#قصه_کودکانه
#قصه_کودکانه
#قصه_های_کلیله
🦁شیر گَر
در زمانهای قدیم در جنگلی شیر مقتدری زندگی می کرد در کناراو روباه مکاری زندگی می کرد که از باقی مانده شکار شیر می خورد و هر روز با چرب زبانی اورا ازخود راضی می کرد.
یک روز صبح شیر وقتی از لانه برای شکار بیرون رفت به کنار رودخانه ای رسید و دست و صورت خودرا با آب رودخانه شست و بعد به طور اتفاقی به عکس خود در آب نگاه کرد با تعجب دید که موهای جلوی سرش ریخته و گَر شده است، با ناراحتی سریع به لانه اش برگشت و مدتی بیرون نیامد.
روباه که از موضوع گری شیر بی خبر بود از بی غذایی و گرسنگی به طرف لانه شیر رفت و با چرب زبانی شروع به تعریف از شیر گر کرد و از او خواست از لانه بیرون بیاید و در جنگل راه برود تا حیوانات از قدرت و سلامتی او با خبر باشند. چون ممکن بود شیر دیگری یا حیوان قوی دیگری خودرا سلطان جنگل کند و روباه مکار گرسنه بماند.
شیر((گر)) سرخودرااز لانه بیرون کرد و به او گفت به سر من نگاه کن ببین موهای سر من ریخته است و گَر شده ام. نمی دانم داروی سر گَر من چیست؟ روباه فکری کرد و گفت: قربان شما ضعیف شده اید راه چاره هم خوردن مغز وگوش خر است.
شیرگفت: در این نزدیکی من خری را تا به حال ندیده ام روباه گفت: اتفاقا در نزدیکی رودخانه خانه ی مردی است که برای بردن هیزم هایش از خر چاق و درشتی استفاده می کند و هرروز به شهر می رود و هیزم هایش را می فروشد.
اگر بخواهید من از فرصت استفاده می کنم و او را نزد شما می آورم فقط وقتی او را دیدید کمی صبر کنید تا من او را به شما معرفی کنم.
شیرقبول کرد وروباه کنار رودخانه در کمین نشست اتفاقاً صبح زود قبل از اینکه مرد از خانه بیرون بیاید خر از طویله بیرون آمده و مشغول خوردن علف شد.
روباه مکار فرصت را مناسب دید و نزدیک خر رفت خر ابتدا از او ترسید و می خواست فرار کند که روباه با چرب زبانی به او سلام کرد و گفت:
دوست عزیز خسته نباشی اینجا چه می کنی؟ خر با ناراحتی گفت: مرد هیزم شکن هر روز مقدارزیادی هیزم را بار من می کند و به شهر می برد و می فروشد و مرا خسته می کند و مقدار خیلی کمی علف و ینجه به من می دهد امروز قبل از اینکه او بیدارشود آمده ام تا مقداری علف بخورم تا بتوانم راحت تر هیزم هارا حمل کنم.
روباه چرب زبان گفت: حیف تو ست که باربر مرد هیزم شکن باشی اگر دوست داشته باشی تو را به جنگل سر سبزی که در این نزدیکی است می برم تا بدون زحمت هرچه خواستی علف و ینجه بخوری.
#ادامه_دارد...
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
#قصه_کودکانه
#قصه_های_کلیله
🦁شیر گَر
#ادامه...
خر ابتدا با تردید به روباه نگاه کرد و چیزی نگفت ولی روباه مکار به او گفت: اتفاقا در آنجا خرهای زیادی هستند که راحت و شاد زندگی می کنند اگر خواسته باشی اول تورا نزد یکی از آنها می برم، خر با دودلی قبول کرد و باخود گفت بهتراست امتحان کنم شاید درست بگوید و ازاین وضع نجات پیدا کنم.
روباه که متوجه شد خر راضی شده است با
خوشحالی گفت: دوست عزیز دنبال من بیا، هردو به راه افتادند رفتند و رفتند تا به نزدیکی لانه شیر گر رسیدند.
شیر از گرسنگی بیرون لانه نشسته و منتظر روباه بود تا از دور آنهارا دید به طرف آنها رفت و به سرعت به خر حمله کرد خر که تا به حال شیرندیده بود پا به فرارگذاشت روباه به شیرگفت مگر قول ندادی که کمی صبر کنی چرا عجله کردی خر فرارکرد باید دوباره بروم و او را راضی کنم تا دوباره بیاید.
روباه دنبال خر دوید و گفت: دوست عزیز چرا فرارکردی؟ خر با عصبانیت فریاد زد: تو مرا گول زدی و دروغ گفتی، روباه با چرب زبانی گفت: این چه حرفی است می زنی این حیوان خر بزرگی بود که از بس راحت غذا خورده به این شکل درآمده است اگر تو هم صبرکنی و نزد او بیایی راز اینکاررا به تو خواهد گفت:
خر دوباره گول خورد و دنبال روباه مکاربه راه افتاد این بار شیر در محلی خود را مخفی کرده بود تا خر کاملا به او نزدیک شد، غرشی کرد و به او حمله کرد و او را ازپا درآورد و روبه روباه کرد و گفت: من می روم دست و صورت خود را درآب چشمه بشورم و برگردم مغز و گوش خر را بخورم تا خوب شوم و از گَری نجات پیدا کنم.
تا شیر رفت روباه به سرعت پرید ابتدا مغز و بعد گوش خررا خورد شیر برگشت دید خر مغز و گوش ندارد عصبانی شد و فریاد زد: چرا مغز و گوش خر را خوردی؟
روباه مکار خنده ای کرد و گفت: قربانت بروم اگر این خر گوش داشت که صدای غرش شما را می شنید و فرار می کرد و اگرمغز داشت که حرف های مرا گوش نمی کرد و خودش را به کشتن نمی داد.
#پایان
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی