدی
🔴دو تا زن رو به جرم بمب‌گذاری گرفتن، یکی تو ایران و یکی تو ترکیه 🔹بمب‌گذار ترکیه محجبه‌ست؛ اما وقتی گرفتنش نه‌تنها حجاب براش نمی‌ذارن، بلکه لباس New York هم تنش می‌کنن که بگن کار آمریکا بوده. برای اینکه تحقیرش کنن و باقی رو بترسونن صورت شکنجه شده‌ش رو بدون سانسور نشون میده و از معرفی‌ش ابایی نداره. 💢بمب‌گذار ایران اما در حالت عادی بی‌حجابه؛ اما وقتی دارن فیلمش رو پخش می‌کنن نه تنها مقنعه سرشه، بلکه چادر هم سرش کردن. علاوه بر اینکه چشمبند هم گذاشتن برای حفظ آبروش صورتش رو هم تار کردن! در کنار تخریب چادر و توهین به اون، تصویری که فرد بمب‌گذار تو ذهن مخاطب باقی میمونه، یه زن محجبه‌ست! ┅┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅┅
🍂مهربان معبودم 💫شب خود و دوستانم را 🍂بـه تـو میسپارم 💫آرزوهایم زیاد است 🍂اما ناب ترین آرزویم 💫نعمت سلامتیست 🍂بـرای همه ی عزیزانم 💫صبور باشیم 🍂مشکلات هم تاریخ انقضا دارند 💫شبتون بخیر عزیزان 💖
کسی نیست به این بدحجاب‌ها بگوید: ⛔️هر روز شالهایتان عقب ‌تر ⛔️مانتوهایتان چسبان ‌تر ⛔️ ساپورتتان تنگ‌ تر ⛔️رژ لبتان پررنگ‌تر میشود. بنده‌ی کدام خدایید؟! دل چند نفر را لرزانده‌اید؟! کدام مرد را از همسر خود دلسرد کرده‌اید؟! اشک چند پدر و مادر و همسر شهید را درآورده‌اید؟! چند دختر بچه را تشویق کرده‌اید که بعدها بی‌حجابی را انتخاب کنند؟! چند زن را به فکر انداخته‌اید که از قافله مُد عقب نمانند؟! آه حسرت چند کارگر دور از خانواده را بلند کرده‌اید؟! پا روی خون کدام شهید گذاشتید؟! باعث دعوای چند زن و شوهر، بخاطر مدل تیپ زدن و آرایش کردن شدید؟! چند زوج را بهم بی اعتماد کرده‌اید؟! نگاه‌های یواشکی چند مردی که همسرش دارد کنارش راه میرود، به تیپ و هیکلت افتاد؟! ⛔️نگاه‌های هوس آلود چند رهگذر و... 🔥 🔥🔥🔥🔥 چطور؟ 🔥بازهم میگویی، دلم پاک است! چادری‌ها بروند خودشان را اصلاح کنند؟ 😑بازهم میگویی، مردها چشمشان را ببندند و نگاه نکنند؟ 🚫جامعه چار دیواری اختیاری تو نیست❗️ 🔻من اگر گوشه‌ای از این کشتی را سوراخ کنم، همه غرق میشوند. 🔥میتوانم گاز سمی اسپری کنم و بعد بگویم، شما نفس نکشید؟ ⛔️چرا اینقدر در حق خودت و دیگران ظلم میکنی؟ ⛔️ﻭقتی ﮐﻪ می‌ﮔﻮﻳﻨﺪ "امیرالمؤمنین امام ﻋﻠــی(علیه السلام )" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ، ﻟﻌﻨﺖ می ﮐﻨﻴﻢ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛ ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ می ﮔﻮﻳﻨﺪ "امام ﺣﺴﻴـــﻦ (علیه السلام)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ، ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛ ﻭﺍی ﺑﻪ ﺭﻭﺯی ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﻬـــﺪی(ﻋﺞ الله تعالی فرجه الشریف) ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ، و ﻟﻌﻨﺘﻤﺎﻥ کنند‼️ بیایید هرچه زودتر از خواب غفلت بیدار شویم!!! بیاییم به خاطر امام زمان (علیه السلام) به همدیگه تذکرِ رعایت حجاب بدیم و ... . 🙏 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سید عبدالکریم کفاش شخصی بود که مورد عنایت ویژه (عج) قرار داشت و حضرت دائماً به او سر می زد. روزی حضرت به حجره کفاشی او تشریف آوردند در حالی که او مشغول کفاشی بود. پس از دقایقی حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم، کفش من نیاز به تعمیر دارد ، برایم پینه می زنی؟»، سید عرض کرد: «آقاجان به صاحب این کفش که مشغول تعمیر آن هستم قول داده ام کفش را برایش حاضر کنم، البته اگر شما امر بفرمائید چون امر شما از هر امری واجب تر است، آن را کنار می گذارم و کفش شما را تعمیر می کنم». حضرت چیزی نگفتند و سید مشغول کارش شد. پس از دقایقی مجدداً حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم! کفش من نیاز به تعمیر دارد، برایم پینه می زنی!؟»، سید کفشی را که در دست داشت کنار گذاشت، بلند شد و دستانش را دور کمر مبارک حضرت حلقه زد و به مزاح گفت: «قربانت گردم اگر یک بار دیگر بفرمایید "کفش مرا پینه می زنی" داد و فریاد می کنم آی مردم آن امام زمانی که دنبالش می گردید، پیش من است، بیایید زیارتش کنید!» حضرت لبخند زدند و فرمودند: «خواستیم امتحانت کنیم تا معلوم شود نسبت به قولی که داده ای چقدر مقید هستی.» منبع: (کتاب روزنه هایی از عالم غیب؛ آیت الله سید محسن خرازی)
به قدر تمام عمرم ، های ندیدنت را دیده ام ؛ ترسم آن است که به سر برسند و به سر برسم ، تو آخر نرسی...
چادࢪٺ‌سٺون‌زیبایےهاست🖐🏻-! نباشد،فروخواهےࢪیخت!🌸☔️ • · · · · · • ✢ • · · · · · •