eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.4هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2هزار ویدیو
18 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 آرامش آسمان شب سهم قلبتان باشد و نور ستاره ها روشنى ِ بى خاموش ِ تمام لحظه هايتان شبتون مهتابـــــی •┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈• @koocheyEhsas •┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘ روزم را با بندگے تو پاگشا مے کنم ... تا بوی زلف یار در آبادی من است هر لب که خنده ای کند از شادی من است زندگی با توست زندگی همین حالاست...💐 صبحتون لبریز بندگے •┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈• @koocheyEhsas •┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
💠💠💠💠 با ترس هایت زندگی نکن❌ یک انسان جسور همیشه جذابتر از یک انسان ترسو است👌... جسارت💪 انجام کار های جدید رو داشته باش... هر کار جدید برای تو یک امتیاز محسوب میشه.. ✅یا باعث کشف استعداد و رسیدن به موفقیتهای جدید میشه.. یا یک تجربه شجاعانه در یک موقعیت فوق العاده برای توست...پس لذت شجاعت رو از خودت دریغ نکن.. @koocheyEhsas •┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
🌦همیشہ نعمت"باراݧ"نیست گاهی خدا"عشــ😍ـــق"رانازݪ میکند 💚 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
🥀۴۰۰۰هزار شیعه بی گناه در زندان های بحرین هستند که با بیماری ، کرونا و مرگ دست و پنجه نرم میکنند. لعنت بر مستکبرین عالم. خدایا هرچه زودتر منتقم آل محمد را برسان. عالم شده قتلگاه مسلمانان، کجاست فریادرسی که به داد مسلمین برسد؟ 🍃امن‌یجیب‌المضطر‌اذا‌دعاه‌ویکشف‌الشوء روزی پاره تن ایران بود. لعنت به آن کسی که آن را از ما جدا کرد. ✾••┈┈•┈┈••✾ 🔷💠@koocheyehsas🔷💠
🍃اجازه دهید کلماتتان 🍃باعث قوت قلب دیگران شود 🍃اعمالتان 🍃زنجیرهای گره خورده دیگران را 🍃باز كند و 🍃محبت شما نمایشی از 🍃محبت خالق مهربان باشد.. 👩👩👧👦دوستان برای آرامش خودمون مهربون باشیم☺️☺️ و بدونیم که🔰🔰🔰 زبان نرم😇 کلید سخت‌ترین قفل‌هاست..🗝 ✍ •┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈• @koocheyEhsas •┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ڪوچہ‌ احساس
کف دو دستم را روی میز گذاشتم و سرم را پایین انداختم . _پس دلتون لرزید. بعضی آدمها نفسشون حق هست‌. ا
🌸﷽🌸 ‌ 🌙 ✍🏻بہ قلم •┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈┈• به خانه رسیدم. اما رمقی برایم نمانده بود. روی تخت دراز کشیدم. چشم هایم را بستم از خستگی خوابم برد. توی خواب فقط ابراهیم میدیدم و اسماعیل، قربانی میدیدم و سیدهاشم، حسام الدین میدیدم و امتحان سخت. از این پهلو به آن پهلو شدم. دستی پرده را کنار زد. دستی روی پیشانیم را نوازش کرد. پلک گشودم .مادر بالای سرم نشسته بود، مهربانانه نگاهم میکرد. _چیزی نخوردی از صبح، خسته بودی بیدارت نکردم.پاشو یه چیزی بخور سرم سنگین بود. از جایم بلند شدم. _ساعت چنده؟ _غروب شده هانیه بُغ کرده گوشه ی اتاق نشسته بود. با نگاهم از مادر پرسیدم چه شده؟ سرش را بالا داد. لبش آرام تکان خورد و از لای لب هایش خواندم که گفت: ولش کن حالش خوب نیست. من که کاری با او نداشتم. از کنارش که رد شدم گفت: نمیشه شما یه کار دیگه ای پیدا کنی؟هی هر روز پا نشی بری عمارت ؟ ابروهایم را بالا دادم. با چشم های گشاد نگاه کردم. _بله؟ _بله ...دارم میگم نمیشه اونجا نری؟ مگه کار قحطه خب یه جای دیگه کار کن.چرا اونجا؟ چرا زیر دست حسام الدین؟ سگرمه هایم در هم رفت. نگاهم بین مادر و هانیه در رفت و آمد بود. آخرسر نگاهم را روی هانیه میخ کردم . _حالت خوبه؟ _بله خوبم البته اگر شما بذارید. دست به سینه ایستادم : بفرما چی شده؟ کسی چیزی گفته؟ _ قرار نیست کسی چیزی بگه. همین که میبینم خواهرم زیر دست برادر شوهرم داره کار میکنه برام سخته. تبسمی کردم و گفتم: آهان فقط همین؟ چطور قبلش برات مهم نبود الان مهم شد؟ درضمن عروس خانم من که نرفتم کلفتی کنم. کارم هم هیچ مشکلی نداره. من اصلا با ایشون کاری ندارم. صبح ها که کارخونه است میرم اونجا، ظهر هم که میاد برمیگردم. مادر از اتاق که بیرون رفت. آرام به طرف در رفت و آن را بست. پشت در ایستاد و گفت: ببین هیوا بیا و یه کار دیگه پیدا کن. بابا من خجالت میکشم دوست ندارم پشت سرمون چیزی بگن. غذا نخورده بودم ضعف داشتم. با دلخوری گفتم: _کی پشت سر ما حرف زده؟ به طرفم آمد و گفت: آروم باش بخدا کسی چیزی نگفته. _خب؟پس این خزئبلات چیه توی ذهنت میاد. _خزئبلات نیست. واقعیته. تو که جدیدا اهل رعایت محرم و نامحرمی نباید اونجا کار کنی. کلافه شده بودم. سرم را تکان دادم _تا وقتی نگی جریان چیه؟من هیچ کاری نمیکنم. برو کنار میخوام‌ برم بیرون جلوی در ایستاد و گفت: وایسا وایسا صبر کن. میگم میگم. روبه رویش ایستادم _خب تعلل کرد. چشم های سبزش را دور اتاق چرخاند و گفت: راستش من با پریا که حرف میزنیم چیزهایی گفت که به نظرم نری بهتره. _پریا چی گفت؟ _چی گفتش مهم نیست. مهم اینه که وجه ی خوبی نداره. کنایه هاش بدجوره. چرا در دیدار اول پریا را دختری معقول و منصف میدیدم. برخلاف مادرش! _بگو دقیق چی گفته؟ _هیچی _تو با خواهرت راحت نیستی با یه غریبه اینقدر راحتی که حاضر نیستی حرفی که زده رو بگی؟ از الان داری خانواده ات رو چند میفروشی هانیه؟ با ناراحتی و اخم نگاهم کرد و گفت: همیشه زبونت تلخه، تو حسودی. اینقدر حسودی که چشم نداری ببینی من دارم عروس ضیایی ها میشم برای همین خودتو اونجا مشغول کردی تا ...تا دستانش را مشت کرده بود.خشمش را زیر دندان هایش پنهان کرده بود. _تا چی؟ خودمو بهشون بندازم؟ لبخند تلخی زدم و گفتم: وقتی خواهرم اینجوری راجع به من فکر میکنه چه توقعی از پریا و اون مادرش دارم. در را باز کردم که بیرون بروم منصرف شدم. در را بستم و ایستادم. _هیچ وقت نمیخواستم به روت بیارم، اما اگر من نرم سر کار کی میخواد پول جهیزیه ات رو جور کنه؟ کی میخواد خرج این خونه رو بده. وضعیت بابا رو نمیبینی؟فقط آبروی خودتو میبینی؟ دست به سینه ایستادم و گفتم: باشه برو برای من کار پیدا کن تا از اونجا برم. اما یه چیزی بهت میگم گوش کن‌. مشکل تو کار من نیست. مشکل تو اینه که اعتماد به نفس نداری. عزت نفست پایینه. خجالت میکشی جلوی خانواده ی شوهرت که بگی بابام بیکار و فلج افتاده یه گوشه.ضیایی با خودت و خانواده ات فاصله ی زیادی دارن. تو اونها رو بالاتر میبینی. اما یه سوال؟ هانیه واقعا ارزش، شخصیت و برتری آدم ها به پول و خونه زندگیشون هست؟ یا به ادب و تواضع و کمالاتشون؟ تو این چند وقت که با این خانواده آشنا شدی اینو توی پریا و مادرش دیدی که حرفاشون برات مهم و باارزش شده و حاضر شدی بخاطر حرف اونها جلوی خواهرت وایسی و هرچی دلت خواست بگی؟ بگی من بخاطر پول رفتم اونجا که خودمو بندازم به پسرشون؟ آخه ادم عاقل من و چه به حسام الدین ضیایی. اون ادمی که اینو بهت گفته یا حسوده یا خودشو میخواد به رُخِت بکشه. هیچ وقت فکر نمیکردم خواهرم راجع به من اینجوری فکر کنه. ↩️ .... ❌ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @KoocheyEhsas •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
📚معرفی کتاب 🤓 یکی از کتاب هایی که میخوام معرفی کنم کتاب " چهل نامه ی کوتاه به همسرم" از نویسنده ی بزرگ " نادر ابراهیمی" است. من شدیدا سبک نگارشی نادر ابراهیمی رو میپسندم. ملاصداری او عجیب به دلم نشست. و از که دیگر نگویم. چهل نامه ی کوتاه به همسرم همین طور که از اسمش پیداست .نامه های کوتاه هست که نادر ابراهیمی برای همسرش نوشته و در آن برای رهایی از روزمرگی درخواست کمک کرده‌ است. توصیه میکنم مطالعه کنید. هم خانم ها و هم اقایان •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
عشق بین فقیر و پولدار♥️ جدال غم ها و شادی ها... یک داستان عاشقانه 💗 و بسیار آموزنده👌 لینک پارت اول رمان آنلاین خوشہ ی ماه🌙 https://eitaa.com/koocheyEhsas/9584
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا