eitaa logo
❤️ مادرانه 👩‍👧‍👦 کودکانه ❤️
4.1هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
60 فایل
به بهترین کانال کودکانه مذهبی خوش اومدی 😍🌴 ارتباط با مدیر کانال : @Farmande_Mahdi_Sallam لینک کانال مادرانه 👩‍👧‍👦کودکانه https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
مشاهده در ایتا
دانلود
این داستان قشنگ و آموزنده تقدیم به کوچولوهای نازنین به مناسبت جشن امروز..😍🌷 کانال 🌺مادرانه👩‍👧‍👧 کودکانه 🌺 https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
📖داستانک آموزنده ✨ 👈هیچ کار خدا بی حکمت نیست👉 👳‍♂روزی ملانصرالدین به دهكده‌ای می‌رفت. در بین راه زیر درخت گردویی به استراحت نشست و در نزدیكی‌اش بوته كدوئی را دید؛ ملا به فكر فرو رفت كه چگونه كدوی به این بزرگی از بوته‌ی كوچكی بوجود می‌آید و گردوی به این كوچكی از درختی به آن بزرگی؟ سرش را به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا! آیا بهتر نبود كه كدو را از درخت گردو خلق می‌كردی و گردو را از بوته كدو؟ در این حال، گردویی از درخت بر سر ملا افتاد و برق از چشم‌هایش پرید و سرش را با دو دست گرفت و با ترس از خدا گفت:پروردگارا! توبه كردم كه بعد از این در كار الهی دخالت كنم؛ زیر ا هر چه را خلق كرده‌ای، حكمتی دارد و اگر جای گردو با كدو عوض شده بود، من الآن زنده نبودم!👳‍♂❗️ کانال ❤️مادرانه 👩‍👧‍👧کودکانه❤️ https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
ماجرای ناراحتی شهید ابراهیم هادی 👇
در ماه‌های اول پس از پیروزی انقلاب ابراهیم با همان چهره و قامت جذّاب، در حالی که کت و شلوار زیبایی می‌پوشید، به محلّ کارش در شمال شهر می‌آمد.🧔🏻‍♂
دوستش چنین نقل می‌کند: یک روز متوجّه شدم، ابراهیم خیلی گرفته و ناراحت است و کمتر حرف می‌زند، با تعجّب به سمتش رفتم و گفتم: "داش ابرام چیزی شده ؟ ”🤔 گفت: "نه چیز مهمی نیست”، گفتم: "اگر چیزی هست بگو، شاید بتونم کمکت کنم”.😉 کمی سکوت کرد و گفت: "چند وقته یه دختر بدحجاب ، تو این محلّه به من گیر داده و گفته تا تو رو به دست نیارم، ولت نمی‌کنم.” کمی سکوت کردم و بعد یک دفعه خنده‌ام گرفت، ابراهیم با تعجّب سرش را بلند کرد و پرسید: "خنده داره؟”🤨 گفتم: "داش ابرام با این تیپ و قیافه که تو داری، این اتّفاق خیلی عجیب نیست!” گفت: "یعنی چی؟ یعنی به خاطر تیپ و قیافه‌ام این حرف رو زده”. گفتم: "شک نکن.”😅 ..
روز بعد دیدم، ابراهیم با موهای تراشیده و بدون کت و شلوار ، با پیراهن بلند به محل کار اومد، فردای آن روز با چهره ای ژولیده‌تر و حتّی با شلوار کُردی و دمپایی به محل کار آمد و این کار را مدّتی ادامه داد، تا اینکه از آن وسوسه‌ی شیطانی رها شد.🥲👌